حکایات امام زمان(عج)
شفای شخصی که لال شده بود توسط امام زمان(عج)
حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی در سال ۱۴۱۰ هجری قمری که در مشهد مشرف بودند شخصی به نام آقای بلورساز خادم، کشیک دوم آستان قدس رضوی آمد و معجزهای را از حضرت امام زمان علیهالسلام برای ایشان نقل کرد و این جریان را افرادی که آن آقا را قبل از لال شدن و در حین لالی و بعد از لالی دیده بودند در محضر آیت الله العظمی گلپایگانی شهادت دادند و نوار سخنان ایشان نیز هماکنون موجود است. آقای بلورساز گفت:
من مبتلا به درد دندان شدم، برای کشیدن دندان پیش دکتر رفتم. گفت غدهای هم کنار زبان شماست که باید عمل شود.
با آن عمل من لال شدم و دیگر هر چه خواستم حرف بزنم نمیتوانستم و همه چیزها را مینوشتم. هر چه پیش دکتر رفتم درمان نشد. خیلی گرفته و ناراحت بودم.
چند ماه بعد خانم بنده برای رفع درد دندان، پیش دکتر رفت. وقت کشیدن دندان ترس و وحشتی برایش پیدا شد.
دندانپزشک میپرسد: چرا میترسی؟
میگوید: شوهرم دندانی کشید و جریان را کلاً برای دکتر میگوید. دکتر میگوید: عجب! آن شوهر شماست؟
میگوید: آری. دکتر میگوید: در عمل جراحی رگ گویایی صدمه دیده و قطع شده و این باعث لال شدن ایشان است و دیگر فایده ندارد.
زن خیلی ناراحت به خانه برمیگردد و شب خوابش نمیبرد. مرد مینویسد: چرا ناراحتی؟
میگوید: جریان این است که دکتر گفته شما خوب نمیشوید. ناراحتی مرد زیادتر شده و به تهران میآید خدمت آقای علوی میرسد.
ایشان میفرماید:
راهنمایی من این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروی، اگر شفایی هست در آنجاست. تصمیم جدی میگیرد و لذا از مشهد که بر میگردد برای چهل هفته بلیط تهیه میکند که شبهای سه شنبه در تهران و شبهای چهارشنبه به مسجد جمکران مشرف شود.
در هفته ۳۸ که نماز میخواند و برای صلوات سر به مهر میگذارد؛ یک وقت متوجه میشود که همه جا، نورانی شد و یک آقایی وارد و مردم به دنبال او هستند؛ میگویند حضرت حجت است.
خیلی ناراحت میشود که نمیتواند سلام بدهد. لذا در کناری قرار میگیرد ولی حضرت نزدیک او آمده و میفرمایند: «سلام کن.»
اشاره به زبان میکند که من لالم والا بی ادب نیستم. حضرت بار دوم میفرماید: «سلام کن.»
بلافاصله زبانش باز میشود و سلام میگوید. ناگهان خود را در حال سجده میبیند.
📚منبع
شیفتگان حضرت مهدی(عج)، قاضی زاهدی، ج ۱، ص ۱۲۸
حدیث اهل بیت(ع)، یدالله بهتاش، ص ۳۶۹
نظارت حضرت ولی عصر(عج) بر فتاوای شیخ مفید
کسی از افراد دهاتی به خدمت شیخ مفید رسید و سوالاتی کردُ از جمله اینکه زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است آیا باید شکم آن زن را شکافت و طفل را بیرون آورد یا اینکه آن حمل را با او دفن کنیم؟
شیخ فرمود: «با همان حمل او را دفن کنید.»
آن مرد برگشت. در بین راه دید که سواری پشت سر او میتازد و میآیدُ چون نزدیک رسید گفت: «ای مرد شیخ مفید فرمود که شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون آورید و زن را دفن کنید.»
آن مرد چنین کرد بعد از چندی جریان را برای شیخ نقل کرد. شیخ فرمود: من کسی را نفرستادم و معلوم است که آقا حضرت صاحبالزمان علیه السلام بوده است.
الحال که در احکام شرعی خبط و خطا میکنیم همان بهتر که دیگر فتوا ندهیم.
پس در خانه را بست و بیرون نیامدُ ناگهان از حضرت صاحبالامر علیهالسلام توقیعی به دست شیخ رسید که: «بر شماست که فتوا بدهید و بر ماست که شما را نگذاریم در خطا واقع شوید.»
پس شیخ بار دیگر بر مسند فتوی نشست.
📚منبع
قصص العلما، تنکابنی، صفحه ۳۹۹
حدیث اهل بیت(ع)، یدالله بهتاش، ص ۳۸۸
دستور صاحبالزمان(عج) به شیعیان و دوستان
حضرت آیت الله حاج میرزا احمد سیبویه ساکن تهران از آقای شیخ حسین سامرایی که از اتقیای اهل منبر در عراق بود نقل فرمود: در ایامی که در سامرا مشرف بودم روز جمعه طرف عصر در سرداب مقدس رفتمُ دیدم غیر از من احدی نیست و من حالی پیدا کردم و متوجه مقام صاحبالامر علیهالسلام شدم.
در آن حال صدایی از پشت سرم شنیدم که به فارسی فرمود: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمهام حضرت زینب سلام الله علیها که فرج ظهور مرا نزدیک گرداند.»
📚منبع
گنجینه دانشمندان، شریف رازی، جلد ۱، صفحه ۱۹۸
حدیث اهل بیت(ع)، یدالله بهتاش، ص ۳۹۱