شهادت امام مجتبی(ع)/3
مسموم و شهید همچون پیامبر(ص)
امام حسن مجتبی(ع) از کیفیت شهادت و ماجرای بعد از آن اینگونه فرمود: «انا اموت بالسم کما مات رسول الله (صلیالله علیه و آله): قالوا: ومن یفعل ذلک بک؟ قال امراتی جعده بنت الاشعث بن قیس فان معاویه یدس الیها ویامرها بذلک…»
«من چون رسول خدا(ص) به وسیله زهر از دنیا میروم.» گفتند: چه کسی تو را مسموم می کند؟ فرمود: «همسرم جعده، دختر اشعث بن قیس؛ زیرا معاویه با نیرنگ او را فریب میدهد و او را به آن امر میکند.» (۱)
به آن حضرت پیشنهاد دادند که او را از خانهات بیرون کن. فرمود: «چنین کاری انجام نمیدهم، به چند جهت:
۱. در علم خداوند مقدر است که او قاتل من است. [و از قضا و قدر حتمی الهی نمیتوان فرار کرد]
۲. هنوز جرمی مرتکب نشده است که من او را به عنوان مجازات اخراج کنم.
۳. اخراج او بهانه میشود برای حملات و تهمتهای ناجوانمردانه دشمنان علیه من.
از همه اینها گذشته، امام وظیفه دارد علم اختصاصی خود را نادیده گرفته، با دیگران همانند افراد عادی رفتار نماید.»
و همین طور امام حسن مجتبی(ع) به برادرش امام حسین(ع) وصیت کرد که بعد از شهادتش پیکر او را جهت دیدار به روضه مبارک پیامبر اکرم(ص) ببرند… و از جمله، فرمود:
«واعلم انه سیصیبنی من عائشه مایعلم الله و الناس من بغضها وعداوتها لله و لرسوله و عداوتها لنا اهل البیت؛ بدان که به زودی از عایشه بر من ظلمهایی میرسد که خدا و مردم از کینه و بغض او نسبت به خداوند و رسول خدا(ص) و ما اهل بیت آگاهی دارند.»
بعد از مدتی هم پیش بینی اول به وقوع پیوست که جعده با تحریک معاویه حضرت را مسموم کرد و هم خبر دوم تحقق یافت که عایشه نسبت به جنازه آن حضرت اهانت کرد و طبق برخی نقلها جنازه را تیر باران نمودند و هفتاد چوبه تیر به سوی آن بدن و تابوت هدفگیری شد. (۲)
📚منبع
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۳۲۴
مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۱۷۴
(۲) الخرائج و الجرائح ، قطبالدین راوندی، ج ۱، ص ۲۴۱
اثبات الهداه، شیخ حر عاملی، ج ۲، ص ۵۵۴
شادی معاویه بعد از شهادت امام حسن(ع)
ابن خلکان، از استوانههای علمی اهل سنت در اینباره مینویسد: هنگامی که خبر (شهادت) حسن(ع) به معاویه رسید، صدای تکبیرش از کاخ خضراء شنیده شد. پس اهل شام نیز به تبعیت از او تکبیر گفتند. فاخته همسر معاویه به او گفت: چشمت روشن ای امیرالمومنین! چه باعث شد تا تکبیر بگویی؟ معاویه گفت: حسن از دنیا رفت. فاخته گفت: آیا به خاطر فوت پسر فاطمه تکبیر میگویی؟ معاویه گفت: به خدا سوگند به خاطر شادمانی از مرگ او تکبیر نگفتم اما خیالم راحت شد.
در آن موقع ابن عباس در شام بود و بر معاویه وارد شد. معاویه گفت: ای ابن عباس، آیا میدانی برای خانوادهات چه اتفاقی افتاده است؟ ابن عباس گفت: نمیدانم چه اتفاقی افتاده است اما تو را شاد و خندان میبینم و خبر تکبیر گفتن و سجده تو به من رسیده است. معاویه گفت: حسن از دنيا رفت. ابن عباس گفت: خدا ابومحمد (کنیه امام حسن) را رحمت كند. اين جمله را سه بار گفت.
سوگند به خدا كه اى معاويه، بدن او قبر تو را نخواهد بست (پر نخواهد کرد) و كم شدن عمر او، بر عمر تو نخواهد افزود، اگر ما به امام حسن(ع) ملحق شويم به پيشواى پرهيزگاران و انگشتر پیامبران ملحق شدهايم و خداوند اين دورى را جبران و اين اندوه را تسكين خواهد داد و پس از آن خداوند براى ما جانشين انتخاب خواهد كرد.
📚منبع
وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج۲، ص۶۶
خیانت یاران امام حسن(ع) و تنهایی امام/ ۱
یاران امام در پیروزی بدون دردسر معاویه نقش اساسی را ایفا نمودند. در این میان عملکرد یکی از کسانی که امام حسن(ع) به او اطمینان کامل نموده و فرماندهی سپاهش را به او واگذار کرده بود از دیگران به مراتب پررنگتر است. او کسی جز عبیدالله بن عباس نبود.
عبیدالله بن عباس فرمانده لشگر امام حسن(ع) نتوانست در برابر پیشنهادهای معاویه مقاومت کند و به راحتی فریب خورد و با عدهای زیادی از زیردستان خود در حدود هشت هزار نفر شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و سپاهیان امام را بدون فرمانده رها نمود.
این درحالی بود که در دوره امام علی(ع) فرستاده معاویه به مکه دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس را سر بریده بود.
انتظار آن بود که عبیدالله نه به خاطر امام بلکه به خاطر دو فرزندی که معاویه از او کشته بود به معاویه نپیوندد، ولی دنیاطلبی او تمام خاطرات تلخش را نیز به فراموشی سپرد.
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۵۱
تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، ج۲، ص ۱۴۱
خیانت یاران امام حسن(ع) و تنهایی امام/ ۲
صبحگاه وقتی سپاه امام برای نماز حاضر شدند، عبیدالله بن عباس(فرمانده سپاه امام) غایب بود. ناچار شخص دومی که از سوی امام(ع) به عنوان جانشین عبیدالله منصوب شده بود و قیس بن سعد بن عباده انصاری نام داشت، فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و نماز جماعت را به جا آورد. وسوسههای معاویه در خصوص قیس سازگار نشد. ولی معاویه که به مقصود نهایی خود نرسیده بود با شایعهسازی توسط جاسوسان خود در میان سپاه قیس باعث سردرگمی و کلافگی آنان شد.
با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن(ع) شرایط بسیار نامطلوبی پدید آمد، امام(ع) که برای جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عدهای از سپاهیانش بر او شوریدند و به خیمهاش ریخته به غارت پرداختند، آنان حتی سجاده زیر پای حضرت را ربودند و “عبدالرحمن ازدی” ردای آن حضرت را از دوشش کشید. حضرت بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد سوار اسب شده و در ساباط به راه افتاد.
همین که به “مظلم ساباط” رسید ناگاه یکی از خوارج به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت را گرفت و گفت حسن تو نیز همانند پدرت کافر شدی و خنجری مسموم به ران مبارک حضرت زد که تا استخوان شکافته شد.
این ضربت به طوری سهمگین بود که حضرت بسیار رنجور و بیمار گشت.
📚منبع
البدایه و النهایه، ابن کثیر دمشقی، ج۸، ص۱۵
الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۳
تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج ۵، ص ۱۹۵
مرثیه در مصائب اهل بیت(ع) عامل شفای میرزا محمد شفیع شیرازی
میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال ۱۲۶۲ ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، رقاع، ریحان، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله اینکه ۶۷ قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب میآورد و به پزشک مراجعه میکند.
دکتر میگوید: من چشمت را درمان میکنم به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن میکند تا اینکه به کلی نابینا میشود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به حضرت محمد(صلیالله علیه و آله) و آل او میشود. شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم(صلیالله علیه و آله) را در خواب میبیند، حضرت به او میفرماید:
«چرا در مصائب حسین مرثیه نمیگویی تا خدای متعال چشمت را شفا دهد؟»در همان حال حضرت فاطمه زهرا(س) حاضر گردیده، میفرماید: «وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اول از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.»
صبح آن روز وصال شروع کرد دور خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوم شعر را که گفت ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
📚منبع
کشکول شمس، حاج سید عطاءالله شمس دولت آبادی، ص ۲۰۳