شهادت امام سجاد(ع)/1

شهادت امام سجاد(ع)/1

 

 

امام سجاد(ع) و ذبح گوسفند

روزی امام زین العابدین(ع) از بازار مدینه عبور می‌کرد، دید قصّابی گوسفندی را می‌کشاند تا آن را در کشتارگاه ذبح نماید.
به او فرمود: «آیا این گوسفند را آب داده‌ای.»
قصاب گفت: ما قصاب‌ها تا آب به گوسفند ندهیم او را ذبح نمی‌کنیم.

امام سجاد(ع)گریه کرد و فرمود:
«و اَلهفاهُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِالله، الشّاهُ لاتُذبَحُ حَتّی تُسقی الماءُ وَ اَنتَ اِبنُ رَسُولُ الله تُذبَحُ عَطشانا.»
«ای داد و بیداد بر مصائب تو ای اباعبدالله(ع)، گوسفند بدون نوشاندن آب ذبح نشود ولی با اینکه تو پسر رسول خدا(ص) بودی با لب تشنه سر از بدنت جدا کردند.»

 

 

📚منبع
زندگانی امام سجاد(ع)، اشتهاردی، ص ۵۷

 

 

 

اندوه مردم مدینه از شهادت امام سجاد(ع)
 

مردم مدینه و اندوه شهادت امام سجاد علیه‌السلام؛ خبر شهادت حضرت زین العابدین علیه‌السلام که با عملکرد انسانی و الهی خود، همگان را مجذوب خود کرده و با مجاهدت سی و پنج ساله خود، تصویری منور و متعالی از امامت در ذهن جامعه اسلامی ترسیم کرده بود، به سرعت در شهر پیچید و همه برای تشییع جنازه او حاضر شدند.

سعید بن مسیب چنین روایت می‌کند: «وقتی امام به شهادت رسید، همه مردم، از نیکوکاران گرفته تا بدکاران، برای تشییع جنازه‌اش حاضر شدند. همه زبان به ستایش او گشوده بودند و سیل اشک از دیدگان همگان جاری بود. در تشییع جنازه‌ی امام همه مردم شرکت کرده‌بودند و حتی یک نفر در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله باقی نمانده بود.»(۱)

حضرت زین العابدین علیه‌السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود.

وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی‌که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می‌زد و اشک از چشم هایش جاری شده‌ بود.
خبر به حضرت امام باقر علیه‌السلام رسید.

امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت: «آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.»
شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد.
امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:«او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.»
سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت.(۲)

 

📚منبع
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ‌ج ۴۶، ص۱۴۷
(۲) اصول کافی، شیخ کلینی، ج ۱، ص ۴۶۷

 

 

امام سجاد(ع) هنگام بردن اسیران به کوفه

پس از واقعه کربلا، اهل بیت امام حسین(ع) را به اسیری گرفتند و روانه کوفه و شام کردند. هنگام بردن اسیران از کربلا به کوفه، بر گردن امام سجاد(ع) غل و جامعه [جامعه، طوق مانندی است که دست‌ها و گردن را با آن به هم می‌بندند] نهادند و چون بیمار بود و نمی‌توانست خود را بر پشت شتر نگاه دارد هر دو پای او را بر شکم شتر بستند.

 

 

📚 منبع
زندگانی علی بن الحسین(ع)، شهیدی، ص ۵۱

 

 

گریه امام سجاد(ع) بر حضرت سیدالشهدا(ع)

در روایتی از امام صادق(ع) آمده است:
«امام زین العابدین(ع) چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد، در حالی‌که روزها روزه بود و شب‌ها به نماز می‌ایستاد. هنگام افطار که غلام حضرت برای ایشان آب و غذا می‌برد و عرض می‌کرد بفرمایید، حضرت می‌فرمود: فرزند رسول خدا گرسنه کشته شد! فرزند رسول خدا تشنه، کشته شد! و پیوسته این سخن را تکرار می‌کرد و گریه می‌کرد به گونه‌ای که اشک‌های آن حضرت با آب و غذایش مخلوط می‌شد. پیوسته این گونه بود تا رحلت کرد.»

 

 

📚منبع
اللهوف، سید بن طاووس، ص۲۹۰؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۱۴۹

نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۷۹۴؛ زندگانی علی بن الحسین(ع)، شهیدی، ص۸۲

 

 

گفتگوی امام سجاد(ع) و ابن­ زیاد

عبیدالله رو به امام سجّاد(ع) کرد و گفت: تو کیستى؟

فرمود: «من على بن الحسین(ع) هستم.»

ابن­ زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین(ع) را نکشت؟

امام(ع) فرمود: «برادرى داشتم که نامش على بود و مردم او را کشتند.»

 

عبیدالله گفت: بلکه خدا او را کشت.

امام(ع) فرمود: «الله یتوفی الأنفس حین موتها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می­‌کند.»

عبیدالله خشمگین شد و فریاد زد: در پاسخ به من چنین با جسارت سخن می­‌گویی؟ او را ببرید و گردن بزنید. زینب(س) چون چنین شنید امام(ع) را در آغوش کشید و فرمود: «ای پسر زیاد هر چه از خون ما ریختی تو را بس است به خدا از او جدا نخواهم شد، اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش.»

ابن­ زیاد به آن دو نگاهی کرد و گفت: عجبا للرحم؛ علاقه به خویشاوند چه شگفت­‌انگیز است به‌خدا قسم من این زن را چنین می­‌بینم که دوست دارد من او را با این جوان بکشم؟ او را واگذارید که همان بیمارى که دارد او را بس است. (۱)

امام(ع) رو به عمه­‌شان فرمود و گفتند: «ای عمه بگذار تا من صحبت کنم.» آن­‌گاه روی به ابن­ زیاد کرد و فرمود: «مرا از مرگ می­‌ترسانی، مگر نمی­‌دانی که کشته‌شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا برای ما گرامی است.»

پس از پایان این مجلس ابن­ زیاد دستور داد امام(ع) و اهل بیت(ع) را در گوشه‌­ای از کاخ دارالاماره و به نقلی دیگر به خانه‌­ای که جنب مسجد اعظم کوفه بود، انتقال دادند و سپس نامه­‌ای به یزید بن معاویه نوشت و شهادت امام حسین(ع) و یارانش را به اطلاع او رساند. (۲)

 

 

📚منبع
(۱) ارشاد، شیخ مفيد، ص ۴۷۳
لهوف، ابن طاووس، ص ۲۰۲
تاريخ طبرى، ج ۴، ص ۳۵۰
(۲) لهوف، ابن طاووس، ص ۲۰۲

 

 

اسرای کربلا پس از ورود به شام

به نظر حسن بن علی الطبری(۱)، اهل بيت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زيور بستند به گونه‌ای كه چشمی نديده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه‌هايشان بيرون آمدند، در حالی‌كه جامه نو پوشيده بودند و خود را آراسته بودند، به ديدن اسرار رفتند. آن روز شانزدهم ربيع الاول بود (*) و بيرون شهر، محشری به پا شد.

مردم ميان هم موج می‌زدند. چون روز برآمد، سرها را به شهر وارد كردند. و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعيت به در خانه (قصر) يزيد بن معاويه رسيدند. شيخ عباس قمی می‌نويسد:

«اسرای كربلا را پس از ورود به دمشق در پله‌كان مسجد (محلی كه توقف گاه اسيران بود) نگه داشتند، پيرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد خدا را كه شما را كشت و نابود كرد و آشوب را خاموش كرد. چون سخنش تمام شد، امام سجاد(ع) به او فرمود: «قرآن خدا را خوانده‌ای.» گفت: آری. فرمود: «اين آيه را خوانده‌ای؟»
«قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودةَ في القربی.»(۲)

«بگو من بر اجر رسالتم چيزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بيتم و خويشانم نمی‌خواهم؟»
گفت: آری. فرمود: «ما خويشان پيامبريم.» سپس حضرت فرمود: «اين آيه را خوانده‌ای؟»

»انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.»(۳)
«خداوند می‌خواهد رجس و پليدی را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاكيزه گرداند؟»
گفت: بله خوانده‌ام. حضرت فرمود: «اهل بيت ما هستيم.»

مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند كرد و گفت: خدايا من از دشمنان آل محمد و كشندگان آنان بيزاری می‌جويم.(۴)
بدون شك همين برخوردها و روشنگری‌ها و سخنرانی‌های امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) موجبات رسوايی بنی اميه را فراهم آورد و آن‌ها را از كرده خويش پشيمان ساخت.

ابن اعثم می‌نويسد:
سرهای شهدای كربلا را به همراه امام سجاد(ع) و مخدرات اهل بيت نزد يزيد بردند.‌ آن‌ لعين‌ اشاره‌ كرد سر امام حسين(ع) را در ‌طشتی زرين ‌نهادند.‌سپس از فرستادگان ابن زياد سؤالاتی كرد و آن‌ها تفصيل واقعه را برای او بيان كردند.(۵)

وقتی مردم اسرای كربلا را شناختند و به عظمت مقام آنان پی بردند، از كردار يزيد بدشان آمد و او را لعن كردند و دشنام دادند و روی به اهل بيت آوردند. چون يزيد چنين ديد، خواست خود را از خون حسين بركنار دارد لذا قتل امام را به گردن ابن زياد گذاشت و او را بر اين كردار لعن كرد.(۶)

سپس يزيد نعمان بن شبير يكی از اصحاب رسول خدا(ص) را خواست و به او دستور داد كه اهل بيت را آماده سفر به سوی مدينه كند.
با دستور يزيد اسيران خاندان حسين(ع) را به وطنشان، مدينه الرسول برگرداندند.(۷)

(*) : نقل مشهور درباره تاریخ ورود به شام، اول صفر است.

 

 

📚منبع
(۱) تاریخ طبری، طبری، ج ۲، ص۲۹۳
(۲) سوره شوری، آیه ۲۳
(۳) سوره احزاب، آیه ۳۳
(۴) نفس المهموم، شيخ عباس قمی، ۵۵۶
(۵) الفتوح، احمد ابن اعثم کوفی، ص ۹۱۵
(۶) نفس المهموم، شيخ عباس قمی، ص ۵۹۱
(۷) لهوف، سيد بن طاوس، ص ۲۳۱

 

 

 

مصائب جانسوز شهر شام از زبان امام سجاد(ع)

در روایت آمده از امام سجاد(ع) پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمود: «الشِّام الشِّام الشِّام» یا سه بار فرمود «امان از شام» (۱)

توضیح این‌که طبق روایت دیگر، امام سجاد(ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود.»

۱. «ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و کعب نیزه به ما می‌زدند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند.»

۲. «سرهای شهدا را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمّه ام زینب(س) و ام کلثوم(س) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر(ع) و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشم سکینه و فاطمه علیهماالسلام(خواهرم) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سّم ستوران قرار می‌گرفت.»

۳. «زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می‌ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد، چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.»

۴. «از طلوع خورشید تا نزدیک غروب، با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: ای مردم بکشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.»

۵. «ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از خانۀ یهود و نصاری عبور دادند و به آن‌ها گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان را (در خیبر و خندق و…) کشتند و خانه‌های آنها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ای نعمان هیچ کس از آن‌ها نماند مگر این‌که هرچه خواست از خاک و سنگ و چوب به سوی ما افکند.»

۶. «ما را به بازار برده‌فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.»

۷. «ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته‌شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم.» (۲)

 

 

 

📚منبع
(۱) عنوان الکلام، فشارکی، ص ۱۱۸
(۲) تذکرةالشهداء، ملاحبیب کاشانی، ص ۴۱۲

 

 

امام سجاد(ع) را بر شتر عریان و بی‌جهاز سوار کردند

امام محمد باقر(ع) فرموده است: «از پدرم علی‌ بن‌ الحسین علیه‏‌‌السلام پرسیدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟!»

فرمود: «مرا بر شتری که عریان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین علیه‏‌السلام را بر نیزه‏‌ای نصب کرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهایی که زیراندازی نداشت سوار کردند و اطراف و پشت سر ما را گروهی با نیزه احاطه کرده بودند و چون یکی از ما می‏‌گریست با نیزه به سر او می‏‌زدند! تا آن‌که وارد دمشق شدیم.»

 

 

📚منبع
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۴۵

 

 

اسرای کربلا در کوفه

سید بن طاووس مى‌نویسد: عمر بن سعد زنان را بر شتران بى‌جهاز سوار کرد و آن‌ها را بدون پوشش مناسب، میان دشمنان حرکت داد و مانند اسیران بلاد کفر و در نهایتِ مصیبت و اندوه کوچ داد.
هنگامى‌که کاروان اسیران به کوفه نزدیک شدند، مردم براى تماشاى آن‌ها اجتماع کردند؛ در آن میان، زنى از کوفیان از بالاى بام فریاد زد: مِنْ اَىِّ الاُْسارى اَنْتُنَّ؟؛ شما از کدامین اسیرانید؟

پاسخ دادند: «نَحْنُ اُسارى آلِ مُحَمَّد؛ ما اسیران از خاندان محمدیم!»
آن زن وقتى این سخن را شنید، از بام به زیر آمد و مقدارى مقنعه و لباس و چادر به آن‌ها داد، تا خود را (به طور کامل) بپوشانند.

مردم کوفه که چنین صحنه‌هایى را مشاهده کردند، گریه و زارى سر دادند.
امام زین العابدین(علیه‌السلام) وقتى گریه آن‌ها را دید، فرمود: «اَتَنُوحُونَ وَ تَبْکُونَ مِنْ اَجْلِنا، فَمَنِ الَّذی قَتَلَنا؛
آیا براى ما نوحه و گریه مى‌کنید، پس چه کسى ما را کشته است؟»

 

 

📚منبع
لهوف، ابن طاووس، ص ۱۸۹

Template Design:Dima Group