شهادت امام سجاد(ع)/2

شهادت امام سجاد(ع)/2

 

 

آخرین شب زندگانی حضرت سجاد(ع)
 

امام صادق علیه‌السلام در مورد آخرین شب زندگانی حضرت سجاد(ع) فرمودند:
«حضرت امام سجاد علیه‌السلام در شب شهادتش به فرزندش، امام محمد باقر(ع) فرمود: پسرم، برایم آب بیاور تا وضو بگیرم.
امام محمد باقر(ع) برخاست و ظرفی آب آورد.

امام سجاد(ع) فرمودند: «این آب برای وضو شایسته نیست،‌ چرا که در آن حیوانی مرده افتاده.»
امام باقر(ع) چراغی آورد و دید موشی مرده در آن افتاده است. از این رو ظرف آب دیگری برای ایشان برد.
امام سجاد(ع) فرمودند: «پسرم! این همان شبی است که به من وعده داده‌اند.»
سپس سفارش کرد به شترش که بارها با آن به حج مشرف شده بود، خوب رسیدگی کنند و غذا بدهند.»

 

📚منبع
بحارالانوار، ‌علامه مجلسی، ج ۴۶، ص ۱۴۸

 

 

تصمیم به قتل امام سجاد(ع) توسط یزید

پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه‌السلام را نیز از میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی‌که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.

یزید گفت: چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟

امام فرمود: «پدرم از قول جدم فرمود: هرکس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید: اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی؛ سپس تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود، برایش ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»

یزید گفت: با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر این‌که جواب درستی به من می‌دهید. پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.

در روایت دیگری نیز چنینی آمده‌است: بعد از خطبه‌ی حضرت زینب سلام الله علیها که سبب رسوایی یزید شد، او از شامیان نظر خواست که با این اسیران چه کنم؟ شامیان در پاسخ گفتند: آنها را از دم شمشیر بگذران.
یکی از انصار به نام « لقمان بن بشیر » گفت:«ببین اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با آنان چه می‌کرد؛ تو نیز همان طور رفتار کن.»

امام باقر علیه‌السلام نیز که در مجلس حضور داشت، سخنان قاطعی گفت که یزید را از قتل اسرا منصرف کرد. یزید سر بر زیر انداخت و سپس دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند.

در روایتی نیز امام سجاد علیه‌السلام به «منهال» فرمودند: « هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که می‌خواهد ما را بکشد.» به هر حال با توجه به شواهد متعدد تاریخی، یزید بارها تصمیم قطعی به قتل امام سجاد و همراهان ایشان داشته ولی خداوند هر بار آنها را نجات داده است.

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵،‌ ص ۲۰۰

 

 

پنج تن گريه فراوان كردند
 

شیخ صدوق رحمةاللَّه در کتاب خصال، در مورد این‌که پنج تن گریه فراوان کردند، به سندش از امام صادق(ع) روایت کرده:

«الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأَمَّا آدَمُ فَبَکَی عَلَی الْجَنَّةِ… أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی حَتَّی قَالَ لَهُ مَوْلًی لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الهالکین قَالَ‌ «انَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ» إِنِّی مَا أَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة.»

امام صادق(ع) فرمود: «پنج تن گريه فراوان كردند آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه دختر محمد(ص) و علی بن الحسين(ع)؛ اما آدم برای دوری از بهشت آن‌چنان گريست كه اثر اشک هم‌چون رودخانه بر رخسارش نمايان شد. و اما يعقوب بر فراق يوسف به اندازه‌ای گريست كه چشمش از دست رفت و او را گفتند اين‌چنين كه تو پيوسته بياد يوسف هستی به‌خدا از بيماری لاغر و نحيف گردی و يا خود را نابود خواهی نمود.

اما يوسف از دوری يعقوب آن‌چنان گريست كه زندانيان ناراحت شدند و يوسف را گفتند يا شب گريه كن و روز آرام باش و يا روز گريه كن و شب آرام بگير، يوسف نيز با پيشنهاد آنان ساخت كه در يكی از شبانه روز بگريد و اما فاطمه برای رسول خدا به اندازه‌ای گريست كه اهل مدينه ناراحت شدند و بحضرتش عرض كردند از بس گريستی ما را آزرده نمودی. پس از اين تذكر فاطمه از مدينه بيرون می‌رفت و در گورستان شهر هر چه می‌خواست گريه می‌كرد و سپس باز می‌گشت.

و اما علی بن الحسين بيست سال و يا چهل سال بر مصيبت پدرش گريست. هر چه خوراک به پيش آن حضرت می‌نهادند می‌گريست تا آنكه يكی از غلامانش عرض كرد يا بن رسول الله من بفدايت، می‌ترسم كه شما خود را هلاک سازيد.

فرمود: «شكوِه غم و اندوه فراوان خود را فقط به نزد خداوند برم و من از جانب خداوند چيزی می‌دانم كه شما از آن آگاه نيستيد. خاطره قتلگاه فرزندان فاطمه را هر گاه كه بياد می‌آورم گريه راه گلويم را می‌گيرد.»

 

📚منبع
خصال، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۲۷۲

 

 

شکایت غلام از شدت گریۀ امام سجاد(ع)

یکی از غلامان آن حضرت روزی از بسیاری گریه ایشان گفت: آیا وقت آن نشده که گریه شما آخر شود؟ حضرت فرمود: «وای بر تو، حضرت یعقوب(ع) دوازده پسر داشت، یک پسر او ناپیدا شد، از بسیاری گریه دیده‌های او سفید شد؛ وَابیَضَّت عَیناهُ مِنَ الحُزنِ.(۱) و از وفور غم و اندوه پشت او خم شد با آنکه می‌دانست زنده است.

من دیدم پدر و برادران و عموها و هفده نفر از خویشان خود را که در برابر من کشته شدند و سر آنها را بریدند، چگونه اندوه من به نهایت رسد و چگونه گریه نکنم.»(۲)

 

 

📚 منبع
(۱) سوره یوسف، آیه ۸۴
(۲) جلاءالعیون، علامه مجلسی، ص ۸۳۷

 

 

گریز روضه امام سجاد(ع)

در حدیثی آمده‌است که سید الساجدین(ع) فرموده‌اند: «یا لیت امِّی لم تلدنی؛ ای کاش مادر مرا نمی‌زائید.»

این زمانی بود که حضرت چشمش به همسر جوانش افتاد که فرزند دو ساله‌اش حضرت باقرالعلوم(ع) را در بغل داشت و چادر او آن‌قدر کوچک بود که اگر می‌خواست خود را بپوشاند، آفتاب صورت فرزند او را می‌سوزاند، و اگر می‌خواست فرزند را زیر چادر برد، نمی‌توانست خود را کامل بپوشاند، این بود که حجِّت خدا و مظهر غیرت پروردگار آهی کشید و فرمود: «ای کاش مادر مرا نمی‌زائید و این روز را نمی‌دیدم.»

 

 

📚منبع
داستان‌هایی از غیرت، سید طه موسوی هشترودی، ص ۹۱

 

اشاره گریز: به حال امام سجاد(ع) در اوضاع نابسامان روز عاشورا و پس از آن

 

 

 

امام سجاد(ع) فرمود: لا یوم کیوم الحسین(ع)

روزی امام سجاد(ع) یکی از فرزندان عمویش عباس(ع) به نام عبیدالله بن عباس را دید، حضرت بسیار محزون و گریان شد. فرمود: «روزی سخت‌تر بر رسول خدا(ص) از روز احد و کشته شدن عموی او حمزه؛ اسدالله و اسد رسوله و بعد از آن به سختی روز جنگ موته که پسر عموی آن حضرت، جعفر بن ابیطالب به شهادت رسید نبود.» پس فرمود: «لا یوم کیوم الحسین (ع)»

 

اشاره گریز: روزی مانند روز امام حسین(ع) نیست که سی هزار مرد که خود را مسلمان می‌پنداشتند جمع شده و همه تقرب به خدا می‌جستند با ریختن خون او و امام حسین(ع) آن‌ها را موعظه می‌کرد ولی در آن‌ها اثر ننمود تا اینکه او را شهید کردند.

 

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۲؛ ص ۲۷۴

 

 

ناقه‌ی امام سجاد(ع)

امام سجاد(ع) شتری داشت که ۲۰ بار یا به نقلی ۲۲ بار برای سفر حج با آن به مکه رفته بود.
در بستر شهادت حضرت به فرزندش امام باقر(ع) فرمودند: «من با این شتر ۲۰ بار به مکه رفتم و حج به جا آوردم و در تمام مدت رفت و برگشت حتی یک تازیانه به او نزدم هنگامی‌که از دنیا رفتم هرگاه شتر مُرد او را دفن کن تا درندگان گوشت او را نخورند.»

رسول خدا(ع) فرمودند: «هر شتری که در هفت حج در عرفات توقف کند، خداوند او را از شتران بهشت قرار می‌دهد و نسل او را پر برکت می‌نماید.» وقتی پیکر مطهر حضرت را به خاک سپردند، آن شتر از اصطبل بیرون آمد و به کنار قبر خوابید و گردنش را روی قبر نهاد و در خاک غلطید.

جریان را به امام باقر(ع) خبر دادند، حضرت آمدند او را بسیار پریشان دیدند و فرمودند: «اکنون بس است برخیز و برو، خدا ترا مبارک گردانید.» شتر برخاست و رفت ولی بار دیگر برگشت و در کنار امام در خاک غلطید و اشک ریخت.
امام باقر(ع) فرمود: «برخیز ولی این بار برنخاست.»

امام به حاضران فرمود: «رهایش کنید که در حال وداع است، آن شتر سه روز به همان حال بود تا مُرد.»

 

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۶، ص ۱۴۸

 

 

 

آثار غل و زنجیر بر بدن امام سجاد(ع)

هنگامی که امام باقر(ع) بدن پدر را غسل می‌داد دیدند حضرت به شدت گریه می‌کند، فرمودند هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بر بدن نازنین پدرم دیدم و به یاد مصائب اسارت او افتادم.

 

 

📚منبع
سوگنامه‌ی آل محمد(ص)، محمدی اشتهاردی، ص ۷۶

 

 

 

ورود اسرای کربلا به دارالاماره کوفه

مردى به نام “مسلم جصّاص” ( گچ‌کار) مى‌گوید: ابن زیاد مرا براى تعمیر دارالاماره به کوفه فراخواند. من مشغول گچ‌کارى درگاه‌هاى دارالاماره بودم که صداى هیاهویى را شنیدم. از خادمى که با ما بود، پرسیدم: این سر و صدا و هیاهو براى چیست؟

گفت: هم اکنون سر یک تن خارجى را که بر یزید شورش کرده مى‌آورند!
گفتم: آن خارجى کیست؟
گفت: حسین بن على(علیه‌السلام).
من گفتگوى با آن خادم را رها کرده، منتظر ماندم تا وقتى که وى از آن‌جا بیرون رفت.

از اندوه شدید چنان ضربه‌اى بر صورتم زدم که ترسیدم چشمم نابینا شود، سپس دست‌هایم را شستم و از پشت قصر بیرون آمدم و به محله “کُناسَه” کوفه رسیدم.
در آن‌جا دیدم که مردم منتظر رسیدن اسیران و سرها هستند. طولى نکشید که چهل کجاوه را دیدم که بر چهل شتر نهاده‌اند و بانوان و کودکان از فرزندان فاطمه (علیهاالسلام) بر آن‌ها سوارند.

در این میان چشمم به امام على بن الحسین (علیهم‌السلام) افتاد که بر شترى بدون روپوش سوار است و از رگ‌هاى گردنش خون جارى است و در حالى‌که مى‌گریست این اشعار را مى‌خواند:
«اى امّت بد (کردار) هرگز بر شما باران نبارد؛ اى امتى که احترام جدّ ما را درباره ما مراعات نکردید.
اگر در روز قیامت ما و رسول خدا گرد هم آییم (و شما ما را در کنار رسول خدا ببینید) چه پاسخى براى ما خواهید داشت؟!

ما را بر شتران برهنه سوار مى‌کنید و (در شهرها) مى‌گردانید؛ گویا ما همان کسانى نیستیم که پایه‌هاى دین را در میان شما محکم ساختیم.
اى بنى امیه! شما بر مصیبت‌هایى که بر ما وارد مى‌شود، واقفید؛ ولى فریادهاى ما را پاسخ نمى‌دهید.
شما از شادى (اسارت ما) کف مى‌زنید و ما را در گستره زمین به اسارت مى‌برید.»

«واى بر شما! آیا جدّ من رسول خدا نیست؟ همان کسى‌که مردم را از راه‌هاى گمراهى (به راه راست) هدایت کرد.
اى واقعه کربلا! براى من اندوه به همراه آورده‌اى، ولى خداوند پرده از کار بدکاران کنار خواهد زد و آن‌ها را رسوا خواهد ساخت.»

مسلم جصّاص مى‌افزاید: از سوى دیگر دیدم مردم کوفه به کودکانى که داخل محمل‌ها بودند، نان و خرما مى‌دادند که در این میان مشاهده کردم، ام کلثوم فریاد زد:
«یا اَهْلَ الْکُوفَهِ! اِنَّ الصَّدَقَهَ عَلَیْنا حَرام؛ اى کوفیان! صدقه بر ما حرام است.»

 

 

📚منبع
آن‌چه در كربلا گذشت (از مدینه تا كربلا)، آیت الله محمد على عالمى

 

 

ای یزید ظالم مگر تو آل علی را خریده‌ای؟

حضرت امام زين العابدين عليه‌السلام فرمودند: «چون ما را وارد بارگاه يزيد كردند دوازده مرد بوديم مقيد و مغلول. چون در نزد تخت يزيد ايستاديم من به يزيد گفتم: «یا یزید! به خدا قسم چه گمان داری بر رسول خدا اگر ما را به اين حالت ببيند، بر او چه می‌گذرد و تو جواب چه خواهی گفت. يا آن‌كه ما زگبر و يهوديم؟ ای يزيد از بهر چيست پرده‌ ما را دريده‌ای؟ اين ظلم‌ها روا نبود بالله. ای يزيد ظالم مگر تو آل علی را خريده‌ای ؟»

ابن ‌نما می‌نويسد كه حضرت امام زين العابدين عليه‌السلام فرمود: «يزيد بر تخت مرصع نشسته بود، جواهر بر سر نهاده بود. اطراف و جوانب وی گروهی از مشايخ قريش نشسته بودند كه همه خويش و اقوام بودند و از گوشه چشم از روی خشم نظر به امام زين العابدين عليه‌السلام می‌كرد.» پرسيد::مَن هذا؟ اين جوان كيست؟،گفتند: علی بن الحسين عليهم‌السلام. آن پليد شنيده بود كه فرزند امام عليه‌السلام به نام علی بن الحسين عليهم‌السلام در كربلا شهيد شده بود. لذا از روی تعجب گفت:

می ‌گويند علی بن الحسين در كربلا كشته شد. پس شما كيستی؟ امام زين العابدين با چشم گريان فرمود: «او برادر عزيزم بود كه مردم تو وی را كشتند.»
ابن‌شهرآشوب می‌نويسد: يزيد گفت عجب دارم از پدرت كه پسرهايش را همه علی نام نهاده. حضرت فرمود: «چون پدرش را بسيار دوست می‌داشت اولادش را به نام پدر می‌خواند.» يزيد گفت تو آن كسی هستی كه پدرت دعوی سلطنت و خلافت می‌كرد. الحمدلله كه نصيب وی نشد و خداوند مرا بر او ظفر داد، سرش را بريدم و بستگان او را اسيروار خوار و زار شهرها كردم كه همه دور و نزديک ديدند و شما را يار و هوادار نبود كه نجات بدهد.

حضرت فرمود: «كيست در عالم كه سزاوارتر از پدرم به خلافت باشد؟!»

 

 

📚منبع
از مدینه تا مدینه، تاج لنگرودی، ص ۹۲۹

Template Design:Dima Group