شهادت امام مجتبی(ع)/1
توطئه خوارج بر علیه امام حسن(ع)
خوارج یعنی همان مقدس مآبهای جاهل در کمین امام حسن(ع) بودند تا آن حضرت را بکشند. بهانه آنها این بود که چرا با معاویه ترک جنگ کردهاست.
آن حضرت را (العیاذ بالله) مشرک و مُذلِّ المومنین میخواندند. یکی از آنها به نام جرّاح بن سنان در مسیر مدائن سر راه دهنه اسب آن حضرت را گرفت و با شمشیری که در دست داشت چنان به ران آن حضرت زد که گوشت شکافته شد و به استخوان رسید.
امام از شدت آن زخم، دست به گردن آن مرد افکند و با هم به زمین افتادند؛ یکی از شیعیان امام حسن(ع) به نام عبدالله بن خطل برجهید و شمشیر ضارب را از او گرفت و او را کشت. مرد دیگری را نیز که همراه آن جنایتکار بود گرفتند و کشتند.
امام حسن(ع) را در مدائن به خانه سعد بن مسعود ثقفی والی مدائن بردند و در آنجا به معالجه پرداخت.
📚منبع
ترجمه ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۸
سوگنامه آل محمد(ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص ۵۷
مواعظ مهم امام حسن مجتبی(ع) در ساعات پایانی عمر
از جنادة بن ابى اميه حديث كند كه گفت: وارد شدم بر حسن بن على عليهالسّلام در آن مرضى كه به آن ارتحال فرمود و در پيش روى او طشتى بود كه در آن خون ريختهبود و جگر حضرت در اثر زهرى كه معاوية بن أبى سفيان- خدايش لعنت كند- به آن حضرت خورانده بود قطعه قطعه بيرون مىآمد. عرضكردم: اى مولاى من! چرا خود را معالجه نمىكنى؟
فرمود: «اى اباعبداللَّه مرگ را به چه چيز علاج كنم؟» گفتم: انّا للَّه و انّا اليه راجعون سپس حضرت به جانب من توجه كرده فرمود: «به خدا سوگند اين پيمانىاست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با من فرموده كه اين امر (امامت) را دوازده نفر پيشوا و امام از فرزندان على و فاطمه مالك شوند و هيچ يک از ما نيست جز اين كه يا به زهر و يا به شمشير كشته شود (و به مرگ عادى از دنيا نخواهيم رفت).»
سپس طشت را از نزد حضرت برداشتم و حضرت تكيه فرمود.
جناده گويد: به وى عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مرا موعظه فرما.
فرمود: «آرى، مهياى مسافرت (آخرت) شو، و توشه آن را پيش از رسيدن اجل فراهم نما و بدان كه تو دنيا را طلب نمايى و مرگ تو را مىطلبد و اندوه و غصه روزى را كه نيامده در روزى كه در آن هستى به خود راه مده و بدان كه در آنچه بيش از قوت خود مال فراهم كنى خزينهدار ديگران خواهىبود و بدان كه در حلال دنيا حساب و در حرام آن عقاب و در شبهه ناكهايش عتاب (و سرزنش) است.»
«پس دنيا را مانند مردارى قرار ده و بگير از آن به مقدارى كه تو را بىنياز كند. اگر حلال باشد در آن زهد ورزيدهاى (و بيش از احتياج از اين مردار مصرف ننمودهاى) و اگر حرام باشد از مردارى برگرفتهاى (و خوردن مردار در صورت ناچارى به مقدار ضرورت مباح است) و اگر مورد سرزنش و عتاب باشد (يعنى شبههناك باشد، هموار كردن كمى) سرزنش آسان است.»
«و براى دنياى خود چنان كار كن كه گويى هميشه زندگانى خواهىكرد و براى آخرت طورى كار كن كه گويى فردا خواهى مرد و هر گاه بخواهى بدون (داشتن فاميل زياد) و عشيره عزيز گردى و بدون داشتن سلطنت (مانند سلاطين) مهابت و بزرگى داشتهباشى، از ذلت نافرمانى حق تعالى بيرون آى و به سوى عزّت فرمانبرداريش وارد شو و هر گاه نياز و احتياج تو را به گرفتن رفيقى وادار نمود، با كسى رفاقت كن كه گاه همراهيش تو را زينت دهد.
(يعنى كردار و رفتارش در موقع همراهى با تو نزد ديگران موجب آبروى تو گردد و مانند زينتى براى تو باشد.) و هرگاه خدمت او كردى (آبروى) تو را حفظ كند و اگر از او كمك خواستى تو را كمك كند. هر گاه سخن گويى، گفتارت را تصديق كند و هر زمان بر دشمن حمله كنى تو را تقويت كند، و اگر دست كمک به سويش دراز كردى تو را مدد كند و اگر در كارت شكستى پيدا شود برطرف كند.»
«و هر گاه نيكى از تو بيند فراموش نكند. اگر دست مسألت به سويش دراز كنى از عطايش محرومت ننمايد و اگر به زبان نياورى او در عطا پيشدستى كند و هر گاه سختىها و بلاها به او رو آورد مبتلا شدنش تو را بدحال كند.
رفاقت كن با كسى كه از ناحيه او به تو گرفتارى و بلايى نرسد و به واسطه او در روشها انحرافى پيدا نشود و اگر گاه تقسيم (مال يا غير آن) ميان شما نزاعى درگير شد تو را بر خويش مقدّم دارد.»
جناده گويد: پس نفس حضرت به شماره افتاد و رنگ مباركش زرد شد به طورى كه بر آن حضرت ترسناك شدم، (در اين هنگام) حضرت امام حسين عليهالسّلام و اسود بن أبى الاسود (يكى از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) وارد شدند؛ آن حضرت امام حسن را در برگرفت و سر مباركش و ميان دو ديدگانش را بوسيد و نزدش نشست. پس مقدارى آهسته با هم صحبت كردند، ابوالاسود گفت:
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ امام حسن عليهالسّلام خبر مرگ خود را به برادرش مىدهد.
پس حضرت به برادرش امام حسين عليهالسّلام وصيت فرمودند.
📚منبع
كفاية الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، علی بن محمد خزاز رازی، ص ۲۲۹-۲۲۶
چگونگی شهادت امام حسن(ع)
شیخ مفید(ره) این دانشمند پرآوازه اسلامی در کتاب «الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد» خود که به «الارشاد» معروف است در فصل مربوط به شهادت امام حسن علیهالسلام مینویسد:
معاویه برای جَعده، دختر اشعث بن قیس پیغام فرستاد که:
أَنِّی مُزَوِّجُكِ یَزِیدَ ابْنِی عَلَى أَنْ تَسُمِّیَ الْحَسَنَ؛
من تو را به ازدواج پسرم یزید در میآورم به شرط آنکه [امام] حسن [علیهالسلام] را مسموم کنی و او را به قتل رسانی. هزار درهم نیز برای او فرستاد.
جعده خواست معاویه را عملی کرد و امام علیهالسلام را مسموم ساخت. معاویه خوش خدمتی جعده را با پول پاسخ داد؛ اما هیچگاه او را به عقد یزید در نیاورد. پس از شهادت امام حسن علیهالسلام جعده با مردی از آل طلحه ازدواج کرد و از او صاحب فرزندانی شد. از آن پس هرگاه بین فرزندانی از قریش و آن فرزندان گفتگویی در میگرفت؛ قریشیها آنها را سرزنش کرده و آنها چنین خطاب میکردند: یَا بَنِی مُسِمَّةِ الْأَزْوَاجِ ؛ ای فرزندان زنی که شوهران خود را مسموم میکند.
📚منبع
الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۶
گفتار ملک الموت به امام حسن مجتبی(ع)
ابن شهرآشوب نقل میکند هنگامی که لحظات وفات امام حسن(ع) رسید، امام حسین(ع) گفت: «ای برادر! میخواهم حال تو را بدانم.»
امام حسن(ع) فرمود: «از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود تا وقتی روح در بدن ما اهلبیت است عقل از ما جدا نمیشود. دستت را در دست من بگذار وقتی ملک الموت را دیدم دستت را فشار میدهم.»
حسین(ع) دستش را در دست برادر گذاشت بعد از لحظاتی امام حسن(ع)، دست حسین(ع) را به آرامی فشار داد. حضرت حسین(ع) گوشش را کنار دهان امام مجتبی(ع) برد.
فرمود: «ملک الموت به من گفت بشارت باد تو را، که همانا خداوند از تو راضی است و جدّ تو شفیع توست.»
📚منبع
المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۴
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۱۶۰
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۲۴۷
هنگام شهادت، رنگ بدن امام حسن مجتبی(ع) سبز شد
علامه مجلسی(ره) میگوید: در بعضی از تألیفات اصحاب ما (علمای شیعه) روایت شده که وقتی عمر امام حسن(ع) تمام شد و وفاتش نزدیک گردید و زهر در بدن مبارکش جاری شد رنگش تغییر کرد و سبز شد. حسین(ع) به برادر گفت: «چرا میبینم رنگت به سبزی گراییده است؟»
امام حسن(ع) گریه کرد و فرمود: «برادرم همانا حدیث جدم درباره من و تو صحیح است و تحقق مییابد.»
سپس دست بر گردن هم انداختند و بسیار گریستند.
در مورد این مطلب از آن حضرت سوال شد فرمودند: «جدم به من خبر داد و فرمود هنگامیکه در شب معراج به باغهای بهشت وارد شدم و به خانههای اهل ایمان عبور کردم دو قصر عالی دیدم که هر دو مانند هم و در کنار هماند فقط یکی از آنها از زبرجد سبز و دیگری از یاقوت سرخ بود. گفتم: ای جبرئیل! این دو قصر برای کیست؟»
«گفت: یکی برای حسن و دیگری برای حسین است. گفتم: ای جبرئیل! چرا هر دو یک رنگ نیستند؟ جبرئیل سکوت کرد و جواب نداد. گفتم: چرا حرف نمیزنی؟ گفت: از تو شرم میکنم. گفتم: تو را به خدا از تو میخواهم به من خبر دهی. »
«جبرئیل گفت: اما سبزی قصر نشانه آناست که او به وسیله سمّ و زهر از دنیا میرود و رنگ او موقع مرگش سبز میشود و اما سرخی قصر حسین نشانه آناست که او به قتل میرسد و چهره او به وسیله خون سرخ میشود.»
آنگاه هر دو گریه کردند و حاضرین نیز گریه سر دادند و ضجّه زدند.
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۱۴۵
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۲۴۵
امام حسن مجتبی(ع) فرمود: لایَومَ کَیَومِکَ یا اباعبدالله
امام صادق(ع) فرمود: «وقتی امام حسین(ع) به بالین برادر آمد و وضع حال برادر را مشاهده کرد گریست. امام حسن(ع) فرمود: برادرم چرا گریه میکنی؟»
امام حسین(ع) فرمود: «چگونه گریه نکنم که تو را مسموم میبینم؟ مرا بی برادر نمودند.» امام حسن(ع) فرمود: «برادرم گرچه مرا با زخم مسموم کردند در عین حال آنچه بخواهم (از آب، شیر، دوا و …) در اینجا آمادهاست و برادران و خواهران و بستگانم نزد من جمع هستند ولی هیچ روزی به سختی روز شهادت تو نیست ای اباعبدالله.»
«سی هزار نفر که خود را از امت جد ما مینامند و مسلمان میدادند تو را محاصره کرده و به کشتن تو و ریختن خون تو اقدام میکنند، آنها حرمت تو را هتک میکند و زن و بچه تو را اسیر مینماید و اموال تو را غارت مینمایند در این هنگام لعنت خدا بر بنی امیه روا گردد.
برادرم چگونگی شهادت تو به قدری جانسوز است که همه چیز از آسمان و زمین بر تو گریه کند، حتی حیوانات صحرایی و دریایی برای مصیبت جانسوز تو اشک بریزند.»
📚منبع
امالی، شیخ صدوق، مجلس ۳۰
مقتل الحسین، مقرّم، ص ۲۴۰
سوگنامه آل محمد(ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص ۵۹
زهر دادن به امام حسن(ع) توسط جعده
پس از مدتی، معاویه مال بسیاری با زهر قاتلی برای او فرستاد و گفت: اگر این را به حسن(ع) بخورانی، من صد هزار درهم به تو میدهم و تو را به حباله پسر خود یزید به درمیآورم. روزی آن مظلوم روزه بود، روز بسیار گرمی بود، در وقت افطار آن حضرت بسیار تشنه بود، او شربت شیری از برای آن حضرت آورد، آن زهر را در آن شیر داخل کرده بود.
چون حضرت بیاشامید، گفت: «ای دشمن خدا کشتی مرا خدا تو را بکشد. به خدا سوگند که خلفی بعد از من نخواهی یافت، او تو را فریب داده، خدا تو را و او را به عذاب خود معذب خواهد کرد.» پس دو روز آن حضرت در درد و الم ماند، بعد از آن به جد بزرگوار و پدر عالیمقدار خود ملحق گردید، معاویه از برای آن زن، وفا به وعدههای خود نکرد. (۱)
به روایت دیگر مال را به او داد و او را به یزید تزویج نکرد، گفت: «کسی که با حسن وفا نکند با یزید وفا نخواهد کرد.» (۲)
📚منبع
(۱) الخرائج و الجرائح، قطبالدین راوندی، ج ۱، ص ۲۴۱
(۲) احتجاج، احمد بن علی طبرسی، ج ۲، ص ۷۳
امام مجتبی(ع) در بستر شهادت
در کتاب احتجاج روایت شده است که مردی به خدمت حضرت امام حسن(ع) رفت و گفت: یا بن رسولالله گردنهای ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامان بنیامیه گردانیدی. حضرت فرمود: «چرا؟»
گفت: به سبب آنکه خلافت را به معاویه گذاشتی، حضرت فرمود: «به خدا سوگند که یاوری نیافتم، اگر یاوری مییافتم شب و روز با او جنگ میکردم تا خدا میان من و او حکم کند، ولیکن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ایشان را و دانستم که ایشان به کار من نمیآیند. عهد و پیمان ایشان را وفایی نیست، بر گفتار و کردار ایشان اعتمادی نیست، زبانشان با من است و دلشان با بنیامیه است.»
آن حضرت سخن میگفت که ناگاه خون از حلق مبارکش ریخت، طشتی طلبید و طشت مملو از خون شد، راوی گفت گفتم: یابن رسولالله(ص) این چیست؟ حضرت فرمود: «معاویه زهری فرستاد و به خورد من دادهاند، آن زهر به جگر من رسیده و پارههای جگر من است که در طشت افتاده است.»
گفتم: آیا مداوا نمیکنی؟ حضرت فرمود: «دو مرتبۀ دیگر مرا زهر داده بود، این مرتبه سیم است و این مرتبه قابل دوا نیست. معاویه نوشته بود به پادشاه روم که زهر کشنده برای او بفرستد، پادشاه روم به او نوشت که در دین ما روا نیست که اعانت کنیم بر کشتن کسی که با ما قتال نکند. معاویه به او نوشت: آن مردی را که میخواهم به این زهر بکشم پسر آن مردی است که در مکه به هم رسیده و دعوای پیغمبری کرده، او خروج کرده پادشاهی پدرش را طلب میکند، من میخواهم این زهر را به او بخورانم و عباد و بلاد را از او راحت دهم، هدایا و تحف بسیار برای او فرستاد و این زهر را برای او فرستاده، به عوض این زهر شرطها و عهدها از او گرفت.»
📚منبع
احتجاج، احمد بن علی طبرسی، ج ۲، ص ۷۱
تشییع جنازه امام مجتبی(ع)
مروان بر استر خود سوار شد، به نزد عایشه رفت گفت: حسین(ع) برادر خود را آورده است که با پیغمبر(ص) دفن کند، اگر او را دفن کند فخر پدر تو و عمر تا روز قیامت برطرف میشود. عایشه گفت: چه کنم؟ مروان گفت: بیا و مانع شو. گفت: چگونه مانع شوم؟ پس مروان از استر به زیر آمد و او را بر استر خود سوار کرد به نزد قبر حضرت رسول(ص) آورد، فریاد میکرد و تحریص مینمود بنیامیه را که مگذارید حسن را در پهلوی جدّش دفن کنند.
ابن عبّاس گفت: در این سخنان بودیم که ناگاه صداها شنیدیم و شخصی را دیدیم که اثر شرّ و فتنه از او ظاهر است میآید، چون نظر کردیم دیدیم عایشه با چهل نفر سوار است و میآید و مردم را تحریص بر قتال مینماید…
پس او به نزد قبر آمد، خود را از استر افکند و فریاد زد: به خدا سوگند نمیگذارم حسن را در اینجا دفن کنید تا یک مو در سر من هست. (۱)
به روایت دیگر بنیهاشم خواستند شمشیرها بکشند و جنگ کنند، حضرت امام حسین(ع) فرمود: «به خدا سوگند میدهم شما را که وصیت برادر مرا ضایع مکنید، چنین مکنید که خون ریخته شود، پس با ایشان خطاب کرد که اگر وصیت برادر من نبود هر آینه او را دفن میکردم و بینیهای شما را بر خاک میمالیدم، پس آن حضرت را بردند در بقیع دفن کردند نزد جده خود فاطمه بنت اسد.» (۲)
📚منبع
(۱) امالی، شیخ طوسی، ص ۱۵۹
(۲) ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۹
مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۵۰