شهادت حضرت فاطمه(س)/5
در مصحف فاطمه(س)
ابی عبدالله(ع) فرمودند:
«فاطمه پس از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بود و حزن شدیدی بر مفارقت پدر داشت.
جبرئیل به نزد او میآمد و نیکو در عزای پدرش او را تسلیت میداد و غم و غصه را از نفس او دور میکرد و از پدرش به او خبر میداد و از جایگاه پدر او را آگاه میکرد و به او خبر میداد به آنچه که پس از او بر ذریهاش وارد میآید و علی(ع) آنها را مینوشت. این است مصحف فاطمه(س)»
📚منبع
جُنةُ العاصمه، در مصحف فاطمه(س)، میرجهانی، ص ۱۸۷
بصائر الدرجات، صفار قمی، ص ۱۷۴
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۲، ص ۵۴۵
دعای حضرت زهرا(س) در لحظات آخر برای شیعیان
در روايتی از اسماء، همسر جعفر طيار نقل شده است كه در لحظههای پايانی عمر حضرت زهرا(عليهاالسلام) متوجّه آن بانوی بزرگوار بودم، مشاهده كردم كه ابتدا غسل كردند و لباسها را عوض كردند و در خانه مشغول راز و نياز با خدا شدند. جلو رفتم، ديدم كه رو به قبله نشسته و دستها را به سوی آسمان برآورده و چنين دعا میكند:
«اِلهی وَ سَيدی اَسْئَلُكَ بِالذَّينَ اصْطَفَيتَهُمْ وَ بِبُكاءِ وَلَدَی فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شيعَتِی وَ شيعَةِ ذُرِّيتِی.»
«پروردگارا! بزرگوارا! به حق پيامبرانی كه آنها را برگزيدی و به گريههای حسن و حسين در فراق من، از تو میخواهم گناهكاران شيعيان من و شيعيان فرزندان مرا ببخشایی.»
📚منبع
نهج الحیاة، محمد دشتی، ص١٤٨
نصرت طلبی حضرت زهرا(س) و اهل بیتش در سایه فدک
فاطمه زهرا(س) پس از احتجاج با خلیفه اول در مورد فدک و پس از آنکه عمر به آن بانو گفت: تو زن هستی و شهادت یک زن به تنهایی کافی نیست. علی هم که به نفع تو شهادت میدهد، آن حضرت خشمگین شد و برخاست و فرمود: «پروردگارا این دو بر حق دختر پیامبرت ستم نمودند. تو هم سختی و خشمت را بر آنها فرو بریز.»
سپس آن حضرت از نزد آن دو بیرون آمد. علی علیهالسلام او را بر مرکبی سوار کرد. چهل روز آن حضرت را بر در خانه مهاجران و انصار میبرد. حسن(ع) و حسین(ع) نیز همراهش بودند. فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرمود: «ای مهاجران و ای انصار! خدا را یاری کنید. من دختر پیامبر شما هستم. شما در روزی که با رسول خدا(ص) بیعت کردید متعهد شدید که از آن چیزی که خود و فرزندانتان را حفظ میکنید، او و فرزندانش را نیز محافظت کنید. پس حالا به بیعتتان با رسول خدا(ص) عمل نمایید.»
اما هیچ کدام از آنان او را یاری نکرد و پاسخ او را نداد و یاریاش نکرد.
📚منبع
الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۸۴
علت گریه پیامبر(ص) بر حضرت فاطمه(س)
روزی پیامبر نشسته بودند، حسن بن علی(ع) بر او وارد شد، زمانی که پیامبر، حسن(ع) را دید دیدگانش اشکآلود شد، سپس حسین بن علی(ع) را دید، مجدد پیامبر(ص) گریست، درپی آن دو، فاطمه و علی علیهمالسلام بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد.
وقتی از پیامبر(ص) علت گریه بر فاطمه(س) را پرسیدند فرمودند: «زمانی که فاطمه(س) را دیدم به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد، گویا میبینم ذلت وارد خانه او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزند او سقط شده در حالی که فریاد میزند: وامحمدا! ولی کسی به او پاسخ نمیدهد، کمک میخواهد اما کسی به فریادش نمیرسد.
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق میشود در حالی بر من وارد میشود که محزون، گرفتار، غمگین و شهیده است و من در اینجا میگویم که خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده؛ هر که حقش را غصب کرده خوار کن؛ هر که خوارش کرده را در دوزخ وارد کن، هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده.»
و ملائکه آمین گویند.
📚منبع
فرائد السمطین، ابراهیم جوینی، ج۲، ص۳۵
روضه حضرت زهرا(س) از زبان امام جواد(ع)
محمد بن هارون بن موسی از پدرش، از محمد بن حسن بن احمد بن ولید، از احمد بن ابی عبدالله برقی، از زکریا بن آدم در مورد روضه حضرت زهرا(س) گفت:
نزد رضا(ع) بودم که ابو جعفر(ع) را آوردند. او کمتر از چهار سال سن داشت، دستش را به زمین زد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و مدتی دراز فکر کرد.
حضرت رضا(ع) به او گفت: «فدایت شوم، چرا اینقدر تفکرت طول کشید؟»
گفت: «درباره آنچه با مادرم حضرت زهرا(س) کردند اما به خدا قسم…..»
سپس حضرت از عقوبت عاملان این جنایت سخن گفت.
می گوییم: هرچند این روایت از تفاصیل ماجرا به صراحت سخن نمیگوید اما بیانگر آن است که فاطمه سلام الله مورد ستم آشکار واقع شد.
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۰، ص۵۹
رنجهای حضرت زهرا(س)، علامه سید جعفر مرتضی عاملی، ترجمه محمد سپهری
اندوه امام جواد(ع) در مصائب حضرت فاطمه(س)
طبری به سند خود از زکریا بن آدم علیه الرحمه نقل میکند که گفت: من در محضر حضرت رضا(ع) بودم که حضرت جواد(ع) را خدمت آن حضرت آوردند در حالی که سن مبارکش کمتر از چهار سال بود. پس آن جناب دست مبارکش را بر زمین زد و سر مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و مدت طولانی در فکر فرو رفت.
امام رضا(ص) به او فرمود: «جانم فدای تو چرا انقدر فکر میکنی؟»
امام جواد(ع) عرض کرد: «به آن ظلمها و ستمهایی که به مادرم فاطمه(س) کردند فکر میکنم. بدانید به خدا قسم هر آیینه آن دو نفر را از قبر بیرون آورم، سپس آتش میزنم، سپس آنها را ذرهذره خرد میکنم و گرد و غبار آنها را به دریا میریزم.»
امام رضا(ع) او را نزد خود طلبید و چشمان او را بوسید و فرمود: «پدر و مادرم فدای تو باد! تو شایسته امر امامت هستی.»
📚منبع
دلایل الامامه، طبری، ص ۲۱۲
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۲۴
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۱۶۴
بیعت گرفتن از حضرت علی(ع)
خلیفه اول، قنفذ را برای بیعت گرفتن به خانه حضرت فاطمه(س) فرستاد
خلیفه اول پس از آنکه خلافت را بدست گرفت و با او بیعت شد، سراغ برخی از صحابه را گرفت که با او بیعت نکرده بودند. بر طبق نقل کتاب الامامة و السیاسة منسوب به ابن قتیبه، او در چهار نوبت، دومی و قنفذ را به خانه فاطمه(س) فرستاد تا علی(ع) و کسانی که در خانه او بودند را برای بیعت کردن فرا بخوانند.
بر اساس این نقل، در نوبت اول، مردانی که در خانه بودند پس از تهدید خلیفه دوم بیرون آمدند و بیعت کردند، غیر از امام علی(ع) که گفت سوگند خورده است تا زمانی که قرآن را جمعآوری نکرده از خانه خارج نشود. خلیفه اول در نوبت دوم و سوم قنفذ را به خانه فاطمه(س) فرستاد که او نیز پاسخ منفی شنید.
در نوبت چهارم دومی همراه عدهای به خانه فاطمه(س) رفتند و علی(ع) را بیرون آورد و نزد خلیفه اول برد. خلیفه اول سه بار افرادی را به خانه امام علی(ع) فرستاد و درخواست بیعت کرد. در نوبت اول و دوم امام آنها را بازگرداند و بار سوم خلیفه و طرفدارانش، شدت عمل به خرج دادند.
امام علی(ع) درباره حوادث پس از رحلت پیامبر(ص) فرمود: «و چون خدا فرستاده خود را نزد خویش برد، گروهی به گذشته برگشتند و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند و از خویشاوند گسستند. از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند، جدا افتادند و بنیان را از بن برافکندند و در جای دیگر بنا نهادند.»
📚منبع
نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰، ترجمه شهیدی
الامامه و السیاسة، ابن قتیبه، ج١، ص٣۰
الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۸۶
تاریخ الامم والملوک، طبری، ج۳، ص۲۰۲
دستور خلیفه اول به بیعت گرفتن از حضرت علی(ع) و اهلش
در کتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید آمده است وقتی علی(ع) را به سمت مسجد میبردند، زبیر که جزو حاضران در خانه فاطمه(س) بود، شمشیر کشید و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب! آیا شما زندهاید و با علی(ع) این گونه برخورد میشود؟! او به سمت خلیفه دوم حمله کرد ولی خالد بن ولید به سمت او سنگی پرتاب کرد و شمشیر از دست او افتاد. دومی شمشیر را برداشت و بر سنگی کوبید و شمشیر شکست. بنا بر نقل طبری مورخ قرن سوم، زبیر هنگام بیرون آمدن از خانه فاطمه پایش لغزید و شمشیر از دستش افتاد.
📚منبع
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۳۰
الاختصاص، شيخ مفيد، ص١٨۶
تاریخ الامم والملوک، طبری، ج۳، ص۲۰۲
حضرت علی(ع) را به زور از خانه بیرون بردند
پس از آنکه فرستادگان خلیفه اول در نوبت اول برای بردن علی(ع) و همراهانش به خانه فاطمه آمدند، فاطمه(س) کنار در آمد و فرمود: «هیچ قومی سراغ ندارم که حضورشان بدتر از شما باشد؛ شما جنازه رسول خدا(ص) را در مقابل ما رها کردید و تصمیم خود [درباره خلافت] را گرفتید و نظر ما را نپرسیدید و حق ما را به ما واگذار نکردید.»(۱)
در نوبت چهارم که خلیفه دوم برای بردن امام علی(ع) آمد، فاطمه(س) فریاد زد: «ای پدر! ای رسول خدا! ما پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه چهها کشیدیم!» عدهای از همراهان عمر با شنیدن این سخن متأثر شدند و برگشتند.(۲)
به گفته یعقوبی، فاطمه(س) خطاب به کسانی که به زور وارد خانهاش شده بودند گفت: «به خدا سوگند اگر بیرون نروید، به سوی خدا فریادِ دادخواهی سر خواهم داد.» با این سخن فاطمه(س) همه کسانی که در خانه بودند بیرون رفتند.(۳)
جوهری در کتاب «السقیفة و فدک» آورده است وقتی دومی، علی(ع) را به زور از خانه بیرون برد، فاطمه کنار درِ خانه آمد و خطاب به خلیفه اول گفت: «چه زود بر اهل بیت رسول خدا(ص) حملهور شدید! به خدا سوگند با عمر سخن نخواهم گفت تا خدا را ملاقات کنم.»(۴)
در صحیح بخاری آمده حضرت فاطمه(س) از خلیفه اول به دلیل مصادره فدک، خشمگین نیز بود و تا زنده بود از او راضی نشد و با او سخن نگفت. (۵)
در تفسیر عیاشی نیز آمده است وقتی علی(ع) را از خانه بیرون بردند، فاطمه(س) دست حسنین(ع) را گرفت و نزد خلیفه اول رفت و گفت اگر علی را رها نکنید نزد قبر پیامبر(ص) خواهم رفت و با موی پریشان به خدا شکایت خواهم برد. امام علی(ع) سلمان را نزد فاطمه(س) فرستاد تا او را از این کار بازدارد. فاطمه(س) چون پیام علی(ع) را شنید به خانه بازگشت.»(۶)
📚منبع
(۱) الامامه و السیاسة، ابن قتیبه، ج١، ص٣۰
(۲) الامامه و السياسة، ابن قتیبه، ج١، ص ۳۰؛ احقاق الحق، شوشتری، ج٣۳
(۳) تاريخ يعقوبی، ج٢، ص١٢٦
(۴) السقيفه و فدک، جوهری، ص٥٣
(۵) صحيح بخاری، ج٨، ص١٤٩
(۶) تفسيرالعياشی، ج٢، ص٦٧
اهمیت فدک
ابن ابى الحدید مىگوید: من به یکى از متکلمان امامیه، به نام «على بن نقى» گفتم:
دهکده فدک آن چنان وسعت نداشت و سرزمین به این کوچکى که جز چند نخل بیشتر در آن جا نبود، این قدر ارزش نداشت که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند!
او در پاسخ من گفت: تو در این عقیده اشتباه مىکنى. شماره نخلهاى آن جا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود. بطور مسلم، ممنوع ساختن خاندان پیامبر(ص) از این سرزمین حاصلخیز، براى این بود که مبادا امیرمؤمنان(ع) از درآمد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت کمک بگیرد. از این رو، نه تنها فاطمه(س) را از فدک محروم ساختند، بلکه کلیه بنىهاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود، یعنى خمس غنائمى که سپاهیان اسلام در زمان خلفاء به دست مىآوردند، هم بى نصیب نمودند
📚منبع
شرح نهج البلاغهُ ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۳۶
پیامبر فدک را به حضرت فاطمه(س) بخشیده
در کتاب اختصاص از عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: چون روح پیغمبر(ص) قبض شد و ابوبکر به جای او نشست، فرستاد وکیل فاطمه(س) را از فدک بیرون کرد، پس فاطمه(س) به نزد او آمد و فرمود: «ای ابابکر، ادعا میکنی که خلیفه پدر من هستی و در جای او نشستهای و میفرستی وکیل مرا از فدک بیرون میکنی و حال آنکه میدانی رسول خدا(ص) آن را به من بخشیده و صدقه قرار داده و من شاهدها بر آن دارم.»
ابوبکر گفت: پیغمبر ارث باقی نگذارده.
پس فاطمه(س) برگشت به نزد علی(ع) و خبر داد به آن حضرت گفته ابوبکر را.
آن حضرت به او فرمود: «برگرد برو بسوی او و بگو به او که گمان میکنی که پیغمبر ارث نگذارده و حال آنکه سلیمان پسر داود و یحیی پسر زکریا وارث شدند، چگونه من از پدرم ارث نمیبرم؟»
عمر، چون فاطمه این کلام را به ابی بکر گفت به او گفت: تو یاد داده شدهای.
فرمود: «اگر یاد داده شدم،پسر عمو و شوهرم مرا یاد داده.»
ابوبکر گفت که عایشه گواهی میدهد و عمر هم گواهی میدهد که این هر دو شنیدهاند از رسول خدا(ص) که فرموده است: «پیغمبر ارث نمیگذارد.»
فاطمه(س) فرمود: «این اول شهادت دروغی است در اسلام که این دو نفر دادهاند.»
پس فرمود: «جز این نیست که رسول خدا آن را به من صدقه داد و من گواه بر آن دارم.»
پس ابوبکر گفت: گواه خود را بیاور. پس ام ایمن و علی را حاضر کرد. ابوبکر گفت: ای ام ایمن! تو شنیدی از رسول خدا(ص) که در حق فاطمه بگوید؟
او گفت و علی هم گفت: شنیدیم از رسول خدا(ص) که فرمود: «فاطمه سیده زنهای اهل بهشت است.»
آنگاه ام ایمن گفت: کسی که سیده زنهای اهل بهشت است ادعا میکند چیزی را که مال او نباشد؟!
و من هم زنی هستم که از اهل بهشتم، شهادت نمیدهم به چیزی که نبوده باشد؛ شنیدم از رسول خدا.
عمر گفت که ای ام ایمن ،این قصه ها را کنار بگذار به چه چیز شهادت میدهی؟
گفت: من در خانه فاطمه(سلام الله علیها) نشسته بودم و رسول خدا(ص) هم نشسته بود که جبرئیل بسوی او نازل شد و گفت: «ای محمد! برخیز زیرا که خدای تعالی مرا امر فرموده که به بال خود خط بکشم برای تو فدک را.»
پس رسول خدا(ص) برخاست با جبرئیل و طولی نکشید که برگشت و فاطمه(س) گفت: «ای پدر کجا رفتی؟»
فرمود: «خط کشید جبرئیل فدک را برای من به بال خود و تحدید کرد حدود آن را.»
پس فاطمه گفت: «ای پدر من! از فقر و احتیاج بعد از تو میترسم»
پس آن را به فاطمه تصدق کرد و فرمود: «این صدقه است برای تو.» پس فاطمه آن را قبض کرد و گفت: «خوب است.»
آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: «ای ام ایمن! شاهد باش و ای علی شاهد باش.»
پس عمر گفت: تو یک زن هستی و جایز نیست شهادت یک زن تنها و اما علی هم به طرف خود میکشد.
پس فاطمه غضبناک برخاست و گفت: «خدایا، این دو نفر به دختر پیغمبرت ظلم کردند، تو سخت بگیر بر آنها به عذاب خود و بیرون آمد.»
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)، ص ۵۱۲
اختصاص، شیخ مفید، ص ۱۸۳
طناب بر گردن امیرالمؤمنین(ع)
اگر چه بیشتر اینطور شنیدهایم که دستان مولا را با طناب بستهاند اما در کتاب شریف “الدمعة الساكبة” روایتی از بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۷۰ نقل شده که در آن آمده است:
دشمنان خدا در حالی که طنابی به گردن مبارک امام(ع) انداخته بودند، آن حضرت را به سمت مسجد میکشیدند که فاطمه(س) بین علی(ع) و آنان حائل شد و در خانه را گرفت تا نگذارد که علی(ع) را ببرند.
فاطمه(س) در این حال بود که ناگهان قنفذ او را با تازیانه زد. آن ضربه به قدری شدید بود که اثرش تا رحلت حضرت زهرا(س) مثل بازوبند گرد بازویش باقی بود.
الا لعنة الله على القوم الظالمين
📚منبع
الدمعة الساكبة، عبدالکریم بهبهانی، ص ۱۱۲
زدن حضرت فاطمه(س) و بردن حضرت علی(ع)
شیخ طوسی(متوفای ۴۶۰ ق) معروف به شیخ الطائفه میگوید:
از جمله مواردی که تکذیب کردهاند، زدن فاطمه سلام الله توسط آنان است. در حالی که روایت کرده که آنان، فاطمه سلام الله را تازیانه زدند. مشهور و بدون اختلاف نزد شیعه این است که عمر به شکم فاطمه سلام الله زد. فاطمه سلام الله در اثر آن، بچهاش را سقط کرد که محسن نامیده شد. این مسأله هم نزد آنان مشهور است.
همینطور قصد مهاجمان در آتشزدن خانه بر روی زهرا سلام الله آن هنگام که گروهی به او پناه آوردند و از بیعت با ابوبکر خودداری کردند؛ نیز مشهور است.
احدی نمیتواند روایت این مسأله را انکار کند. زیرا ما روایت وارده از طریق اهل سنت توسط بلاذری و دیگران را بیان کردیم. روایت شیعه در این باره مستفیض است و کسی در این باره اختلاف ندارد.
📚منبع
تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج ۳، ص ۱۵۶
رنجهای حضرت زهرا(س)، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
بسیار گریهکنندگان عالم
ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که (بکّائُون) یعنی بسیار گریهکنندگان پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف و فاطمه بنت محمد صلی اللّه علیه وآله وسلّم و علی بْن الحُسین صلواتُ اللّه علیْهم اجْمعین.
اما آدم پس در مفارقت بهشت، آنقدر گریست که به روی و خدّ او اثر گریه مانند دو نهر مانده بود.
و اما یعقوب پس بر مفارقت یوسف، آنقدر گریست که نابینا شد تا آنکه گفتند به او: به خدا سوگند که پیوسته یاد میکنی یوسف را تا آنکه خود را مریض و بدنت را از غصّه گداخته کنی یا هلاک شوی.
اما یوسف، پس آنقدر در مفارقت یعقوب گریست تا آنکه اهل زندانی که یوسف در آنجا محبوس بود از گریه او متأذی شدند و گفتند به او که یا در شب گریه کن و روز ساکت باش تا ما آرام بگیریم یا در روز گریه کن و در شب ساکت باش، پس با ایشان صلح کرد که در یکی از آن دو وقت گریه کند و در دیگری ساکت باشد.
و اما فاطمه علیهاالسّلام، پس آنقدر گریست بر وفات رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و سلّم که اهل مدینه از گریه او متأذی شدند و گفتند به او که ما را آزار کردی از بسیاری گریه خود، پس آن حضرت میرفت به مقبره شهدای احد و آنچه میخواست میگریست و به سوی مدینه برمیگشت.
واما علی بن الحسین علیهمالسلام، پس بر مصیبت پدر خود بیست سال گریست و به روایتی چهل سال و هرگز طعام نزد او نگذاشتند که گریه نکند و هرگز آبی نیاشامید که نگرید تا آنکه یکی از آزاد کردههای آن حضرت گفت: فدای تو شوم یابن رسول اللّه! میترسم که خود را از گریه هلاک کنی.
حضرت فرمود: «شکایت میکنم مصیبت و اندوه خود را به سوی خدا و میدانم از خدا آنچه شما نمیدانید؛ همانا من هرگز به یاد نمیآورم شهادت فرزندان فاطمه را مگر آنکه گریه در گلوی من میگیرد.»
شیخ طوسی به سند معتبر از ابن عباس روایت کرده است که چون هنگام وفات حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله و سلّم شد آنقدر گریست که آب دیدهاش بر محاسن مبارکش جاری شد گفتند: یا رسول اللّه! سبب گریه شما چیست؟
فرمود: «گریه میکنم برای فرزندان خود و آنچه نسبت به ایشان خواهند کرد بدانِ امّت من بعد از من، گویا میبینم فاطمه دختر خود را بر او ستم کرده باشند بعد از من و او ندا کند که یا ابتاه، و احدی از امت من او را اعانت نکند.»
چون فاطمه علیهاالسّلام این سخن را شنید گریست، حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلّم فرمود: « گریه مکن ای دختر من.»
فاطمه علیهاالسّلام گفت: «گریه نمیکنم برای آنچه بعد از تو به من خواهند کرد ولیکن میگریم از مفارقت تو یا رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله و سلّم.»
حضرت فرمود: «بشارت باد ترا ای دختر من که زود به من ملحق خواهی شد و تو اول کسی خواهی بود که از اهل بیت من به من ملحق میشود.»
📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص ٣٣٣
فاطمه(س) اشک علی(ع) را بر صورت خویش میکشد
قالتِ الزهراءُ سلامُ اللهِ علیها: «یا اباالحسنِ، انّی سَمِعتُ ابی یَقُولُ: الدَّمعةُ تُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِ و إنَّ القَبَرَ لایکونُ روضةً مِن ریاضِ الجنّةِ إلّا أنَّ العبدَ بَکی مِن خیفَةِ الله وَ قَد عَلِمَ العزیزُ الجبّارُ أنیّ بَکیتُ خوفاً بِهذِه الّدُموعِ.»
فَبَکی علّیٌ علیهالسلام فَجَعلت فاطمةُ تَأخُذُ مِن دُموعِه و تَمسَحُ بِه وَجهَهَا، ثُمّ قالت: «یا اَبَاالحَسن، لَو بَکی مَحزُونٌ فی امّةٍ لَرَحِمَ اللهُ تِلکَ الاُمّةٍ و إنّک لَمَحزُونٌ یَا بن عَمّی و قَد مَسَحتُ بِها وَجهی طَمَعاً لِلرَّحمةِ.»
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند: «ای ابالحسن از پدرم شنیدم، اشک، آتش غضب پروردگار را خاموش میکند و قبر، باغی از باغهای بهشت نمیگردد مگر اینکه بنده از ترس و خوف الهی بگرید و پروردگار عزتمند و جبار میداند من با این اشکها به خاطر ترس از او گریستم.»
علی علیهالسلام گریست و فاطمه عليهاالسلام با دست خویش اشکهای او را گرفته و به صورت خود میکشید، سپس عرضه داشت:
«ای ابالحسن! اگر محزون و اندوهگینی در امتی بگرید، خداوند بر آن امت رحم میکند و همانا ای پسر عمو! تو اندوهگین هستی و من اشکهای تو را به خاطر طمع به رحمت الهی بر صورت خویش کشیدم.»
📚منبع
بهجة قلب المصطفی، رحمانی همدانی، ص ۷۹۶
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۱۱۰
حزن و اندوه فاطمه(س)
فتّال نیشابوری در کتاب روضةالوعظین مینویسد: روایت شده که فاطمه(س) بعد از مرگ رسول الله(ص) مانند انسان بیماری بود که روز به روز ضعیفتر میگردید و در مصیبت مرگ پیامبر(ص) پیوسته مغموم و محزون و مکروب با چشمی گریان و قلبی سوخته و هر ساعتی بیتابتر از ساعت قبل میگشت و هرگاه لحظاتی را که پدر بزرگوارش به خانه وارد میشد به یاد میآورد اندوهش بیشتر میشد و حسنین علیهمالسلام را پیش رویش قرار میداد و گاهی به حسن(ع) نگاه میکرد و گاهی به حسین(ع) و میگفت:
«کجاست پدرتان (رسول الله) آنکه شما را گرامی میداشت و شما را در آغوش میگرفت و شما را با خود میبرد کجاست؟ کجاست پدر شما که به شما به شدت علاقه داشت و کمال مهربانی را مینمود؟
انا لله و انا الیه راجعون؛ آری به خدا قسم جد شما و محبوب قلب من، دیگر هرگز درب این خانه را باز نمیکند و دیگر شما را بر شانههای خود نمینشاند.»
📚منبع
روضةالواعظین، نیشابوری، ج ۱، ص ۱۵۰
المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۶۲
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۱۷۴
عیادت ام سلمه از حضرت فاطمه(س)
حضرت صدیقه اطهر(س) بیست و هفت روز (۱) پس از شهادت پدر گرامیاش زندگانی کردند .بیماری ایشان (بر اثر ضربات عمر، قنفذ ملعون، فشار بین در و دیوار، ضربات خالد ملعون و صدمات روحی) شدت یافته بود بهطوری که حضرت نمیتوانستند به کارهای خانه بپردازند و از خانه بیرون روند. حال حضرت هر روز وخیمتر میشد تا آنکه در بستر افتادند. ام سلمه برای عیادت خدمت حضرت مشرف شد. از حال حضرت سؤال کرد پرسید: یا بنت رسول الله(ص) شب را چگونه گذراندید؟
پاسخ دادند: «تمام شب را با غم و غصه و اندوه گذارندم. بخاطر رحلت پیامبر(ص) و ظلم و ستمی که درباره وصی او(امیرمؤمنان) شده است. به خدا سوگند حرمت او را دریدند و برخلاف آنچه خدای تعالی درباره او در قرآن کریم تشریع نموده و پیامبر (ص)(در غدیر) درباره او فرموده بود عمل کردند و این کار را بخاطر کینههایی انجام دادند که از جنگهای بدر و احد در قلبهای پر از نفاقشان پنهان کرده بودند.»
«اینان با فراهم ساختن زمینه دروغ و جعل حدیث، چون به اهداف خود رسیدند. بر سر ما آتش دشمنی و حسادت را فرو ریختند و با قساوت تمام، کمان ایمان را بریدند و به این ترتیب آنچه درباره حفظ رسالت و سرپرستی مؤمنان وعده شده بود همگی جای خود را به ناامیدی داد.
اینان پس از کنار گذاردن و پیروز شدن بر کسی که پدرانشان را در جنگها کشته بود بهرهی خود را از متاع دنیا به دست آوردند.»
📚منبع
مقتل، مقرم، عیادت ام سلمه، ص ۲۴۵
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱، ص ۵۱
بیت الاحزان
حضرت صدیقهی اطهر(س) پیوسته میگریست و از ستم و کینهتوزی و دشمنی که نسبت به آن حضرت شده بود شکایت میفرمود.
بزرگان و سردمداران (۱) مدینه از امیرمؤمنان(ع) درخواست کردند، آن حضرت را تسلی داده و آرام کنند و اگر نمیپذیرند حداقل یا شب گریه کنند یا روز. (۲)
امیرمؤمنان(ع) مطلب را با حضرت صدیقه اطهر(س) در میان گذاردند حضرت فرمودند: «یا اباالحسن(ع) ماندنم بین اینان اندک است. از گریه برای پدرم دست بر نمیدارم نه شب و نه روز.»
امیرمؤمنان(ع) نیز ممانعتی از گریه آن بزرگوار نفرمود. ولی اطاقکی از چوب خرما در بقیع ساختند و آنرا «بیت الاحزان» نام نهادند. بامداد هر روز حضرت زهرا(س) با فرزندانش به آنجا میرفتند و تا شب هنگام در آنجا میماندند. امیرمؤمنان(ع) نزد آنان میرفت و باهم به خانه باز میگشتند. (۳)
📚منبع
مقتل، مقرم، بیت الاحزان، ص ۲۲۸
(۱) اصول کافی(در حاشیه مرآة العقول)، شیخ کلینی، ج ۱، ص ۳۸۲
(۲) مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۸۷
(۳) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۰، ص ۵۱
ای کاش میدانستم کار شما به کجا میانجامد
قال حسین بن محمد الدرازی فی ذکر مرض وفاة فاطمة علیهاالسلام:
فَلمّا کانَ فی بعضِ الایامِ. دَخَلَ امیرُ المؤمنین علیهالسلام علی فاطمةَ سلامُ الله عَلَیها وَ هِی فِی الحُجرَةِ الطاهِرَةِ فَرَآها عَجِنَتْ عجیناً للخُبزِ و وَضعتْ طیفاًفی الماءِ لِتَغسِلَ به رَأسَ وَلَدَیْها الحسنِ و الحسینِ عَلَیهِما السَّلام مُتَعَجِّبٌ اَمیرُ المُومِنین مِن ذلک وَقالَ یا بِنتَ رَسُولِ اللهِ ما عَهِدتُک تَشتَغِلینَ بِعمَلیْنِ مِن اعمالِ الدُنیا فی یَومٍ واحِدٍ وَ ما أظُنُّهُ إلّامِن سَبَبٍ.
فَبَکَتْ فاطمةُ عَلَیهَا السَّلام وَ تَحَّدَرتْ عَبَراتُها وَجَناتَها و قالتْ : یا أمیرَ المؤمنین علیه السلام ، هذا فِراقُ بَیْنی و بینِک ؛ إْعلَمْ إنی البارحَةُ رأیتُ أبی فی مَنامی وَ هو واقِفٌ فی مَکانٍ مُرتَفَعٍ ، یَلتَفِتُ یَمیناً و شِمالاً کَأنَهُ یَنظُر أحداً…
فَقالَ لی : یا فاطِمَةُ عَلَیها سَلام، إنّی واقفٌ هُنا لِلاِنتِظار . قُلتُ : فَلِمَن تَنتَظِر یا اَبَتاه؟ قال: أنتظَرِکُ یا فاطِمة علیها سلام…
فَلَمّا سَمِعَ امیرُ المؤمنین علیهالسلام مِنْ فاطمةَ الزهرا علیها سلام کلمةَ الفراقِ جَعَلَ یَبْکی و یَقُولُ: یا فاطمةُ علیها سلام،حُزنُ فراقِ أبیک حینئذٍ فی قلبی، و کیفَ لی أنْ أزیدَه بحزنِ فراقِک؟ فقالتْ لَهُ: یابن العمّ ، إصْبِرْ علی فِراقی کما صَبَرْتَ علی فِراقِ أبی، فإنَّ اللهَ مَع الصابرین.
وَهِیَ مَعَ ذلِک تَبْکی وَ تَغْسِلُ قَمیصَ وَلدَیْها و تَمْشِطُ راسَیْهما وَ تَقولُ: یا لَیْتنی کُنتُ أعلمُ بالذّی یُصَوِّر عَلَیکُما بَعدی مِنَ السَّمِ و القَتلِ وَ إلی أیِّ شیءٍ یُؤوِّلُ أمرَکُما. فَبَکَیا بَینَ یَدَیْها لِما سَمِعا مِنها ذلک الکَلامَ…
روزی امیرالمؤمنین علیهالسلام وارد منزل شدند در حالیکه فاطمه علیهاالسلام خمیر برای نان آماده میکردند و برای شستن سر حسنین علیهمالسلام در آب، طیف مهیّا کرده بودند. امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن تعجب کرده و فرمودند: «ای دختر رسول خدا! به یاد ندارم در یک روز به دو کار از امور دنیا پرداخته باشی. فکر میکنم دلیلی داشته باشد.»
فاطمه علیهاالسلام گریست. اشکهایش بر گونهاش جاری شد و عرضه داشت: «ای امیرالمؤمنین! امروز روز فراق بین من و توست. بدان دیشب خواب پدرم را دیدم در حالی که او در مکانی بلند ایستاده بود و چپ و راست خود را مینگریست. گویا منتظر کسی بود.»
به من فرمود: «ای فاطمه من اینجا به انتظار ایستادهام.»
عرضه داشتم: «ای پدرم! منتظر چه کسی هستی؟» فرمود: «یا فاطمه منتظر تو هستم.»
هنگامیکه امیرالمؤمنین علیهالسلام از فاطمه علیهاالسلام سخن از فراق را شنید، شروع به گریستن کرد و فرمود: «ای فاطمه! هنوز اندوه جدایی پدرت در قلب من است. چگونه آن را با جدایی تو زیاد کنم؟»
عرضه داشت: «ای پسر عمو! در فراق من صبر کن همانگونه که در جدایی پدرم صبر کردی که همانا خداوند با صبرکنندگان است.»
در همان حال که فاطمه علیهاالسلام میگریست و لباسهای فرزندانش را میشست و موهای آنها را اصلاح میکرد میفرمود: «ای کاش میدانستم به وسیلهی سمّ و کشتن با شما چه میکنند و کار شما به کجا میانجامد.»
هر دو در زیر دست مادر به خاطر سخنی که از او شنیدند گریستند.
📚منبع
موسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء، انصاری زنجانی، جلد ۱۵، ص ۱۳۶
وفاة فاطمة الزهراء، البحرانی، ص ۶۷
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۱۵۲
پیشنهاد اسماء برای ساخت تابوت
وَ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنِّي قَدِ اسْتَقْبَحْتُ مَا يُصْنَعُ بِالنِّسَاءِ أَنَّهُ يُطْرَحُ عَلَى الْمَرْأَةِ الثَّوْبُ فَيَصِفُهَا لِمَنْ رَأَى فَقَالَتْ أَسْمَاءُ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا أُرِيكِ شَيْئاً رَأَيْتُهُ بِأَرْضِ الْحَبَشَةِ قَالَ فَدَعَتْ بِجَرِيدَةٍ رَطْبَةٍ فَحَسَّنَتْهَا ثُمَّ طَرَحَتْ عَلَيْهَا ثَوْباً.
فَقَالَتْ فَاطِمَةُ سَلامُ الله عَلَیها مَا أَحْسَنَ هَذَا وَ أَجْمَلَهُ لَا تُعْرَفُ بِهِ الْمَرْأَةُ مِنَ الرَّجُلِ قَالَ قَالَتْ فَاطِمَةُ فَإِذَا مِتُّ فَاغْسِلِينِي أَنْتِ وَ لَا يَدْخُلَنَّ عَلَيَّ أَحَدٌ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ سَلامُ الله عَلَیها جَاءَتْ عَائِشَةُ تَدْخُلُ عَلَيْهَا فَقَالَتْ أَسْمَاءُ لَا تَدْخُلِي فَكَلَّمَتْ عَائِشَة أَبَابَكْرٍ فَقَالَتْ إِنَّ هَذِهِ الْخَثْعَمِيَّةَ تَحُولُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَ قَدْ جَعَلَتْ لَهَا مِثْلَ هَوْدَجِ الْعَرُوسِ فَقَالَتْ أَسْمَاءُ لِأَبِي بَكْرٍ أَمَرَتْنِي أَنْ لَا يَدْخُلَ عَلَيْهَا أَحَدٌ وَ أَرَيْتُهَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُ وَ هِيَ حَيَّةٌ فَأَمَرَتْنِي أَنْ أَصْنَعَ لَهَا ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ اصْنَعِي مَا أَمَرَتْكِ فَانْصَرَفَ وَ غَسَّلَهَا عَلِيٌّ عَلَیهِ السَّلام وَ أَسْمَاءُ.
اسماء بنت عمیس نقل میکند که فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا به من گفت: «من آن چه را بر پیکر زنان به هنگام مرگ میسازند، زشت میانگارم؛ جامهای را بر او میافکنند که آن پیکر را بر هر بینندهای مینمایاند.»
اسماء عرضه داشت: ای دختر رسول خدا! من چیزی را در حبشه دیدم که به شما نشان میدهم.
اسماء چند چوب خواست، آنها را درست کرد و بعد هم پارچهای به روی آن کشید.
حضرت فاطمه سلاماللهعلیها فرمود: «چه چیز خوبی است. مردهی مرد از زن تشخیص داده نمیشود.»
سپس فرمود: «هنگامیکه من از دنیا رفتم مرا غسل بده و هیچ کس بر من وارد نشود.»
هنگامیکه فاطمه علیهاالسلام از دنیا رفت، عایشه آمد تا وارد منزل فاطمه علیهاالسلام شود. اسماء به او گفت: داخل مشو (او را منع کرد).
عایشه به ابوبکر گفت: این زن خثعمی مانع از دیدار ما با دختر رسول خدا میشود و برای او چیزی مانند هودج عروس درست کرده است. اسماء به ابوبکر گفت: فاطمه علیهاالسلام دستور داده که کسی بر او داخل نشود و آن چیزی را که برایش ساختم وقتی زنده بود، دیده و دستور داد آن را برایش درست کنم.
ابوبکر گفت: آن چه به تو دستور داده انجام بده سپس بازگشت و علی علیهالسلام و اسماء او را غسل دادند.
📚منبع
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۱۹۰
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۱۳۰
نظیر این تابوت را برای من بساز
در تهذيب از ابو عبدالرحمن حذّاء، از امام صادق(ع) روايت شده كه گفت:
اوّلين تابوتى كه در اسلام ساخته شد، تابوت فاطمه عليهاالسّلام بود. زيرا آن بانو در آن بيمارى كه از دنيا رفت به اسما فرمود: «من لاغر شدهام و گوشت بدنم از بين رفته است. آيا چيزى كه بدنم را بپوشاند براى من درست نمىكنى؟»
اسما گفت: زمانى كه من در حبشه بودم نوعى تابوت مىساختند. مايل هستيد من شكل آن را نشان دهم؟ فرمود: «مانعى ندارد.»
اسما گفت تا تختى را آوردند، آنگاه آن تخت را وارونه بر روى زمين نهاد، دستور داد تا شاخههاى خرمايى هم آوردندُ آن شاخههاى خرما را به پايههاى آن تخت تابيد و يك پارچه روى آنها انداخت و گفت: اين شكل همان تابوتى است كه من ديدم.
فاطمه زهرا عليهاالسّلام فرمود: «نظير اين تابوت را براى من بساز و بدنم را به وسيله آن بپوشان! خدا بدن تو را از آتش محفوظ بدارد!»
📚منبع
زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام، ترجمه بحارالانوار، علامه مجلسی، ص ۶۷۶
پارچهای که روی جنازه زن میکشند برایم خوشایند نیست
حضرت زهرا(س) به اسماء بنت عمیس فرمود: «این پارچهای که روی جنازهی زنان میاندازند و اندام زن در مقابل چشم همه معلوم میشود اصلا برای من خوشایند نیست.»
اسماء عرض کرد: ای دختر پیامبر! چیزی در حبشه دیدهام که الان برایت تعریف میکنم.
اسماء میگوید: صندوقچهای با شاخه و ترکهی خرما درست کردم و پارچهای بر روی آن انداختم.
حضرت با دیدن تابوت فرمود: «این خوب است، این زیباست. اگر بدن زنی را در آن بگذارند هیچ مردی آن را نخواهد دید. وقتی من از دنیا رفتم خودت مرا غسل بده و هیچکس را هم راه نده.»
پیکر پاک فاطمه(س) را علی(ع) و اسما بنت عمیس غسل و کفن کردند.(۱)
📚منبع
الدمعة الساكبة، بهبهانی، تابوت، ص ۱۴۹
(۱) کشف الغمه، اربلی، ج ۲، ص ۱۲۶
نخستین تابوت برای حضرت فاطمه(س) ساخته شد
امام رضا علیهالسلام میفرمایند:
«اول من جعل له النعش فاطمة ابنة رسول الله، صلوات الله علیها وعلی ابیها وبعلها وبنیها.»
«نخستین کسی که پس از مرگش برای او تابوت ساخته شد، فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ درود و صلوات خدا بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۸، ص ۲۴۹