شهادت امام رضا(ع)

شهادت امام رضا(ع)

 

 

بیرون بردن امام رضا(ع) از مدینه

شیخ صدوق از احمد بن علی انصاری نقل کرده‌است که شنیدم رجابن ابی الضحاک می‌گفت:

مأمون مرا برای آوردن‌ حضرت علی بن موسی(ع)‌ به مدینه فرستاد و دستور داد تا او را از مسیر بصره و اهواز و فارس بیاورم و سمت قم نیاورم و خودم او را شبانه روز محافظت کنم تا نزد مأمون برسیم به همین خاطر از مدینه تا مرو همراه او بودم و خدا می‌داند مردی با تقوا‌تر و با خداتر و خدا ترس‌تر از او ندیدم تا آنجا که می‌گوید:

به هیچ شهری نمی‌رسیدیم مگر اینکه مردم به او هجوم آورده و مسائل دینی خود را از او استفتا می‌کردند و او نیز پاسخ می‌داد و برای آنان از قول پدر و پدرانش و از رسول خدا حدیث می‌خواند.

 

📚منبع
مقتل معصومین، گروهی از محققین، جلد۳، ص ۳۵۳

 

 

 

وداع امام رضا(ع) با اهل و عیال خود

ابن بابویه به سند معتبر از وشاء روایت کرده‌است که حضرت امام رضا(ع) فرمود: «چون خواستند مرا از مدینه بیرون آورند، عیال و زن و بچه پرشیان احوال خود را جمع کردم و خبر شهادت خود را به ایشان دادم و گفتم: من از این سفر بر نمی‌گردم، اکنون قیام به عزاداری نمایید و بر من زاری کنید و آب حسرت از دیده خود ببارید پس هر یک از اهل بیت خود را وداع نمودم.»

در جای دیگر نوشته‌اند: زمانی که حضرت مهیای حرکت به سوی خراسان گردید و چون دیده بود پدرش موسی بن جعفر(ع) را از مدینه تبعید نمودند، در حدود چهارده سال فرزندانش به آتش فراق می‌سوختند، به انتظار پدر به سر می‌بردند که روزی از سفر آید و بگرد او بنشینند.

آن حضرت خواست امید همه را قطع نماید و به آتش انتظار که سخت‌تر از آتش فراق است نسوزند لذا بالصراحه فرمودند: «دیگر انتظار مرا نکشید از این سفر بر نمی‌گردم.»
«و جمع اولاده عالیه و امرهم بالبکاء علیه قبل وصول الموت الیه.»

چون در حدود سی و شش نفر خواهر و برادران و عیال و فرزند چهار ساله او امام جواد(ع) این کلام را شنیدند که این دیدار آخرین آنهاست از آنجا صدا را به گریه و ضجه بلند کردند که از گریه آنان اهل مدینه هم گریان شدند.

 

📚منبع
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۳۵

 

 

آزار و اذیت امام رضا(ع) توسط مأمون

به قدری از ناحیه مأمون به آن حضرت ناراحتی روحی وارد شد که روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند می‌کرد و می‌گفت: «اَللّهُم اِنْ کانَ فَرَجِی مِمّا اَنَا فِیهِ بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لِیَ السّاعَهَ.» «خدایا اگر گشایش کار من در چنین وضع ناگواری که هستم با مرگ انجام می‌شود، هم اکنون در مرگ من شتاب کن.»

 

📚منبع
منتخب التواریخ، خراسانی، ص ۵۸۱

 

 

 

سخنان درشت مأمون به امام رضا(ع)

چون مأمو‌ن از زبان حضرت رضا(ع) شنید که می‌فرماید مرا به زهر ستم شهید خواهندکرد، مأمون از شنیدن این سخنان گریان شد و گفت یابن رسول الله چه کسی می‌تواند شما را به قتل رساند؟ چه کسی یارای آن هست که تا من زنده هستم نسبت به شما بدی اندیشه کند؟
حضرت فرمود: «اگر بخواهم می‌توانم بگویم چه کسی مرا شهید خواهدکرد.»

مأمون گفت: یابن رسول الله غرض شما از این سخنان آن است که ولایت عهد مرا قبول نکنی تا مردم بگویند که شما ترک دنیا کرده‌ای.
حضرت فرمود: «به خدا سوگند از روزی که پروردگار من مرا خلق کرده‌است تا حال دروغ نگفته‌ام و ترک دنیا نکرده‌ام و غرض تو را می‌دانم.»
مأمون گفت غرض من چیست؟

حضرت فرمود: «غرض تو آن‌است که مردم بگویند علی بن موسی الرضا ترک دنیا نکرده بلکه دنیا ترک او کرده‌بود، اکنون که دنیا او را میسر شد برای طمع خلافت ولایت عهد را قبول کرد.»
مأمون در غضب شد و گفت: پیوسته سخنان ناگوار در برابر من می‌گویی به خدا قسم که اگر ولایت عهد مرا قبول نکنی گردنت را خواهم زد.

 

📚منبع
جلاء العیون، علامه مجلسی، ص ۹۳۶

 

 

خبر شهادت امام رضا(ع) توسط خودش

شیخ صدوق از محول سیستانی نقل کرده‌است که:
وقتی چاپارها خبر گسیل داشتن امام رضا علیه‌السلام را آوردند من در مدینه بودم. آن حضرت برای وداع با پیامبر(ص) به مسجد رفت و چندین بار وداع می‌نمود و تا درِ مسجد می‌آمد و مجددا برمی‌گشت و صدای گریه‌اش بلند می‌شد.

من قدم پیش گذاشته و سلام دادم، آن حضرت پاسخم را داد و من -شاید به خاطر دعوتی که از حضرت شده‌است- به او تهنیت گفتم فرمود: «رهایم کن، من از جوار جدم بیرون برده می‌شوم و در غربت می‌میرم و در کنار هارون دفن می‌شوم.» راوی می‌گوید من در پی حضرت  روان شدم و همانگونه که فرموده بود واقع شد.

 

📚منبع
مقتل معصومین، جمعی از محققین، جلد٣، ص٣۶٩

 

 

ساعات پایانی عمر امام رضا(ع)

یاسر خادم می‌گوید: چون ساعت‌های آخر روز وفات حضرت رضا(ع) رسید، بسیار ضعیف بود، پس از ادای نماز ظهر به من فرمود: «آیا غلامان و خدمتکاران غذا خورده‌اند؟»
گفتم: آقا جان با این حالی که شما دارید، چه کسی در اینجا غذا می‌خورد؟
حضرت برخاست و نشست و فرمود:

«سفره را بیاورید.» خدمتکاران را کنار سفره نشانید و خود نیز کنار سفره نشست و از حال یکایک آنها تفقد کرد و سپس به دستور آن حضرت غذا برای زن‌ها بردند و پس از غذا خوردن آنها، امام بیهوش شد و ضعف بر آن حضرت غالب گردید، از حاضران صدای شیون برخاست.

مأمون (برحسب ظاهر) می‌گریست و اشک بر گونه‌هایش می‌ریخت و اظهار تأسف می‌کرد، او بالای سر حضرت بود که به هوش آمد و به مأمون فرمود: «با ابی جعفر (فرزندم محمدتقی) خوشرفتاری کن.» امام پس از گذشتن پاسی از شب رحلت نمود.

 

📚منبع
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۱

 

 

کیفیت شهادت امام رضا(ع)

روایتی را شیخ مفید از عبدالله بن بشیر نقل کرده که عبدالله گفت: مأمون به من دستور داد که ناخن‌های خود را بلند کنم. سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمرهندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال. سپس نزد امام رضا ـ علیه‌السلام ـ رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور؛ من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت:

با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند.(۱)

روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می‌گوید: حضرت رضا ـ علیه‌السلام ـ انگور دوست می‌داشت؛ پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبه‌های آن به مدت چند روز سوزن‌های زهرآلود زدند. سپس آن سوزن‌ها را کشیده و به نزد آن بزرگوار آوردند. آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد.(۲)

روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می‌گوید: مأمون امام رضا ـ علیه‌السلام ـ را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد، آن حضرت به‌واسطه آن انگور مسموم شد.(۳)

 

📚منبع
(۱) الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۶۱
(۲) الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۶۲
(۳) اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، ج ۲، ص ۸۲

 

 

 

نحوه شهادت امام رضا(ع)

امام رضا(ع) به اباصلت فرمود: «فردا من بر این فاجر (فاسق یعنی مأمون) وارد می‌شوم، اگر با سر برهنه بیرون آمدم با من سخن بگو که جواب سخنت را می‌دهم و اگر با سر پوشیده بیرون آمدم با من سخن مگو.»
اباصلت می‌گوید: فردای آن روز شد، امام لباس بیرونی خود را پوشید و در محراب عبادتش نشست و در انتظار بود که ناگهان غلام مأمون آمد و به امام گفت: امیرمؤمنان شما را خواسته، هم اکنون خواسته او را اجابت کن.

امام عبا و کفش خود را پوشید و برخاست و به خانه مأمون روانه گردید و من پشت سرش رفتم، تا اینکه امام نزد مأمون رسید، دیدم مقداری انگور و میوه‌های دیگر در جلو مأمون است و در دست مأمون خوشه انگوری بود که قسمتی از آن خورده بود و قسمتی از آن باقی مانده بود.

وقتی که مأمون حضرت رضا(ع) را دید، برخاست و با احترام خاصی با حضرت معانقه کرد و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و کنارش نشانید و سپس همان خوشه را که در دستش بود به آن حضرت داد و گفت: ای پسر رسول خدا! انگوری بهتر از این انگور ندیده‌ام بفرمائید بخورید.
امام فرمود: «چه بسا انگوری که در بهشت است بهتر از این است.»

مأمون گفت: از این انگور بخور.
امام فرمود: «مرا از خوردن آن معاف دار.»
مأمون گفت: حتماً باید بخوری، مبادا از اینکه نمی‌خوری می‌خواهی ما را به چیزی متهم کنی، با آن همه اخلاصی که از من می‌بینی! مأمون آن خوشه را از حضرت گرفت، چند دانه آن (که می‌شناخت مسموم نشده) خورد و بار دیگر آن خوشه را به امام داد و مبالغه کرد که بخور.

امام(ع) سه دانه از آن انگور را خورد، پس از چند لحظه حالش دگرگون گردید، و بقیه آن خوشه را به زمین افکنده و همان دم برخاست که برود، مأمون گفت: کجا می‌روی؟
امام فرمود:
«اِلی حَیْثُ وَجَّهْتَنِی، به همانجا که مرا فرستادی.»

امام در حالی که سرش را پوشانده‌بود (عبا بر سر افکنده‌بود) بیرون آمد، من طبق سفارش قبل امام، با او سخن نگفتم تا وارد خانه‌اش شد و فرمود: «در را ببند.» در بسته شد، سپس به بستر خود خوابید و من در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده‌بودم، ناگهان جوان خوش سیما و پیچیده مویی را دیدم که بسیار به امام رضا(ع) شباهت داشت، به طرف او شتافتم و گفتم: در بسته بود از کجا وارد شدی؟

فرمود: «همان خدایی که در این وقت از مدینه مرا به اینجا آورد، او مرا از در بسته وارد این خانه کرد.»
گفتم: تو کیستی؟
فرمود:
«اَنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیْکَ یا اَباصَلْتٍ.»
«ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمدبن علی هستم»

سپس به طرف پدرش رهسپار شد و داخل حجره گردید و به من فرمود: «تو نیز وارد خانه شو.»
وقتی که امام رضا(ع) او را دید، از جای جست و دست بر گردن جوانش انداخت و او را در آغوش خود چسبانید و بین دو چشمش را بوسید و او را در بستر خود وارد کرد. امام جواد(ع) خود را به روی پدر افکند و پدر را می‌بوسید، در این حال امام رضا(ع) راز و اسراری با او گفت که من نفهمیدم… و در این حال امام هشتم(ع) در آغوش پسر از دنیا رفت.

 

📚منبع
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۴

 

 

حضور امام جواد(ع) بر بالین امام رضا(ع)

من (اباصلت) در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده‌بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه‌ترین کس به حضرت رضا(ع) است. جلو رفتم و عرض کردم: از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود، فرمود: «آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»

پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: «من حجت خدا بر تو هستم. ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.» سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود: «تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا(ع) به فرزندش افتاد او را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید.
حضرت جواد(ع) خود را روی بدن امام رضا(ع) انداخت و او را بوسید.

سپس آهسته شروع کردند به گفت‌وگو که من چیزی نشنیدم، اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا(ع) به عالم قدس پر کشید.
امام جواد(ع) به تغسیل امام رضا(ع) پرداخت
امام جواد(ع) فرمود: «ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»

گفتم: آنجا چنین وسایلی نیست.
فرمود: «هر چه می‌گویم، بکن!»
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آن‌ها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم، حضرت جواد(ع) فرمود: «ای اباصلت! کنار برو، کسی که به من کمک می‌کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود: «داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»

من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم،‌ حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: «تابوت را بیاور» عرض کردم: از نجاری؟ فرمود: «در خزانه تابوت هست.» داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد(ع) پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.
ناگهان تابوت به سوی آسمان رفت.

هنوز نمازش تمام نشده‌بود که ناگهان دیدم سقف شکافته‌شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم: یا ابن رسول الله! الان مأمون می‌آید و می‌گوید بدن مبارک حضرت رضا(ع) چه شد؟
فرمود: «آرام باش! آن بدن مطهر به زودی بر می‌گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی‌میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصی‌اش در غرب عالم بمیرد.»

در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست، سپس حضرت جواد(ع) بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج‌کرد و به وضعیت اولیه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده‌بود. بعد فرمود: «ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»

ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک‌کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهر حضرت رضا(ع) نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.
تمام آنچه را که امام رضا(ع) به من فرموده بود به وقوع پیوست.

 

📚منبع
عیون اخبار الرضا، علامه مجلسی، ج ۲، ص ۲۴۲

 

امام رضا(ع)، توسط امام جواد(ع) دفن شد

شیخ راوندی و شیخ اِربلی بسند خود از معمّر بن خلاد نقل می‌کند که گفت: حضرت ابوجعفر (امام جواد(ع)) به من فرمود: «ای معمّر! سوار شو.» عرض کردم برای رفتن به کجا؟ فرمود: «سوار شو همان‌طور که به تو گفته شد.» معمّر گفت: سوار شدم (به همراه حضرت) تا به سرزمینی رسیدیم که در آن درّه و تپّه بود حضرت به من فرمود:

«تو اینجا بایست.» من هم ایستادم حضرت (رفت) و به سوی من برگشت. عرض کردم فدایت شوم کجا بودی؟ فرمود: «الان پدرم را در خراسان به خاک سپردم.»

 

📚 منبع
کشف الغمه، اربلی، ج ۲، ص ۳۶۳
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۹، ص ۳۱۰
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۲، ص ۲۶۹

 

ذاکران محترم عنایت داشته باشند که تفاوت نقل‌ها در زمینه دفن امام رضا علیه‌السلام ممکن است به تفاوت عالم ظاهر و باطن بازگردد، یعنی علی الظاهر مأمون علیه‌اللعنه حضرت را تدفین کرده‌است اما در باطن این وجود مقدس امام جواد علیه‌السلام بوده‌است که پدر بزرگوار خود را دفن فرموده‌است.
البته این فقط یک احتمال علمی است و ممکن است علما نظرات دیگری نیز داشته‌باشند.

الله اعلم

 

 

دفن شبانه و غریبانه امام رضا(ع)

مأمون یک شبانه روز مرگ حضرت رضا(ع) را پنهان کرد، سپس به نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خاندان ابوطالب که در خراسان بودند فرستاد. چون حاضر شدند خبر وفات آن حضرت را به آنها داد و (بر حسب ظاهر) گریه کرد و بی‌تابی از خود نشان‌داد و جنازه آن حضرت را سالم به آنها داد.

وقتی که صبح بعد شد، مردم اجتماع کردند و فریادها و صدای گریه‌هایشان بلند بود، به همدیگر می‌گفتند آن حضرت به حیله مأمون کشته شده‌است. مأمون احساس خطر کرد و به محمد بن جعفر گفت برو به مردم بگو جنازه حضرت رضا(ع) امروز خارج و تشییع نمی‌شود.

محمد بن جعفر پیام مأمون را به مردم رساند، مردم پراکنده شدند و آن حضرت شبانه بدون تشییع مردم، غریبانه به خاک سپرده‌شد.
مأمون دستور داد در یک طرف قبر پدرش قبر کندند. سپس به حاضران گفت که صاحب این جنازه به من خبر داد قبری را که برای او حفر می‌کند آب و ماهی در آن ظاهر می‌شود اکنون قبر را بیشتر حفر کنید وقتی که بیشتر کندند آب و ماهی ظاهر شد و در زمین فرو رفت و امام در آنجا به خاک سپرده شد.

 

📚 منبع
انوار البهیّه، شیخ عباس قمی، ص ۲۵۵

عيون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۱

سوگنامه آل محمد(ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص ۱۲۵

 

 

برای امام رضا(ع) اقامه ماتم و عزا کنید

مسعودی و شیخ طبرسی از نوادرالحکمه آورده‌است که امیّة بن علی گفت: من در آن زمانی که حضرت ابوالحسن الرضا(ع) در خراسان بود در مدینه بودم و خدمت حضرت ابوجعفر (امام جواد)(ع) رفت و آمد داشتم و اهل بیت و عموهای پدرش در نزد آن حضرت می‌آمدند. روزی به کنیزی گفت: «به اهل بیت و خانواده‌ام بگو آماده عزاداری و اقامه عزا باشید.»

(کنیز پیام را رساند) وقتی متفرق شدند، گفتند ما از آن حضرت نپرسیدیم ماتم و اعضای کیست.
روز بعد دوباره امام فرمود: «عزا و ماتم به پا کنید.» عرض کردند ماتم اعضای کیست؟ فرمود: «عزا و ماتم بهترین فرد روی زمین است.»
چند روز گذشت که خبر آوردند حضرت رضا(ع) به شهادت رسیده و از دنیا رفته است.

 

📚منبع
المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۸۹
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۹ ، ص ۳۱۰
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۲، ص ۲۶۹

 

 

Template Design:Dima Group