حکایات علما/4
حاجآقا مصطفی خمینی(ره) و اهمیت عزاداری اباعبدالله الحسین(ع)
يكى از خصوصيّات حاج آقا مصطفى خمينى(ره) كه كمتر گفته شده، اين بود كه ايشان به پياده روى كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين عليهالسلام مقيّد بود.
در سال معمولاً چند مناسبت بود (۱۵ شعبان، عرفه، اربعين، اوّل رجب، نيمه رجب) كه مردم از نجف به كربلا پياده مىرفتند و ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مىرفتند.
گاهى مىشد كه كف پاى ايشان تاوَل مىزد و خونابه از آن راه مىافتاد و كاملاً مجروح مىشد ولى باز به راه رفتن ادامه مىداد.
شخصى بود بنام شيخ جعفر كه هميشه پس از نماز امام خمينى(ره) در مسجد معروف به شيخ، چند جملهاى ذكر مصيبت آقا اباعبداللّه الحسين عليهالسلام مىنمود و روضه مىخواند. حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كمكم متفرّق مىشدند و مىرفتند ولى تنها كسى كه مقيّد بود تا آخر بنشيند و روضه او را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود.
حتّى گاهى مىشد فقط ايشان در مسجد باقى مىماند و به روضه شيخ جعفر گوش مىداد و اشك مىريخت. ايشان مقيّد بود كه در مجالس عزادارى كه دوستان در منازل يا مجاسد برقرار مىكردند شركت كنند.
خودشان هم هر صبح جمعه روضهاى داشتند و گاهى مىشد روضه خوان تنها يك نفر مستمع داشت كه او خود آن مرحوم بود.
آنچه براى او اهميّت داشت عزادارى براى آقا ابى عبداللّه عليهالسلام بود.
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۱۹
راه ترقّى و تعالى
حضرت آيةاللّه علاّمه حسن زاده آملى مىفرمايد:
«روزى در محضر مرحوم علاّمه طباطبايى عرض كردم: آقا! راه ترقّى و تعالى چيست؟ حضرت علاّمه طباطبايى(ره) فرمود:
«تخم سعادت، مراقبت است. مراقبت يعنى كشيك نفس كشيدن. يعنى حريم دل را پاسبانى كردن. يعنى سر را از تصرّفات شيطانى حفظ داشتن.»
«يعنی تخم سعادت را بايد در مزرعه دل كاشت و بعد به اعمال صالحه و آداب و دستورات قرآنى، تخم سعادت اين نهال سعادت را بپروراند. مراقبت، حضور داشتن و حريم دل را مواظب بودن است.
انسان است كه بايد دو قوّه نظرى و عمليش را كه به منزله دو بال هستند از قوّه به فعليّت برساند تا بتواند به معارج عاليّه انسانى پرواز نمايد.»
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۲۲
علامه امینی و ارادت به آقا ابوالفضل العباس عليهالسلام
حضرت آيةاللّه سيّد محمّدحسين حسينى تهرانى در كتاب معادشناسى خود مىنويسد: از شخص موثّقى شنيدم كه مى گفت:
«روزى يكى از معمّمين براى عيادت مرحوم علاّمه امينى در منزل موقّت ايشان كه در منطقه پيچ شميران تهران بود رفته بود.
علاّمه امينى(ره) سخت مريض و به پشت خوابيده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسى و صحبت از آقا سؤال كرده بود: اگر انسان به حضرت عبّاس عليهالسلام علاقه و محبّت نداشته باشد به ايمان او صدمه مىخورد؟» علاّمه متغيّر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:
«به حضرت ابوالفضل عليهالسلام كه سهل است. اگر به بند كفش من كه نوكرى از نوكران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبّت نداشته باشد از اين جهت كه نوكرم واللّه به رو در آتش خواهد افتاد.»
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور ،ص۳۱
مرگ حق است
بعد از آنكه حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى رحمةالله عليه از وفات شهادت گونه برادرش آية اللّه حاج آقا مصطفى(رض) مطّلع مىشود پيكر پاك برادر را تا بيمارستان همراهى مىكند و سپس به منزل مراجعت مىكند امّا به اندرونى وارد نمىشود.
او به قسمت بيرونى منزل (محلّ ديدارها) رفته و دو تن را نزد امام رحمةالله عليه مىفرستد تا به ايشان بگويند حال حاج آقا مصطفى خوب نيست.
امام خمينى حاج احمد آقا را احضار كرده و مىگويد: مىخواهم به عيادت مصطفى دربيمارستان بروم.
در اين موقع حاج احمد آقا از اندرونى بيرون آمده و از آيةاللّه حاج شيخ غلامرضا رضوانى مىخواهد كه به امام اظهار دارد: اطبّاء ملاقات با حاج سيّد مصطفى را منع كردهاند.
امام مجدّداً سيّد احمد آقا را احضار كرده و اين بار از او مىپرسد: «مصطفى فوت كردهاست؟»
سيّد احمد آقا با گريه به امام پاسخ مىگويد.
امام در همان حالت مىنشيند و در حالى كه دستانش را بر زانوهاى خود قرار داده انّا للّه و انّا اليه راجعون را زمزمه مىكند.
برخلاف انتظار همگان در حالى كه ضربه سنگينى به او وارد آمده سايرين را تسليت مىدهد و در پاسخ احمد آقا كه به سختى مىگريست گفت:
«مرگ حق است. خداوند هدیهاى به ما داده بود و از ما باز پس گرفت.» آنگاه فرمود: «ما موجودات ضعيفى هستيم كه با اين حوادث اظهار ضعف و عجز مىكنيم.» و بعد حكاياتى از بزرگان و عرفايى نقل كرد كه چگونه در برابر مصائب از خود بردبارى و صبر نشان دادند.
اهل خانه و دفتر از بيم آنكه اين حادثه موجب حادثه ديگرى براى شخص امام نشود پزشكى را براى گرفتن نوار قلب به خانه آوردند. امّا امام به آنها گفت: «بهتر است آقايان براى خودشان نوار قلب بگيرند.»
ايشان در مراسم تدفين به ندرت شركت مىجست. روش حضور ايشان در اين گونه مراسم چنان بود كه پنج دقيقه پيش از حركت دادن جنازه حاضر مىشد و بعد از آن در حالى كه حدود بيست يا سى متر را به همراه جنازه حركت مىكرد به آرامى از صف تشييعكنندگان خارج مى شد و به خانه بازمىگشت.
او در مراسم تشييع فرزندش آقا مصطفى نيز چنين كرد!
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص ۳۵
عمر ما گذشت
چند روز قبل از فوت مرحوم آيةاللّه بروجردى، عدّهاى خدمت ايشان مىرسند در حالیكه آقا را خيلى ناراحت مىبينند.
آقا در چنين حالتى مىگويد: «خلاصه عمر ما گذشت و ما رفتيم و نتوانستيم چيزى براى خود از پيش ببريم و عمل باارزشى انجام دهيم.»
يك نفر از حضّار گفت: آقا شما ديگر چرا؟ ما بيچارهها اين حرف را مى زنيم. شما چرا؟ بحمداللّه شما اين همه آثار خير از خود باقى گذاشتهايد. اين همه شاگرد تربيت كردهايد. اين همه كتبى كه به يادگار نهادهايد.
مسجدى با اين عظمت ساختهايد. مدرسهها در كجا و كجا بنا كردهايد.
وقتى سخن آن شخص تمام شد مرحوم آقاى بروجردى جملهاى را كه ظاهراً حديث قدسى است فرمودند: آن جمله اين بود:
«خلّص العَمَلَ. فَاِنَّ النّاقد بصير؛ عملت را خالص کن که سنجشگر بیناست.»
و با اين جمله همه حضار را منقلب كردند.
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۳۶
طلبه خوب و درسخوان
يك روز كه مرحوم شهيد آيةاللّه سيد حسن مدرّس مشغول تدريس بود يكى از طلبهها به محضر درس آقا آمد و سلام كرد و نشست.
آقاى مدرّس به آن طلبه خيلى احترام كرد.
طلاّب ديگر تعجّب كردند و با خود گفتند: شايد اين طلبه از بستگان آقا باشد.
بعد از درس از آيةاللّه مدرّس سؤ ال كردند: اين طلبه كى بود؟ آيا از بستگان شما بود؟
آقاى مدرّس پاسخ داد: «نه.»
گفتند: پس چرا او را اينقدر احترام نموديد؟
ايشان گفت: «چون طلبه خوب و درسخوانى بود.»
گفتند: شما از كجا دانستيد او طلبهاى خوب و درسخوان است؟
گفت: «چون لباسهايش با يكديگر تناسب نداشت. قبايش كهنه بود ولى عبايش نو بود.
طلبه آناست كه توجّه نداشته باشد به اينكه تمام لباسهايش يكنواخت باشد!»
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۴۸
سعى كن آدم شوى!
در سال يك هزار و سيصد و شصت، شخصى كه در يكى از شهرهاى ايران عنوان داشت نزد آيت اللّه حاج سيّدرضا بهاءالدّينى(رض) آمد و بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت ايشان نشست.
او پس از احوالپرسى درخواست نصيحت و راهنمايى كرد.
حضرت آيةاللّه بهاءالدّينى گفت:
«سعى كنيد در زندگى مشرك نباشيد. اگر توانستيد به اين مرحله برسيد همه كارهاى شما اصلاح مىشود، اين بهترين نصيحتى است كه مىتوانم بكنم.»
آن شخص گفت: آقا! دعا كنيد.
حضرت آقاى بهاءالدّينى فرمودند: «آدم شو! تا دعا در حقّ تو تأثير كند و گرنه دعا بدون ايجاد قابليّت، فايدهاى ندارد.»
او گفت: امسال مكّه بودم، براى شما هم طواف كردم.
آقا فرمود: «انشاءاللّه سعى كن آدم شوى! تا طواف براى خودت و ديگران منشاء اثر باشد.»
در اينجا يكى از همراهان آن شخص كه گمان كرد آقا او را نمىشناسد گفت: حاج آقا! ايشان فلانى هستند كه در فلان شهر مسئوليّت دارند و خدمات ارزشمندى انجام دادهاند.
مرحوم آقاى بهاءالدّينى فرمودند:
«چرا متوجّه نيستيد چه عرض مىكنم؟ بايد آدم شود تا اينها براى او نافع باشد. دست از هوى و هوس بردارد. خود را همه كاره نداند. نقشه براى خرابكردن افراد و غلبه بر ديگران نكشد. بايد دست از كلك بازى بردارد! آن وقتاست كه طعم ايمان را مىچشد وگرنه همه اينها ظاهرسازى است!»
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۵۲