اصحاب امام حسین(ع)/2
یاری امام حسین(ع) و شهادت وهب و ام وهب
وهب بن عبداللَّه بن جناب کلبی به میدان آمد. مادرش که با او بود گفت: «فرزندم برخیز و پسر دختر پیامبر را یاری کن.» گفت: «چنین خواهم کرد ای مادر!» او به نبرد آمد و میگفت: «اگر مرا نمیشناسید ابن کلبی هستم که اکنون با من و مبارزهام آشنا خواهید شد و حملهام را خواهید دید. انتقام خود و دوستانم را خواهم گرفت و اندوه را از امروز که با غم و اندوه همراه شده برطرف میکنم. ضربات من در نبرد، شوخی بردار نیست.»
وهب حمله کرد و گروهی را از پای در آورد. آنگاه نزد مادر و همسرش برگشت و به مادر گفت: «از من خشنود شدی؟»
مادر گفت: «راضی نمیشوم تا در برابر فرزند دختر پیامبر کشته شوی!» همسرش گفت: «تو را به خدا مرا به اندوه و مصیبت خودت گرفتار نکن.» مادر گفت: «به سخنش گوش نده و در حضور نوه رسول اللَّه نبرد کن تا فردای قیامت شفیع تو باشد.»
وهب به میدان رفت و میخواند: «ای مادر! من چون بنده مؤمنی ضمانت میکنم که با شمشیر و نیزه بر اینان بزنم تا طعم تلخ جنگ را بچشند. من مردی قوی و استوارم و در موقع سختی و بلا، سست نیستم. خدای دانا مرا کافی است چه این که به بزرگان عرب نسب می برم.»
او پیوسته جنگید تا دستش بریده شد ولی توجهی نکرد و جنگید تا دست چپش هم قطع شد. مادر به سراغش آمد و خون از صورتش پاک میکرد که شمر متوجه این زن شد و غلامش را فرستاد و با عمودی بر سر او کوفت و سرش را شکست که منجر به قتلش شد. او نخستین زن شهید در نبرد حسینی بود.
📚منبع
مقتل الحسین، خوارزمی، جزءالثانی، ص ۱۴۸
عبدالله بن عمیر کلبی و ام وهب همسرش و دفاع از امام حسین(ع)
ام وهب، همسر عبدالله بن عمر کلبی، همراه همسرش از کوفه به کربلا آمده بود. روز عاشورا شوهرش به میدان آمد، شجاعانه میجنگید تا چند نفر را کشت.
ام وهب عمود خیمهای را برداشت و به سوی میدان دوید. خطاب به شوهرش گفت : «پدر و مادرم فدایت.
در راه ذریه پاک پیامبر بجنگ.» عبدالله خواست او را به خیمهها برگرداند، ولی او امتناع کرد و پاسخ داد: «به خدا قسم به خیمه باز نمیگردم تا با تو کشته شوم.»
امام حسین علیهالسلام صدایش زد فرمود: «خدا به شما خانواده پاداش خیر دهد؛ برگرد، جهاد بر زنان واجب نیست.»
ام وهب برای اطاعت از امام به خیمه بازگشت.
شوهرش جنگید تا به شهادت رسید. ام وهب بالای سرش آمد نشست، با او سخن میگفت و خاک از چهره مبارکش میستود و میگفت: «بهشت گوارایت باد.»
شمر او را دید غلامش را به سوی او فرستاد، غلام با عمودی بر سر او زد و آن پاکسرشت در کنار شوهرش به شهادت رسید.
📚منبع
کامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۶۵
اسناب الاشراف، بلاذری، ج ۳، ص۱۹۶
تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۳۳
شهادت مسلم بن عوسجه(ع)
گروهی از یاران امام حسین علیهالسلام به شهادت رسیدند. لشکر کوفه از سمت فرات به اردوی امام حمله آورد. جنگ سختی در گرفت. هنگامیکه دو لشکر از جنگ دست کشیدند مسلم بن عوسجه یار باوفای امام حسین علیهالسلام مجروح بر زمین افتاده بود. هنوز رمقی داشت که حضرت با حبیب بن مظاهر بالای سرش رسید و فرمود:
«خدایت رحمت کند ای مسلم! تو به عهد خویش وفا کردی و ما همچنان در انتظاریم ولی از عهد خویش دست بر نمیداریم.»
حبیب بن مظاهر گفت:
«ای مسلم! شهادت تو بر من سخت گران است. دوست داشتم هر وصیتی داری به من کنی تا به حرمت دینداری و خویشاوندیت انجام دهم، ولی میدانم که من هم به زودی به تو میپیوندم و فرصتی برای عمل به وصیت تو نمیماند.»
مسلم در حالیکه به امام حسین علیهالسلام اشاره میکرد گفت: «تنها وصیت من این است که تا زندهای دست از یاری این مرد بر نداری.»
📚منبع
تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۳۱
مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۱۵
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۶۷
گران آمدن شهادت حبیب بن مظاهر بر امام حسین(ع)
حضرت امام حسین(ع) بعد از شهادت حبیب فرمود:
«عندالله احتسب نفسی و حماه اصحابی.»(۱) و فرمود:«لله درک یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیله واحده.»
یعنی «خدای تو را رحمت کند ای حبیب که مرد فاضلی بودی و در شبی ختم قرآن میکردی.»
📚منبع
کبریت احمر، اهمیت زکات، محمدباقر بیرجندی، ص ۶۱۷
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۲۷
آمدن حرّ به سمت امام حسین(ع)
وقتی امام حسین علیهالسلام فریاد زد: «آیا یاریکنندهای نیست که برای خدا ما را کمک کند؟! آیا حمایتگری نیست تا از حرم رسول خدا دفاع کند؟!»
حرّ بن یزید این سخن را شنید، دلش پریشان و اشکش روان شد. در حال گریه و زاری همراه غلام ترکیاش سوی امام رفت.
او ابتدا نزد عمر سعد آمد و پرسید: «آیا واقعاً با این مرد میجنگی؟»
عمر گفت: بله، جنگی سخت که کمترینش افتادن سرها و دستها باشد. حرّ گفت: «آیا پیشنهادهای او مورد پذیرش شما نیست؟»
عمر گفت: به خدا اگر دست من بود میپذیرفتم، ولی امیرِ تو راضی نمیشود.
حرّ با یکی از اقوام خود به نام قرة بن قیس از جمعیت دور شد و به کناری رفت. به قره گفت اسبت را آب دادهای؟ گفت: نه. گفت: نمیخواهی سیرابش کنی؟ قره میگوید: مطمئن شدم که میخواهد از جنگ کناره گیرد، در عین حال نمیخواهد من ببینم و او را لو دهم. گفتم: اسبم را آب ندادهام و با تو میآیم. با او کناری رفتم و اگر گفته بود که چه قصدی دارد، همراه او به سوی حسین علیهالسلام میرفتم.
حرّ شروع به رفتن کرد که شخصی به او گفت: ابایزید! مشکوک به نظر میرسی، چه قصدی داری؟ گفت: «خودم را بین بهشت و دوزخ میبینم و چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم حتی اگر قطعهقطعه شوم یا بسوزم.»
آنگاه اسبش را هِی کرد و با غلام ترکیاش به امام پیوست و گفت:
«یا بن رسول اللَّه! فدایت گردم، من همانم که از برگشت شما جلوگیری کردم و مجبورت کردم در این محل فرود آیی. به خدا سوگند! گمان نمیکردم پیشنهادهای تو را رد کنند و اگر میدانستم که میخواهند تو را بکشند هرگز چنین برخوردی با تو نمیکردم. اکنون توبه کار آمدهام تا در برابرت بجنگم و کشته شوم. آیا توبه ام پذیرفته میشود؟»
امام فرمود: «آری خدا بازگشتت را میپذیرد و تو را میبخشد. اسمت چیست؟» گفت: حُرّ (آزاد). فرمود: «تو آزادهای همانگونه که مادرت نام نهاده است، آزاد در دنیا و آخرت، فرود آی.»
📚منبع
مقتل الحسین، خوارزمی ،جز الثانی، ص ۵۶۷
امام حسین(ع) برادرش عباس(ع) و نافع بن هلال را برای آوردن آب فرستاد
نامهای بدین شرح از عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد رسید:
بین حسین و یارانش و آب حائل شو، مگذار قطرهای از آن بچشند همانگونه که با امیرالمؤمنین عثمان، آن مرد متقی و زکّی و مظلوم معامله شد!
ابی مخنف میگوید سلیمان بن راشد از حمید بن مسلم ازدی برایم نقل کردهاست که عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج را با پانصد اسب سوار فرستاد تا در شریعه [آبشخور] مستقر گردیده و مانع شدند حسین [علیهالسّلام] و یارانش حتی یک قطره از آن آب را بنوشند، این جریان سه روز قبل از کشتهشدن حسین [علیهالسّلام] بود!
وقتی تشنگی حسین و یارانش شدّت یافت برادرش عباس بن علی بن ابی طالب را خواست و با سی اسب سوار و بیست پیاده همراه با بیست مشک به طرف شریعه فرستاد؛ آنها آمدند تا این که شبانگاه به آب نزدیک شدند، نافع بن هلال جملی پرچم به دست، پیشاپیش آنها حرکت میکرد، عمرو بن حجّاج زبیدی گفت: ای مرد کیستی؟ [نافع گفت: نافع بن هلال] عمرو گفت: چرا اینجا آمدی؟
هلال گفت: آمدهایم تا از این آبی که ما را از آن منع کردهاید بنوشیم. عمرو گفت: بنوش، گوارایت باشد. هلال گفت: نه، و الله قطرهای از آن نمینوشم در حالیکه حسین و اصحابش تشنهاند. آنگاه اشارهای کرد و اصحاب حسین یکباره جلوی عمرو ظاهر شدند.
عمرو گفت: به هیچ وجه اینها نمیتوانند آب بنوشند، اصلا ما اینجا قرار گرفتهایم تا آب را بر آنها ببندیم.
همین که سربازان نافع به نافع نزدیک شدند به آنان گفت: مشکهایتان را پر کنید! سربازان هم یورش آورده مشکهایشان را پر کردند.
اینجا عمرو بن حجاج و یارانش به سویشان حمله بردند، ولی عباس بن علی و نافع بن هلال جلویشان را سد کردند، بعد به یاران خویش پیوستند و گفتند بروید؛ ولی خودشان ایستادند، عمرو بن حجاج و یارانش هم بار دیگر برگشتند. دو گروه اندکی یکدیگر را تعقیب کردند تا اینکه در نهایت اصحاب حسین [علیهالسّلام] مشکها را به حسین [علیهالسّلام] رساندند.
آن شب نافع بن هلال یکی از یاران عمرو بن حجّاج را با نیزه زخمی کرده بود که بعدا جای زخم چرکین شد و او مرد. او اولین کشته سپاه عبیدالله بود که آن شب مجروح شده بود.
📚منبع
تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۱۲