شهادت حضرت عباس(ع)/2
روضه قطع یدین حضرت ابوالفضل العباس(ع)
مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. لشکر که چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه کردند و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله میکرد و راه میپیمود.
ناگاه نوفل ازرق و به روایتی زیدبن ورقاء کمین کرده از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل او را معین گشت و تشجیع نمود پس تیغی حواله آن جناب نمود آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید، حضرت ابوالفضل علیهالسّلام جلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و رجز خواند.
پس مقاتله کرد تا ضعف عارض آن جناب شد، دیگر باره نوفل و به روایتی حکیم بن طفیل لعین از کمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت، جناب عبّاس علیهالسّلام مشک را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند که ناگاه تیری بر مشک آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینهاش رسید و از اسب در افتاد.
پس فریاد برداشت که ای برادر، مرا دریاب به روایت (مناقب) ملعونی عمودی از آهن بر فرق مبارکش زد که به بال سعادت به ریاض جنّت پرواز کرد.
📚 منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ص ۹۰۹
شهادت حضرت عباس(ع)
وقتی كه ابالفضل تنهائى برادر را ديد آمد خدمت حضرت امام حسین(ع) و گفت:
قال يا أخی: «هل من رخصة؟؛ يا أخاه! آيا رخصت جهاد به من میدهى؟»
فبكى الحسين(ع) بكاء شديدا؛ امام حسين عليهالسلام گريه شديدى كرد.
ثم قال يا أَخِی: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِی؛ اى برادر! تو پرچمدار منى، اگر تو شهيد بشوی لشكر من از هم میپاشد.»
فَقَالَ الْعَبَّاسُ: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ.»
عباس علیه السلام عرضه داشت: «آقا سينهام تنگ شده و از زندگى خسته شدهام. میخواهم از
اين منافقین خونخواهى كنم.»
فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع): «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ.»
امام حسين عليهالسلام فرمود: «مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.»
ابا الفضل رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد.
عباس به سوى امام حسين(ع) مراجعت و آن حضرت را آگاه نمود.
فسمع الأطفال ينادون العطش العطش؛ ناگاه شنيد كه كودكان فرياد میزنند العطش! العطش!
حضرت عباس عليهالسلام بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه فرات گرديد.
تعداد چهار هزار نفر كه موكّل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره كردند.
او را تير باران میکردند ولى او لشكر را شكافت.
و بنا بر آنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد وقتى خواست مشتى آب بياشامد، ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء؛ بياد تشنگى امام حسين و اهلبيت آن حضرت افتاد و آب را ريخت.
پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و بدوش راست خود انداخت متوجه خيمهها گرديد.
دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند.
حضرت عباس عليهالسلام با آنان جنگید تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع كرد.
آن بزرگوار مشك را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.
حضرت عباس عليهالسلام به ناچار مشك را به دندان گرفت.
ناگاه تيرى به طرف آن بزرگوار آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت.
سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت!
پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد.
و فرياد زد: «يا اخا ادركنى.»
وقتى امام حسين عليهالسلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمدهاست گريان شد.
و قال الحسين(ع): «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتی.»
امام حسين فرمود: «الان پشتم شكست و راه چارهام قليل و اندك شد.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی
لقب سقّایی حضرت عباس(ع)
مشکل آب
عمر سعد با همراهان وارد کربلا شد و ابن زیاد پیدرپی برای او نیرو میفرستاد. در روز ششم محرم لشکری بیست و دو هزار نفره تحت فرمان داشت. در روز هفتم از عبیدالله نامهای دریافت کرد که دستور دادهبود نگذارند امام حسین علیهالسلام و یارانش از آب فرات استفاده کنند. ابن سعد شخصی به نام عمروبن حجاج زبیدی را به فرماندهی سپاهی بر شریعه فرات گمارد و از آن روز آب در خیمهگاه امام کمیاب شد.
جنگ آب
امام حسین علیهالسلام وقتی مشاهده کرد آب در خیمهها کمیاب شده، برادرش عباس را به فرماندهی سی سوار و ده پیاده مأمور تهیه آب کرد. هلال بن نافع جملی پیشاپیش پیادگان حرکت میکرد. عمرو بن حجاج گفت کیستی؟ گفت من نافعم، آمدهام از این آب که تو ما را محروم کردهای بنوشم. عمرو گفت: بنوش گوارایت باد.
هلال گفت: وای بر تو چگونه بنوشم در حالیکه حسین و همراهانش تشنهاند.
گفت: میدانم ولی ما مأموریم نگذاریم دست او به آب رسد.
هلال به اصحابش گفت وارد آب شوند و عمرو نیز به لشکرش دستور مقابله داد. جنگ سختی در گرفت. سواران میجنگیدند و پیادگان مشکها را آب میکردند. عدهای از یاران عمرو بن حجاج به هلاکت رسیدند و یاران امام با بیست مشک پر آب به خیمهها برگشتند و اینجا بود که حضرت عباس(ع) را سقا لقب دادند.
📚منبع
مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۴