پایگاه تخصصی مداحی عالمانه

خروج کاروان از کربلا/3

خروج کاروان از کربلا/3

خروج کاروان از کربلا/3

 

 

موضع‌گیری قاطع و شجاعانه ابن‌عفیف در برابر سخنان عبیدالله بن زیاد

مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد می‌نویسد: ابن زیاد از جایش بلند شد، از قصر بیرون رفت و وارد مسجد شد. از منبر بالا رفت و گفت: سپاس خدایی که حق و اهل آن را آشکار کرد و امیرالمؤمنین یزید و یارانش را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو و پیروانش را کشت! در این هنگام عبدالله بن عفیف ازدی که از شیعیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود بلند شد و گفت:

«ای دشمن خدا! تو و پدرت و هر کسی که با تو بیعت کرد و پدر بیعت‌کننده با تو، همگی دروغگو هستید. ای ابن مرجانه تو فرزندان نبی خدا را به قتل می‌رسانی و بر منبری که جایگاه راستگویان است، بالا میروی؟!»

ابن زیاد گفت: او را بیاورید. سربازان او را گرفتند اما او از قوم خودش (قبیله ازدی) کمک خواست و آنها او را از دست سربازان رها کردند؛ اما ابن زیاد شبانه به دنبال او فرستاد. به طوری که او را از خانه‌اش خارج کردند و گردن زدند. رحمت خدا بر او باد.

 

📚منبع
ارشاد، حسن بن محمد دیلمی، ج۲، ص ۱۱۷
مقتل الحسین(ع)، موفق بن احمد خوارزمی، ج۲، ص ۵۹

 

 

اهانت عبیدالله بن زیاد به لب و دندان مبارک امام‌حسین(ع)

سر امام حسین(ع)‌ به مجلس ابن زیاد آورده شد و در مقابل او گذاشته شد. او با چوب خیزران شروع کرد به کوبیدن بر دندان‌های حسین(ع)‌ در حالی که زید بن ارقم صحابه رسول خدا(ص) آنجا بود و به ابن زیاد گفت:

«این چوب را بر دندان‌های حسین نزن؛ زیرا خودم دیدم که رسول خدا بر این لب و دندان بوسه می‌زد.»

 

📚منبع
ارشاد، حسن بن محمد دیلمی، ج ۲، ص ۱۱۵
الاخبارالطوال، دینوری، ص ۲۹۵

 

 

خطبه حضرت زینب(س) در کوفه

خاندان رسول خدا(ص) را همانند اسیران بردند تا وارد کوفه شدند. مردم کوفه از خانه‌ها بیرون آمده و آن‌ها را تماشا می‌کردند و اظهار ناراحتی کرده می‌گریستند. علی بن الحسین(ع) که در این حال، بیمار و در غل و زنجیر بسته بود و بیماری‌اش او را از پا در آورده بود، فرمود: «اینها برای ما گریه می‌کنند و ناراحتند، پس چه کسی این فاجعه را آفریده است؟»
بیهقی مورخ گوید: سال ۶۱ که حسین(ع) در آن کشته شد، سال اندوه نام گرفت.

بشیر بن حذیم اسدی گوید: آن روز به زینب(س) نگاه می‌کردم. زن با حشمتی چون او ندیدم که این گونه سخن بگوید. گویی از زبان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) سخن می‌گفت. به مردم اشاره کرد که ساکت شوید! نفس‌ها در سینه حبس شد و زنگوله‌ها به سکون در آمد.

آن گاه چنین گفت: «سپاس خدای را و درود بر پدرم محمد رسول خدا(ص) و بر خاندان پاک و برگزیده‌اش که آل اللَّه هستند. ای اهل کوفه! ای اهل دورویی و خیانت و فریب! آیا می‌گریید؟ چشمانتان نخشکد و ناله‌تان آرام نگیرد. مَثَل شما چونان زنی است که بعد از تابیدن پشم‌ها آن‌ها را باز کند. آیا سوگند و پیمانتان را مایه خیانت و فریب قرار می‌دهید؟ در میان شما جز لاف زن و بدبخت و بدعنق و فاسد و زن ذلیل و دشمن ترس نیست. شما همانند سبزه روی زباله و گچ‌کاری بر روی قبر هستید. بدکاری مرتکب شدید. خشم خدا بر شما باد و در عذاب او جاودان باشید.»

«آیا گریه و زاری می‌کنید؟ آری! به خدا که فراوان بگریید و کم بخندید چون ننگ و رسوایی به بار آوردید که با هیچ آبی شسته نخواهد شد. چگونه ننگ کشتنِ زاده خاتم انبیا و سید جوانان اهل بهشت و پناه خوبان و حلّال مشکلات و نشانه راه و روانی زبانتان را خواهید شست؟ بدانید که بد گناهی کردید، دور باشید و لِه شوید. زحمتتان بیهوده بود و دستانتان بریده. معامله‌ای بی‌سود و خریدن خشم الهی بود و ذلت و بیچارگی بر شما نوشته شد. وای بر شما ای مردمان کوفه! می‌دانید چه جگری از پیامبر دریدید و چه خونی از او ریختید؟»

«با چه کریمی درگیر شدید و به حرم پیامبر(ص) دست یازیدید و هتک حرمتش کردید. فاجعه‌ای به بار آوردید که نزدیک است آسمان‌ها از آن بشکافد و زمین، دهان باز کند و کوه‌ها منفجر شود. کاری که شما مرتکب شدید به اندازه آسمان و زمین، زشت و خطرناک و نابوده کننده بود. آیا از این که آسمان خون بگرید در شگفتید؟ عذاب آخرت سخت‌تر و ذلیل کننده‌تر است و آن جا یاوری برایتان نخواهد بود. گمان نکنید که مهلت به نفعتان است که خدای عزّ و جل را عجله بر نمی‌انگیزد و بیم از دست رفتن انتقام ندارد. هرگز چنین نیست بلکه پروردگارتان در کمین گاه است. در انتظار تحقق ابتدای سوره نحل و آخر سوره صاد باشید.»

بشیر گوید: مردم در آن روز چنان سرگردان بودند که گویی مَست هستند. می‌گریستند و اندوهناک بودند. ضجّه می‌زدند و تأسف می‌خوردند. از شدت ناراحتی دستانشان را در دهان کرده بودند. پیرمرد کوفی که کنار من ایستاده بود، آن قدر گریسته بود که صورتش خیس بود. او خطاب به زینب(س) می‌گفت: راست می‌گویی، پدر و مادرم فدایت باد! پیران خانواده شما بهترین پیران، جوانانتان بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل است که شرمندگی و بدبختی برایتان نیست.

 

📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۷۶

 

 

مجلس ابن زیاد

اسیران اهل بیت را بر عبیداللَّه بن زیاد وارد کردند. زینب نگاهی به ابن زیاد کرد و گوشه‌ای نشست.
ابن زیاد گفت: این زن کیست؟ جوابی نداد. دوباره پرسید و زینب(س) ساکت بود. یکی از حاضران گفت: این زینب دختر علی بن ابی طالب است. ابن زیاد گفت: شکر خدای را که شما را رسوا کرد و دروغتان را آشکار ساخت! زینب علیهاالسلام فرمود: «شکر خدا که ما را به پیامبرش محمد صلی الله علیه وآله آبرو داد و در قرآنش به پاکی ما گواهی داد. رسوایی برای فاسق است و دروغ‌گویی برای انسان بدکار.»

ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و خانواده‌ات چگونه دیدی؟ زینب علیهاالسلام فرمود: «جز زیبایی ندیدم. اینان گروهی بودند که خدا کشته‌شدن را برایشان مقدّر کرده بود و به محل مقرر قدم گذاشتند. خدا آن‌ها را با تو روبرو خواهد کرد و محاجه و مخاصمه خواهید نمود. ببین آن روز، حق با کیست؟ مرگ بر تو ای فرزند مرجانه!»

ابن زیاد خشمگین شد و خواست زینب(س) را بکشد ولی عمرو بن حریث گفت: این زن است و زنان را به سخنانشان مؤاخذه نمی‌کنند.
ابن زیاد گفت: ای زینب! خدا دلم را با کشتن حسین یاغی و سرکشان خانواده‌ات خنک کرد.

زینب علیهاالسلام فرمود: «به جانم سوگند که بزرگ مرا کشتی و ریشه و شاخه ما را بریدی. اگر به این کار، دلت خنک شده پس خوشحال باش.»

ابن زیاد گفت: این زن چه‌قدر با قافیه سخن می‌گوید، همان‌طور که پدرش شاعر و قافیه پرداز بود. زینب(س) فرمود: «ای ابن زیاد! زن را به این کارها چه؟ من به دنبال شعر و قافیه نیستم.»

آن گاه ابن زیاد رو به علی بن الحسین علیهم‌السلام کرد و گفت تو که هستی؟ فرمود: «علی فرزند حسین علیه‌السلام.»

ابن زیاد گفت: مگر خدا علی فرزند حسین علیه‌السلام را نکشت؟ امام ساکت شد و ابن زیاد گفت: چه شد؟ سخن نمی‌گویی؟ فرمود: «برادری داشتم که به او هم علی می‌گفتند و مردم او را کشتند (یا شماها او را کشتید) روز قیامت درباره او از شما بازخواست خواهد شد.» ابن زیاد دوباره گفت: خدا او را کشت. امام(ع) گفت: «خدا هنگام رسیدن اجل، جان را می‌گیرد و هیچکس جز به فرمان او نمی‌میرد که این سرنوشتی معین است.»

ابن زیاد گفت: تو هم جز آنان خواهی بود (یعنی تو را هم می‌کشم) سپس دستور به کشتن امام داد. علی بن الحسین علیهم‌السلام فرمود: «پس این زنان را چه کسی همراهی کند؟» زینب علیهاالسلام هم خود را به امام(ع) چسبانید و گفت: «ای ابن زیاد! بس است، آیا از ریختن خون ما سیراب نشده‌ای؟ اگر می‌خواهی باید هر دوی ما را با هم بکشی.»

امام سجاد(ع) فرمود: «عمه جان! اجازه بده با او سخن بگویم.» آنگاه فرمود: «ای ابن زیاد! مرا به مرگ تهدید می‌کنی؟ نمی دانی کشته‌شدن برای ما عادی است و به شهادت افتخار می‌کنیم؟»

ابن زیاد گفت: او را رها کنید همراه زنان باشد. بعد از این، ابن زیاد دستور داد اسیران را از مجلس اخراج کنند. پس آنان را به خانه‌ای که در کنار مسجد بزرگ کوفه بود بردند.

 

📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۷۹

 

 

حسین(ع) را جدش محمد(ص) شفاعت می‌کند و ابن زیاد را پدرش

از انس بن مالک روایت کرده‌اند که وقتی سر امام حسین(ع) را برای ابن زیاد آوردند، آن را که در تشتی بود برابرش گذاشتند و شروع به زدن آن با چوب دستی کرد. ابن زیاد می‌گفت: صورتی به زیبایی این چهره ندیده‌ام. من (انس) گفتم: این صورت شبیه پیامبر(ص) است. سپس سر برای یزید ارسال شد.
چون سر را پیش یزید بردند گفت: کسی تو را کشت که فامیل تو نبود.

از منذر ثوری روایت شده که گفته در حضور ربیع بن خُثیم بودم که یکی از قتله کربلا پیش او آمد. ربیع گفت: شما سرها را بر نیزه‌ها آویخته و بردید! سپس دستش را زیر زبان خود کرد و گفت:
بزرگانی را کشتید که اگر پیامبر(ص) بود، دهانشان را می‌بوسید و آنان را در دامن خود می‌نشانید.
آن گاه این آیه را خواند:

«قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (سوره زمر، آیه ۴۶)
ای خدایی که آسمان و زمین را آفریده و به نهان و آشکار آگاه هستی، در آنچه بندگانت با هم اختلاف دارند تو خود داوری خواهی کرد.»

وقتی امام حسین(ع) کشته شد و سرش را برای ابن زیاد بردند، ابوبرزه را خواست و از او درباره رفتارش با امام حسین(ع) سؤال کرد. ابوبرزه از جواب طفره رفت و گفت: نمی دانم، خدا بهتر می‌داند. ابن زیاد گفت: به اندازه اطلاعات خودت سؤال می‌کنم. ابوبرزه گفت: اگر نظر مرا می‌خواهی حسین(ع) را جدش محمد(ص) شفاعت خواهد کرد و تو را پدرت زیاد. عبیداللَّه ناراحت شد و گفت: بیرون رو که اگر رفاقتمان نبود گردنت را می‌زدم.

 

📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۸۳

 

 

 

سخنرانی عمروبن سعید (حاکم مدینه) بعد از بازگشت خانواده امام حسین(ع) به مدینه

عمرو بن سعید، امیر مدینه بر منبر رفت و سخنرانی کرد و گفت: این ضربه‌ای بود در مقابل یک ضربت و صدمه‌ای برابر صدمه‌ای و اندرزی بعد از اندرزی. حکمت الهی که پندگیرندگان را سود نبخشید.

به خدا دوست داشتم سر حسین(ع) بر بدنش بود و روح او در جسمش باقی بود. او مثل همیشه از ما بد می‌گفت و ما مثل همیشه او را می‌ستودیم. او از ما می‌برید ولی ما با او ارتباط داشتیم، با این حال کشته نمی‌شد. لیکن چه کنیم با کسی که شمشیر کشید و می‌خواست ما را بکشد، جز آن که از خود دفاع کنیم*

در این حال عبداللَّه بن سائب برخاست و گفت: بی‌شک اگر فاطمه علیهاالسلام زنده بود و سر حسین(ع) را می‌دید بر او می‌گریست. عمرو بن سعید به عبداللَّه عتاب کرد که ما از فاطمه(س) به تو سزاوارتریم. پدرش عموی ماست، شوهرش برادر ماست و فرزندش فرزند ماست. اگر فاطمه می‌بود چشمانش گریان و دلش اندوهگین بود، اما کسی (یزید) که او را کشت و از خود دفاع کرد، سرزنش نمی کرد!!!!!!!

*این مرد، هم شنوندگان خود را به تمسخر گرفته و هم آیندگان و تاریخ را، که همه چیز را وارونه می‌گوید!

 

📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۲۳۹

 

 

ورود خاندان امام حسین(ع) به مدینه

وقتی خانواده امام حسین(ع) به مدینه وارد شدند، زنان بنی هاشم صدا به ناله بلند کردند و مدینه یک پارچه فریاد شد. در این موقع، عمرو بن سعید، والی مدینه خندید و به شعر عمرو بن معدی کرب تمثل جست که: «زنان بنی زیاد بن حارث ناله‌ای زدند همانند ناله زنان ما در جنگ ارنب»*

عبداللَّه بن جعفر در حال عزاداری بود که مولای او وارد شد و گفت: این غصه از ناحیه حسین(ع) به ما وارد شده است (یعنی فرزندان جعفر را به کشتن داده است – عبداللَّه کفش خود را به او پرتاب کرد و گفت: «درباره حسین (ع) این طور می‌گویی؟ به خدا اگر با او بودم دوست داشتم در دفاع از او کشته شوم و خدا را سپاس‌گزارم که (اگر من موفق نشدم) دو فرزندم عون و محمد با او بودند.»

*جنگی جاهلی بین بنی زیاد بن حارث و بنی زبید بوده که در محلی به نام ارنب واقع شد. گویا اشاره والی مدینه با این شعر به آن است که امروز زنان بنی هاشم عزادارند همان‌طور که زنان بنی امیه در جنگ بدر عزادار بودند یا همان‌طور که زنان بنی امیه در جریان کشته‌شدن عثمان می‌گرییدند.

 

📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۲۳۸

 

اشتراک گذاری مطلب
لینک کوتاه مطلب

مطالب مرتبط

فضائل امام صادق(ع)/3
فضائل امام جعفر صادق (ع)

فضائل امام صادق(ع)/3

فضائل امام صادق(ع)/3     لبیک اللهم لبیک   شیخ صدوق روایت می‌کند: مالك بن انس، فقيه مدينه (و امام مذهب مالکی) گفت: هنگامی که

ادامه مطلب
شهادت امام رضا(ع)/2
مصائب امام رضا (ع)

شهادت امام رضا(ع)/2

شهادت امام رضا(ع)/2     مظلومیت امام رضا(ع) و انکار امامت حضرت توسط برخی شیعیان و خویشان و نمایندگان پدر بزرگوارشان   دوران امامت امام

ادامه مطلب
شهادت امام مجتبی(ع)/3
مصائب امام حسن مجتبی (ع)

شهادت امام مجتبی(ع)/3

شهادت امام مجتبی(ع)/3     مسموم و شهید همچون پیامبر(ص)   امام حسن مجتبی(ع) از کیفیت شهادت و ماجرای بعد از آن اینگونه فرمود: «انا

ادامه مطلب
شهادت پیامبراکرم(ص)/3
مصائب حضرت محمد (ص)

شهادت پیامبر اکرم(ص)/3

شهادت پیامبر اکرم(ص)/3     بهترین و بدترین خلائق   هرچه پیامبر(ص) به پایان عمر شریف خود نزدیک مى‌شد مى‌کوشید که بیشتر از گذشته درباره

ادامه مطلب