حرکت امام حسین(ع) از مکه تا کربلا
خروج امام حسین(ع) از مکه ( یوم الترویه )
امام حسين عليهالسّلام روز چهارشنبه هشتم ذى الحجه سال ششم هجرت از مكّه حركت كردند و هنوز خبر كشته شدن مسلم به آن حضرت نرسيده بود. زيرا همان روزى كه مسلم كشته گشت حسين عليهالسّلام از مكه بيرون شد و روايت شدهاست كه چون حسين عليهالسّلام خواست از مكّه بيرون شود براى سخنرانى به پا خواست و فرمود:
«ستايش خداى راست و آنچه خدا بخواهد مىشود و نيرویى جز از خداوند نيست. درود خداوند بر پيغمبرش باد. مرگ بر فرزند آدم مسلّم است هم چون گردن بند در گردن دختران جوان.
چقدر مشتاقم به ديدار گذشتگانم، آنچنان كه يعقوب را به ديدار يوسف اشتياق بود مرا كشتارگاهى مقرّر است كه بايد آنجا برسم، گویى مىبينم پيوندهاى بدن مرا گرگان بيابانها از هم جدا مىكنند در سرزمينى ميان نواويس و كربلا تا رودههاى خالى و انبانهاى گرسنه را از پارههاى تن من پر كنند. آدمى از سرنوشت ناگزير است.»
«ما خاندان رسالت به رضاى خداوند راضى هستيم و به بلايش شكيبا و خداوند بهترين پاداش شكيبايان را بما عطا خواهد فرمود. هرگز پاره تن رسول خدا از او جدا نگردد و همگى در جايگاه قدس در كنار اويند تا ديدهاش با آنان روشن شود و وعده الهى به آنان تحقّق يابد. هر كه خواهد تا خون دل خود را در راه ما نثار كند و آماده حركت هست همراه ما كوچ كند كه من به صبحگاه امشب كوچ خواهم نمود.»
ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى امامى در كتاب دلايل الامامه روايت نموده كه ابو محمّد سفيان بن وكيع از پدرش وكيع و او از اعمش روايت نموده كه گفت: ابو محمّد واقدى و زرارة بن خلج گفتند: ما حسين بن على را پيش از آنكه بسوى عراق حركت كند ملاقات كرديم و از ناپايدارى مردم كوفه آگاهش نموديم و او را گفتيم كه دلهاى آنان با او است ولى شمشيرهايشان بر روى او، آن حضرت چون سخن ما را شنيد اشارهاى به جانب آسمان نمود، درهاى آسمان باز شد و آنقدر فرشته فرود آمد كه شمارهشان را جز خداوند كسی نداند و فرمود:
«اگر نه اين بود كه چيزهایى بههم نزديک شده و وقت مرگ فرا رسيدهاست به يارى اين فرشتگان با اين مردم میجنگيدم. ولى من به يقين میدانم كه قتلگاه من و قتلگاه اصحاب من آن جا است و به جز فرزندم على كسى را نجات نيست.»
و معمّر بن مثنّى در مقتل الحسين روايت كردهاست چون روز ترويه شد عمر بن سعد بن ابى وقّاص با قشون زيادى به مكّه وارد شد و از طرف يزيد مأموريّت داشت كه اگر حسين مبارزه جنگى آغاز كند متقابلا با حسين مبارزه كند و اگر نيرو بقدر كافى داشته باشد خود او جنگ را آغاز نمايد.
پس حسين عليهالسلام روز ترويه از مكّه بيرون شد و از اصل احمد بن حسين بن عمر بن بريده كه محدّثى مورد اعتماد است روايت شده كه او از اصل محمّد بن داود قمّى از امام صادق(ع) نقل میكند كه فرمود:
«شبى كه صبحش حسين عليهالسّلام تصميم داشت از مكّه حركت كند محمّد بن حنفيّه شبانه به نزد حسين عليهالسلام رفت و گفت: برادرم! ديدى كه اهل كوفه با پدرت و برادرت چه حيله و مكرى بكار بردند و من میترسم كه حال تو نيز مانند حال پدر و برادرت گردد. اگر رأيت به ماندن در مكّه باشد عزيزترين فردى خواهى بود كه در حرم الهى است و كسى را به تو دسترسى نخواهد بود.»
فرمود: «برادرم! میترسم يزيد بن معاويه بناگاه مرا بكشد و احترام اين خانه با كشتهشدن من از ميان برود.» محمّد بن حنفيّه گفت: اگر از چنين پيش آمدى میترسى بسوى يمن و يا يكى از بيابانهاى دور دست برو كه از هر جهت محفوظ باشى و كسى را به تو دسترسى نباشد.
فرمود: «تا ببينم.»
چون سحر شد حسين عليهالسلام كوچ كرد؛ خبر كوچ كردن حسين به محمّد بن حنفيّه رسيد. آمد و زمام شترى را كه حضرت سوار بر آن بود بگرفت و عرض كرد: برادر مگر وعده نفرمودى كه پيشنهاد مرا مورد توجّه قرار دهى؟! فرمود: «چرا»
عرض كرد: پس چرا به اين شتاب بيرون میروى؟!
فرمود: پس از آنكه از تو جدا شدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله نزد من آمد و فرمود: حسين بيرون برو كه مشيّت خداوندى بر اين است كه تو را كشته ببيند.»
محمّد بن حنفيّه گفت: انّا اللَّه و انّا اليه راجعون
حال كه تو با اين وضع بيرون میروى پس همراه بردن اين زنان چه معنى دارد؟ فرمود: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به من فرمود: مشيّت خدا بر اين شدهاست كه آنان را نيز اسير و گرفتار ببيند. اين بگفت و با محمّد خداحافظى فرموده و حركت كرد.»
محمّد بن يعقوب كلينى(ره) در كتاب وسائل از محمّد بن يحيى و او از محمّد بن حسين و او از ايّوب بن نوح و او از صفوان و او از مروان بن اسماعيل و او از حمزة بن حمران و او از امام صادق عليهالسلام نقل كردهاست:
راوى گفت: صحبت در اطراف خروج حسين عليهالسلام بود و اينكه چرا محمّد بن الحنفيّه در مدينه ماند؟ حضرت فرمود:
«اى حمزه الان مطلبى به تو میگويم مشروط بر اينكه پس از اين مجلس ديگر در آن باره پرسشى نكنى.
حسين عليهالسلام چون خواست حركت كند دستور داد كاغذى آوردند و بر آن نوشت بسم اللَّه الرحمن الرحيم نامه اى است از حسين بن على به بنى هاشم.
«امّا بعد هركس به من پيوست كشته خواهد شد و هر كه باز ماند به پيروزى نائل نخواهد آمد و السلام.»
📚منبع
اللهوف على قتلى الطفوف، سید بن طاووس، ص ۶۱ الی ۶۶
آب دادن امام حسین(ع) به لشکریان حر
کاروان امام(ع) زودتر به «ذو حسم» رسید. تا چادرها برپا شد و لشکر از راه رسید، هزار سوار به فرماندهی «حر بن یزید تمیمی» نزدیک ظهر بود که با امام مواجه شدند. امام و اصحابش همه عمامه بر سر نهاده و شمشیر بسته بودند.
امام(ع) فرمود تا جوانان، لشکر حر را سیراب کنند و اسبان آنها را نیز کمی آب دهند.
گروهی از جوانان به سپاه آب میدادند و گروهی دیگر ظرفهای بزرگ را از آب بر میداشتند و جلو دیگری میگذاشتند و به این ترتیب همه اسبها و سواران را آب دادند.
«علی بن طعان محاربی» میگوید: من در لشکر حر آخرین نفری بودم که به آنجا رسیدم. وقتی امام تشنگی من و اسبم را دید فرمود: «راویه را بخوابان.»
لفظ راویه در زبان عراقی به معنی مشک بود و لذا من منظور حضرت را نفهمیدم*
حضرت فرمود: «برادرزاده! شتر را بخوابان.» من شتر را خواباندم.
فرمود: «بنوش!»
هرچه خواستم بنوشم آب از مشک ریخت.
فرمود:«مشک را برگردان!» من نفهمیدم باید چکار کنم. حضرت پیش آمد، با دست خود لبه مشک را برگرداند تا من آب نوشیدم و اسبم را هم آب دادم.
* راویه در لغت حجاز به معنی شتر آبکش است و در لغت عراق به معنی مشک آب.
📚منبع
تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۰۲
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۶
مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۰
قیس بن مسهر صیداوی و نامه امام(ع)
امام حسین(ع) به منزلگاه «حاجر» رسید. اکنون چند روز از شهادت مسلم میگذشت ولی هنوز باخبر نشده بود. از آنجا نامهای برای اهل کوفه نوشت و آنها را از حرکت خود با خبر ساخت. نامه را به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به مردم کوفه برساند.
قیس با نامه راه کوفه را در پیش گرفت ولی در قاسیه به دست مأموران عبیدالله دستگیر شد. او نامه را پاره کرد. مأموران او را به نزد ابن زیاد بردند.
وقتی مقابل ابن زیاد قرار گرفت ابن زیاد پرسید: کیستی؟
گفت: «یکی از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام.»
چرا نامه را پاره کردی؟
«می خواستم تو از مضمون آن باخبر نشوی.»
نامه از که بود؟ آنرا برای که میبردی؟
«از حسین(ع) به گروهی از اهل کوفه که نامشان را نمیدانم.»
ابن زیاد با خشم گفت: به خدا رهایت نمیکنم تا نام آنها را بگویی یا بر منبر رفته حسین بن علی و پدر و برادرش را دشنام دهی و گرنه قطعهقطعهات خواهم ساخت.
گفت: «نام آن اشخاص را نمیدانم اما حاضرم دشنام دهم و لعنت کنم.»
عبیدالله دستور داد او را به مسجد جامع بردند مردم در مسجد جمع شدند و قیس به منبر رفت.
سپاس خدا را به جا آورد و او را ستایش کرد.
بر پیامبر و اهل بیتش درود فرستاد و برای علی، حسن و حسین(ع) بسیار طلب رحمت کرد و بر عبیدالله بن زیاد و پدرش و یزید و سرکشان بنی امیه لعنت فرستاد. آنگاه با صدای بلند فریاد زد:
«ای مردم کوفه! حسین بن علی فرزند فاطمه و نوه رسول الله بهترین آفریدگان خدا در راه کوفه است.
من فرستاده او هستم که در منزلگاه حاجر از او جدا شده و به سوی شما آمدم.
همت بلند دارید و با یاری خدا به یاری او بر خیزید.»
ابن زیاد دستور داد او را از منبر پایین کشیده و به قصر بردند و از بام قصر به زیر افکندند. اعضای بدنش خرد شد و از دنیا رفت.
هنگامیکه خبر شهادتش به اباعبدالله رسید، اشک از دیدگان حضرت جاری شد و گفت: «بارالها برای ما و شیعیانمان در نزد خود جایگاه نیکی قرار ده و ما را در سایه رحمتت باهم جمع کن.»
📚منبع
کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۱
تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۹۷
الاخبار الطوال، دینوری، ص ۲۴۵
مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۴
دیدار امام حسین(ع) با عبیدالله بن حرّ قبل از واقعه کربلا
در قصر بنی مقاتل، حضرت امام حسین علیهالسلام حجّاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حرّ جعفی فرستاد.
عبید اللّه پرسید: ای حجّاج بن مسروق چه پیامی آوردهای؟ گفت: «هدیه و کرامتی اگر پذیرا باشی! این حسین است که تو را به یاری خود خواندهاست. اگر او را یاری کنی، مأجور خواهی بود و اگر کشته گردی به فیض شهادت نائل خواهی آمد.»
عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم جماعت کثیری به قصد جنگیدن با حسین بیرون میآیند و شیعیان او را مخذول ساخته، فهمیدم که حسین کشته خواهد شد. و چون من قدرت بر یاری او را ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را.
حجّاج بن مسروق نزد امام(ع) بازگشت و پاسخ عبید اللّه بن حرّ را به عرض امام رساند.
آن حضرت با عدهای از اهل بیت و یارانش برخاست و به خیمه عبیداللّه بن حر رفت و در قسمت بالای مجلس در جایی که برای او تهیه شده بود، نشست.
عبید اللّه بن حر میگوید: من در طول عمرم هرگز کسی را همانند حسین علیهالسلام ندیدم. وقتی نگاهم به او افتاد در آن لحظه که به سوی خیمهام میآمد، او منظره و هیئت گیرایی داشت که در هیچ چیزی آن جاذبه وجود نداشت و چنان رِقّتی در من پدیدار شد که تاکنون هرگز نسبت به کسی در من این گونه رقّت پیدا نشده بود. آن لحظهای که مشاهده نمودم امام حسین علیهالسلام راه میرفت و کودکان [و جوانان ] پروانهوار گرد شمع وجودش حرکت میکردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سیاه بود.
عرض کردم: آیا این رنگ سیاهی موی شما است یا اثر خضاب است؟
فرمود: «ای پسر حُر! پیریام فرا رسید.» متوجه شدم که اثر خضاب است.
آنگاه امام حسین علیهالسلام فرمود: «ای پسر حُر! اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به یاری من هماهنگاند و از من خواستند تا نزد آنها بیایم؛ ولی به آنچه وعده داده بودند، وفا نکردند. و تو [نیز] دارای گناهان زیادی هستی. آیا نمیخواهی به وسیله توبه، آن اعمال ناشایسته را از بین ببری؟»
عبید اللّه گفت: چگونه جبران آن همه گناه ممکن است ای پسر پیامبر! حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرت را یاری کن!»
عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! من میدانم کسی که از تو پیروی کند، در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ ولی نصرت من تو را در قتال با دشمن بینیاز نمیکند و در کوفه برای شما یاوری نیست و من [نیز] چنین نکنم؛ زیرا نفسم به مرگ راضی نمیشود ولی اسبم به نام ملحقه و شمشیرم را در اختیار شما قرار میدهم.
حضرت فرمود: «ما جِئْناک لِفَرَسِک وَسَیفِک اِنَّما اَتَیناک لِنَسْأَلَک النُّصَرَةَ؛ ما برای اسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ما آمدیم که [تو راه سعادت را انتخاب کنی و] از تو یاری بخواهیم.»
آنگاه فرمود:
«حال که ما را یاری نمیکنی، به اسب و شمشیرت نیازی نیست و ما گمراهان را به یاری خویش نطلبیم؛ ولی تو را نصیحت میکنم، اگر میتوانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتله ما را نظاره گر نباشی. از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: مَنْ سَمِعَ واعِیةَ اَهْلَ بَیتِی وَلَمْ ینْصُرْهُمْ عَلی حَقِّهِمْ اَکبَّهُ اللَّهُ عَلی وَجْهِهِ فِی النَّارِ؛ هر کس بانگ اهل بیت من را بشنود و بر گرفتن حقشان یاری نکند، خدا او را به روی در آتش میافکند.»
بعدها عبید اللّه بن حرّ اشعاری در ندامت و پشیمانی از عدم حمایت از امام حسین علیهالسلام سرود و در حالیکه از ابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصد جبل ترک کرد.
📚منبع
مقتل الحسین، مقرّم، ص ۱۸۹
الفتوح، احمد بن اعثم کوفی، ج ۵، ص ۱۳۱
قصر بنیمُقاتِل یا مُقاتِل، از منزلگاههای نزدیک کوفه که امام حسین(ع) در واقعه کربلا، پس از عذیب هجانات در آنجا منزل کرد و سپس شبانه راهی نینوا شد. امام حسین(ع) در این منزلگاه از عبیدالله بن حر جعفی و عمرو بن قیس مشرقی خواست که به او بپیوندد، اما آنها دعوت امام را نپذیرفتند.
عُبَیْدُالله بْن حُرّ جُعْفی، از کسانی است که در جریان واقعه کربلا دعوت امام حسین(ع) برای همراهی را نپذیرفت. عبیدالله ابتدا در کوفه ساکن بود؛ اما پس از قتل عثمان به شام نزد معاویه رفت و پس از چندی دوباره به کوفه بازگشت. او پس از شهادت امام حسین(ع)، از عدم پذیرش دعوت امام پشیمان شد.
دیدار امام حسین(ع) با عمرو بن قیس قبل از واقعه کربلا
عمرو بن قیس مشرقی با پسر عمویش در قصر بنی مقاتل بر امام حسین علیهالسلام وارد شدند. بعد از سلام از امام علیهالسلام پرسیدند: این سیاهی که در محاسن شما میبینیم، از خضاب است یا رنگ موی شما است؟ حضرت فرمود: «خضاب است، موی ما بنی هاشم زود سفید میشود.» آنگاه پرسید: «آیا به یاری من میآیی؟»
عمرو گفت: من مرد عائلهمندی هستم و مال بسیاری از مردم نزد من است و نمیدانم کار به کجا میانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود. البته پسر عموی او نیز همین پاسخ را داد.
امام علیهالسلام فرمود: «پس از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و لبیک نگوید و به فریاد ما برنخیزد، بر خداوند است که او را با صورت در آتش اندازد.»
📚منبع
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، مکتبة الصدوق، ص ۳۰۸
قصه کربلا، مهدی قزلی، ص ۲۰۶
شیخ طوسی، عمرو بن قیس مشرقی را از اصحاب امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دانسته است همچنین علامه حلی، ابن داوود حلی و صاحب معالم نیز عمرو بن قیس المشرقی را جزو اصحاب امام حسین(ع) دانستهاند.عمرو بن قیس المشرقی، از جا ماندگان از کربلا است؛ وی در کربلا به حضور امام حسین(ع) رسید؛ ولی با آوردن بهانه از یاری امام(ع) سرباز زد.
قصر بنیمُقاتِل یا مُقاتِل، از منزلگاههای نزدیک کوفه که امام حسین(ع) در واقعه کربلا، پس از عذیب هجانات در آنجا منزل کرد و سپس شبانه راهی نینوا شد. امام حسین(ع) در این منزلگاه از عبیدالله بن حر جعفی و عمرو بن قیس مشرقی خواست که به او بپیوندد، اما آنها دعوت امام را نپذیرفتند.
دیدار امام حسین(ع) با عبد اللّه بن عمر
عبد اللّه وقتی از جریان حرکت امام حسین علیهالسلام به سوی کوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.
امام علیهالسلام در پاسخ او فرمود:
«ای ابا عبد الرحمن! مگر نمیدانی که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدای تعالی این است که سر یحیی بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنی اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمیدانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را میکشتند و بعد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده و حرکت ناروایی رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش میشدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. ای ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یاری من روی برمگردان.» (۱)
جالب است بدانید همین عبداللّه با حَجّاج جنایتکار به عنوان نماینده عبد الملک مروان بیعت کرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: بر هیچ چیز دنیا تأسف نمیخورم، مگر بر اینکه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و علی را در این امر یاری نکردم.» (۲)
عبداللّه وقتی از شهادت امام حسین علیهالسلام آگاه شد، نامهای با این مضمون برای یزید نوشت: سوگواری عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگی پیش آمد. هیچ روزی مانند روز حسین علیهالسلام نیست.
یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کردهایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اوّل کسی بود که این اساس را بنا گذاشت.» (۳)
📚منبع
(۱) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۳۶۵
(۲) الاستیعاب، ابن عبد البر، قاهره، الفجاله، ج ۳، ص ۹۵۰
(۳) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۲۸
کشتهشدن در داخل مکه
حسین بن علی(ع) به عبدالله بن زبیر فرمود:
«به خداوند سوگند! اگر یک وجب خارج از مکه کشته شوم، برای من دوست داشتنیتر است تا آنکه به اندازه یک وجب در داخل مکه کشته شوم. به خداوند سوگند! اگر من به لانهای از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بیرون خواهند کشید تا آنچه را از من میخواهند، به دست آورند.»
📚منبع
الحدائق الناضره، یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۳۶۴
جدم به من امر کرده است
عبدالله بن عباس و عبيدالله بن زبير آمدند و مانع رفتن حضرت شدند. حضرت فرمود: «جدم به من امر كرده، بايد امر او را اطاعت كنم و بروم.» ابن عباس گفت: واحسيناه.
بعد عبدالله بن عمر آمد و گفت: شما با اهل ضلال صلح كنيد كه قتل و قتال نباشد. پس فرمود: «ای اباعبدالرحمن! آيا جريان يحيی بن زكريا را میدانی؟ بنی اسرائيل از طلوع فجر تا غروب آفتاب هفتاد پيغمبر را به قتل رساندند و باز رفتند در بازار نشستند و به تجارت مشغول شدند مثل اين كه هيچ كاری نكردهاند. بعد خدا از آنها انتقام گرفت. پس بپرهيز ای اباعبدالرحمن، اينها كمک نمیكنند و بیوفا هستند.»
و بدینگونه بود که امام حسین علیهالسلام و ۱۹ تن از آل ابیطالب و ۸ تن موالی و حرم و خانواده پيامبر صلی الله عليه و آله از مکه به سوی کوفه و کربلا شدند و حركت اين كاروان پرهياهو بويژه در موقع جدايی از خويشان و بستگان در چنين روزی كه هوشياران جهان آن روز به مكه آمدند و برای هر يک فاميلهایی است. جدايی اينها در چنين روزی بسيار دشوار بوده است.
📚منبع
اعيان الشيعه، سید محسن امین عاملی، ج ۳، ص ۲۵۶
سيرة الحسين(ع)، سید جعفر مرتضی عاملی، ص ۱۷۷
خدا تقدیر کرده است آنها اسیر بشوند
محمّد بن جریر طبری امامی در کتاب «دلایل الامامة» از ابو محمّد سفیان بن وکیع، از پدرش وکیع، از اعمش از ابومحمّد واقدی و زرارة بن خلج نقل کرده است که گفتند: قبل از آنکه حسین(ع) بخواهد به سمت عراق حرکت کند، به دیدنش رفتیم و اورا از وضعیت مردم کوفه آگاه کردیم و متذکر شدیم که قلب کوفیان با توست. امّا شمشیرشان علیه توست. بنابراین بهتر آن است که از رفتن به کوفه خودداری کنید و همین جا بمانید!
و همچنین آمده: در روز ترویه، عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشکر انبوهی به مکه آمد و یزید به وی دستور داده بود که اگر حسین(ع) قصد جنگ داشت با او بجنگد والا تنها در صورت اطمینان به پیروزی با حسین(ع) وارد جنگ شود. اما حسین(ع) در همان روز از مکه خارج شد.
در شبی که فردای آن حسین(ع) قصد خروج از مکه را داشت، محمد بن حنفیه آمد و گفت: برادرم! تو از ناجوانمردی اهل کوفه نسبت به پدر و برادرت به خوبی آگاهی و من میترسم بر سر تو نیز همان بیاورند که بر سر آنها آوردند. بنابراین اگر تصمیم بگیری در اینجا بمانی موقعیت خوبی پیدا میکنی و به گرامیترین و عزیزترین ساکنان مکه تبدیل خواهی شد!
حسین(ع) گفت: «میترسم یزید بن معاویه مرا درحرم، ترور کند و حرمت این خانه به وسیله من شکسته شود!» ابن حنفیّه گفت: پس به «یمن» یا برخی دیگر از نواحی این صحرا برو! در اینصورت، هیچکس نمیتواند بر تو دست یابد. چون مردم همگی تو را دوست دارند و از هستی تو دفاع می کنند.
حسین(ع) گفت: «باید راجع به پیشنهادت فکر کنم.» ولی وقت سحر، حسین(ع) به عزم کوفه به راه افتاد. محمد بن حنفیه به محض اطلاع از حرکت حسین(ع) آمد و افسار شترش را گرفت و گفت: مگر تو قول ندادی راجع به پیشنهاد من بیندیشی! گفت: «آری!» پرسید: پس چرا به این زودی، تصمیم به رفتن گرفتی؟ گفت: «پس از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا(ص) به خواب من آمد و گفت: ای حسین! از مکه خارج شو! چون خدا تقدیر کرده است تو کشته شوی!»
محمّد بن حنفیه گفت: انا لله و انا الیه راجعون! اگر به سفر مرگ میروی پس این زنان را چرا با خود میبری؟گفت: «قد قال لی: ان الله قد شاء ان یُراهن سبایا.» رسول خدا(ص) گفت: «خدا تقدیر کرده است آنها اسیر بشوند.»
محمّد حنفیه پس از این گفتگو خداحافظی کرد و رفت.
📚منبع
لهوف، سیّد بن طاووس، ص ۹۸
فردا صبح به خواست خداوند حرکت خواهم کرد
چون امام حسین علیهالسلام عزم خروج از مکه کرد، به خطابه ايستاد و فرمود:
«وَ رُوِیَ أَنَّهُ علیهالسلام لَمَّا عَزَمَ عَلَی الْخُرُوجِ إلَی الْعِرَاقِ قَامَ خَطِیبـًا، فَقَال: الْحَمْدُ لِلَّهِ، مَاشَآءَ اللَهُ، وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ، وَصَلَّی اللَهُ عَلَی رَسُولِهِ. خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ ءَادَمَ مَخَطَّ الْقِلاَدَه عَلَی جِیدِ الْفَتَه. وَمَا أَوْلَهَنِی إلَی أَسْلاَفِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إلَی یُوسُفَ. وَخُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لاَقِیهِ؛ کَأَنِّی بَأَوْصَالِی تَتَقَطَّعُهَا عُسْلاَنُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَکَرْبَلا´ءَ؛ فَیَمْلاَنَ مِنِّی أَکْرَاشـًا جُوفـًا، وَأَجْرِبَه سُغْبـًا.»
«لاَ مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ. رِضَا اللَهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ؛ نَصْبِرُ عَلَی بَلاَ´ئِهِ، وَیُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ. لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ لُحْمَتُهُ، وَهِیَ مَجْمُوعَه لَهُ فِی حَظِیرَه الْقُدْسِ، تَقِرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ، وَیُنْجَزُ لَهُمْ وَعْدُهُ. مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلاً مُهْجَتَهُ، وَمُوَطِّنـًا عَلَی لِقَآءِ اللَهِ نَفْسَهُ، فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا؛ فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحـًا إنْ شَآءَاللَهُ تَعَالَی.»
«مرگ بر فرزند آدم همانند گردنبندى است بر گردن دختران جوان و اشتیاق من به دیدار گذشتگانم همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف است و براى من مقتلی برگزیده شده که به آن خواهم رسید، گویا مىبینم گرگان درنده بیابان – بین نواویس و کربلا ـ بندبند تنم را پاره کرده و از من شکمهاى تهى و مشکهاى خالى خود را پر مىکنند.»
«از آن روز که قلم تقدیر الهى بر آن رقم خورده، گریزى نیست. خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بیت است، ما بر بلای الهی صبر میکنیم و او پاداش عظیم صابران را به ما خواهد داد. پاره تن رسول خدا هرگز از وی جدا نمىشود و در حظیرة القدس به او ملحق خواهد شد و چشمان رسول خدا به ذرّیهاش روشن مىشود و وعدهاش توسط آنان وفا خواهد شد. هرکس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، زیرا من فردا صبح به خواست خداوند حرکت خواهم کرد.»
📚منبع
اللهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲۶
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۶، ص۳۶۶