حکایات علما/2
حکایتی از علامه امینی/1
علامه امینی گفتهاست: کتابهای خطّی و غیرخطّی، لازم میشد که به حسینیّۀ شوشتریها در نجف کوچه «سلام» مراجعه کنم، چون آنجا دارای کتابخانۀ بالنّسبه معتبری بود؛ و چهبسا مطالعات من تمام نمیشد و آن سیّد کتابدار میخواست حسینیّه را ببندد و به منزل برود، من از او میخواستم درِ حسینیّه را از روی من ببندد و خود برود، و من مشغول مطالعه شوم؛ با اینکه اینکار برای او ناگوار بود ولی معذلک مرا میگذاشت و میرفت و من شبها تا به صبح به مطالعه میپرداختم.
📚منبع
مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۱، ص۲۰۷
حکایتی از علامه امینی/۲
کتابی مورد نیاز مطالعۀ من بود که در نجف یافت نمیشد، فقط یک نفر داشت؛ من از او تقاضا کردم کتابش را بدهد و من مطالعه کنم. گفت: کتاب را از منزل بیرون نمیدهم؛ گفتم: من میآیم در منزل و مطالعه میکنم؛ راضی شد.
من به منزل او میرفتم و مطالعه میکردم، و هر وقت که مطالعه تمام میشد به منزل میآمدم؛ و چهبسا میرفتم و خود او در منزل نبود، زوجهاش در را باز میکرد و من به بیرونی میرفتم و مطالعه میکردم.
یک روز که برای مطالعه رفتم و در زدم زن پشت در آمد و گفت: آقا در منزل نیستند؛ گفتم: من میخواهم کتاب را مطالعه کنم؛ گفت: نمیشود! بالأخره پس از گفت و شنود معلوم شد که دیگر به من اجازۀ مطالعۀ کتاب را نمیدهند.
من از آنجا برگشتم و خیلی متأثّر شدم و بدون آنکه به منزل بروم یکسره به کربلا آمدم و به حرم مطهّر مشرّف شدم و عرض کردم: مولانا! ما این مطالب را برای شما و احقاق حقّ شما مینویسیم و من به این کتاب احتیاج دارم و از شما این کتاب را میخواهم.
از حرم که بیرون آمدم در راه برخورد کردم به آقائی که غالباً مرا به منزلش میبرد و آشنائی داشتم، و پس از صرف نهار رفت و چندین جلد کتاب آورد و گفت: این کتابها از مرحوم والد ماندهاست و مورد نیاز و مطالعه ما نیست، همه اینها برای شما باشد. من دست بردم و اوّلین کتابی را که برداشتم، دیدم: همان کتاب مورد نیاز ماست که از حضرت تقاضا کردهبودم!
📚منبع
مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۱، ص۲۸۰
جلسات مرحوم قاضی در شبهای ماه مبارک رمضان
نقل کردند از آقای سیّد محمّد کلانتر (یکی از طلاّب معروف آن زمان و یکی از علمای فعلی این زمان نجف اشرف) که:
در ماههای مبارک رمضان، مرحوم قاضی در منزل خود چهار ساعت از شب گذشته تا دو ساعت، مجلسی برای رفقای خود داشتند. یک شب من هم رفتم ببینم چه خبر است، ولی در داخل اطاق نرفتم و در ایوان مجاور نشستم و به فرمایشات ایشان گوش میدادم.
حالتی در آن شب بر من دست داد که چون بیرون آمدم و از کوچههای نجف عبور مینمودم با خود میگفتم: یا من امشب دیوانه شدهام؛ و یا تمام مردم نجف غیر از من، همه دیوانهاند.
📚منبع
مطلع الانوار، علامه طهرانی، ج۲، ص۳۲
مبارزه با هواى نفس
در حالات آيةاللّه محمّد فشاركى مىنويسند:
ایشان از مجتهدين بزرگ زمان خودش بود. بعد از فوت مرجع عاليقدر آيةاللّه محمّدتقى شيرازى مردم را به ايشان مراجعه كردند تا در مسجدى كه هر شب آيةاللّه شيرازى در آن نماز جماعت مىخواند اقامه نماز كنند و مرجعيّت تقليد را هم بپذيرند.
آيةاللّه فشاركى مىگويند: ديدم چيزى که در من است مرا خوشحال كرده و بعد فهميدم كه ماجراى مرجعيّت است و شيطان در من نفوذ كرده.
با خود گفتم: مى دانم با تو چه كنم. فرداى آنشب مىآيند و هر چه به آيةاللّه فشاركى اصرار مىكنند بيا و نماز را بخوان قبول نمىكنند و از همينجا بود كه معظم له حتّى تا آخر عمر رساله هم ننوشتند و فقط شاگرد تربيت كردند.
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۷۶
آبدادن اميرالمؤمنين علی(ع) به علامه امينى از حوض كوثر
آقاى عبداللّه چايچى از قول مرحوم حجةالاسلام دكتر محمّد هادى امينى فرزند علاّمه امينى رحمةالله نقل مىكند: وقتى پدرم را دفن كرديم مرحوم علاّمه بحرالعلوم آمد و به من تسليت گفت و معانقه نمود. سپس فرمود: (من در اين فكر بودم ببينم مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام چه مرحمتى در مقابل زحمات و خدمات مرحوم امينى مىنمايند. در عالم خواب ديدم: حوضى است آقا اميرالمؤمنان عليهالسلام بر لب آن ايستادهاند.
افراد مىآيند و مولا از آن حوض آب به آنها مىدهند. گفتند: «اين حوض كوثر است.» در اين حال آقاى امينى به نزديك حوض رسيدند ظرف را گذاشتند، آستينها را بالا زده و دستان مباركشان را پر از آب كردند و به علامه آب خورانيدند و خطاب به او فرمودند: «بَيّضَ اللّه وَجهك كما بَيَّضت وجهى (پروردگار رو سفيد كند تو را كما اينكه مرا رو سفيد كرد).
مولا در اين عبارت دو حقيقت را بيان كردند. علامه نسبت به حضرات معصومين عليهمالسلام بسيار ادب داشت. وقتى وارد حرم مطّهر حضرت امير عليهالسلام مىشد از پايين به بالاى سر نمىرفت. روبروى حضرت مىايستاد و گريه شديدى مىنمود. خود ايشان به من فرمودند: (از آن وقتى كه در نجف هستم از سمت بالاى سر حرم نرفتهام.) از پايين وارد شده و از همان سمت خارج مىشدند.
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۴
نذر آيتاللّهالعظمى بروجردى
مرحوم حضرت آيةاللّهالعظمى آقاى بروجردى مرجع وقت جهان تشيع (رض) در آن زمانىكه در شهرستان بروجرد بودند نذر كردند كه اگر خشم و عصبانيت خود را كنترل نكنند و به افراد تندى نمايند يكسال روزه بگيرند.
يكروز هنگام مباحثه علمى با يكى از شاگردان خود بهخاطر اينكه آن شاگرد مطالب غيرمنطقى و بىارتباط با موضوع بحث مىگفت طاقت نياوردند و نسبت به او تندى نمودند.
و در اينجا بود كه نذر آقاى بروجردى شكسته شد. بعد يكسال روزه گرفتند تا نذر خود را اداء كنند. در اينجا به ياد اين سخن حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام افتادم، كه در مقام دعا خطاب به پروردگار متعال مىفرمايد:
پروردگارا! مقام مرا در ميان مردم بالا مبر مگر آنكه به همان اندازه، مقامم را نزد خودم پايين آورى.
(صحيفه سجاديه، دعاى مكارم الاخلاق)
📚منبع
داستانهایی از علما، صرفی پور، ص۷
اهميت مناجات از منظر سید بحرالعلوم
یکبار برای چند روز مرحوم علامه بحرالعلوم، تدریس را ترک فرمود و طلبهها، شیخ سلماسی را واسطه قرار دادند که به خدمت ایشان برسد و بپرسد چرا درس تعطیل گشته؟ شیخ گفت به خدمت آقا عرضه داشتم. آن جناب فرمود: درس نمیگویم.
پس از چند روز باز مرا واسطه قرار دادند تا عرض کنم باز فرمود: نمیگویم.
پرس و جو کردم و علت تعطیلی درس را جویا شدم، فرمود: هرگز نشنیدم این طلبهها در نصف شبها تضرع و زاری و مناجات کنند و صدای آنها بلند بشود با اینکه من غالب شبها در کوچههای نجف راه میروم، چنین طلاب و دانشپژوهانی شایسته نیستند برای ایشان درس بگویم. چون طلاب این سخن را شنیدند شبها به ناله و گریه در محضر الهی پرداختند وقتی این تحوّل اخلاقی در طلاب نجف پدیدار شد آن جناب دوباره مشغول تدریس گردید.
📚منبع
مناجات خوانی، مجید عیوضی، ص ۵۲
دیدار با ابرار، سید بحرالعلوم (دریای بیساحل)، ص ۵۲
قصص العلما، تنکابنی، ص ۱۷۳
آیا عمل خیری از او سراغ داری؟
شيخ بهائى مىگويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت؛ همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازهاى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد، بهناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد!
پس جنازه را بهوسيله اجير به صحرا برد تا آن را بىغسل و كفن و نماز دفن كند .نزديك آن صحرا كوهى بود كه در آن كوه زاهدى مىزيست كه همه عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمى كه در آن نزديكى مىزيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همينكه جنازه را ديد از صومعه خود بهسوى جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند، اهل آن اطراف وقتى اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند.
مردم سبب شركتكردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند، گفت: در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو، در آنجا جنازهاى است كه جز يك زن كسى همراه او نيست، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفتهاست .مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايى از حيرت فرو رفتند. عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد، همسر ميت گفت: بيشتر روزها دچار يكى از گناهان بود.
عابد گفت: آيا عمل خيرى از او سراغ دارى؟ گفت: آرى سه عمل خير از او مىديدم.
1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه، جامههايش را عوض مىكرد و وضو مىگرفت و خاشعانه به نماز مىايستاد.
2 ـ هيچگاه خانهاش از يتيم خالى نبود و بيش از مقدارى كه به فرزندان خود احسان مىكرد به يتيم احسان مىنمود.
3 ـ هر ساعت از شب بيدار مىشد مىگريست و مىگفت: پروردگارا! كدام زاويه از زواياى دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهىكرد؟!
📚منبع
داستانهای عبرت آموز، استاد حسین انصاریان
در احوالات نماز آخوند کاشی رضوان الله تعالی علیه
ایشان شصت سال هم در زمستان و هم درتابستان، در حجرهاش و در ایوان مدرسۀ صدر اصفهان، وقتی نماز میخواند، در نماز از دنیا جدای جدا میشد، و بعد از تمامشدن نماز، باید میرفت پیراهنش را که بر اثر کثرت گریه خیس شده بود، عوض میکرد، هم در نماز ظهرش، هم در نماز عصرش، هم در نماز مغربش و هم در نماز عشایش.
در نماز شبش در مدرسۀ صدر، بعد از وتر، وقتی به سجده رفت و با آن حالش گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَة وَ الرُّوحِ» [سید بن طاووس، اقبال، ج۳، ص۱۸۵] تمام آجرها، دیوارها، برگها و درختهای مدسه، هم آنها، به دنبال آخوند داشتند میگفتند، «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ…»
یک نفر [طلاب مدرسه وقتی] این تسبیحها را شنید و غش کرد.
📚منبع
نماز الهی و شیطانی، استادانصاریان، خلاصهای از صفحه ۲۳ و ۲۹
بخشیدن لباسها به دزدان
مرحوم شيخ حسن اصفهانی(ره) يكی از شاگردان مرحوم ميرزای بزرگ شيرازی قصد اقامت در خراسان كرده اين شهر را وطن خود قرار داد. ايشان مردی بزرگوار و دارای ختومات و ادعيه بود. نقل میكنند آن مرحوم كه يك مرتبه از كوفه به نجف اشرف میرفت در راه جمعی از دزدان دورش را گرفته او را وادار نمودند تمام لباسهايش را از تن بيرون آورد.
مرحوم شيخ هم تمام لباسهايش به جز ساتر را بيرون آورده لباسها را به دزدان داده فرمود: من اين لباسها را به شما بخشيدم تا شما گرفتار معصيت خدا نشويد، زيرا اگر آنها را نبخشم غصب است و مال غصبی حرام است. موقعیكه دزدها اين چنين بزرگواری را از آن مرحوم ديدند لباسها را به او برگردانده و به دست او توبه نمودند و گفتند: سزاوار نيست كه ما نافرمانی خدا كنيم، بالاخص پس از اينكه شما را با اين همه مهربانی يافتيم.
📚منبع
يكصد داستان خواندنی، محمد شيرازی، ترجمه عبدالرسول مجيدی
مثل این (جنازه) باشید تا ما دنبال شما بیاییم
یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیةالله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیةالله سید على سیستانى و مرحوم سید محمود مجتهد سیستانى) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز میكند ایشان فرمودند:
«در یكى از جمعههاى آخرین، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانهى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مىتابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بهدنبال آن نور به در آن خانه رفتم، خانه كوچك و فقیرانهاى بود، از درون خانه نور عجیبى مىتابید.»
«در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاقهاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازهاى را مشاهده كردم كه پارچهاى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشكریزان سلام كردم.»
حضرت به من فرمودند: «چرا اینگونه دنبال من مىگردى و رنجها را متحمّل مىشوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم!»
بعد فرمودند: «این بانوئى است كه در دوره بىحجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند!»
📚منبع
شيفتگان حضرت مهدى(عج)، احمد قاضی زاهدی، ج 3، ص ۱۵۸
گوهر صدف، احمد قاضی زاهدی، ص 48
درس سیر و سلوک از کبوتر
مرحوم ملا حسینقلی همدانی از علماء عرفای برجسته قرن چهاردهم هجری بود، او بسیار کوشید تا در مسیر سیر و سلوک به مراد و مقصود برسد ولی از اینکه به هدف نرسید، پریشان بود، او خود گوید، در کنار مرقد شریف امام علی علیهالسلام در نجف اشرف در گوشهای، نشسته بودم، دیدم کبوتری بر زمین نشست و پاره نانی بسیار خشکیده را به منقار گرفت، و هر چه به آن نوک میزند، خورد نمیشود.
پرواز کرد و رفت، پس از ساعتی بازگشت و به سراغ آن تکه نان آمد، باز چند بار به آن نوک زد، ولی شکسته نشد، باز برگشت و چند باز رفت و آمد، سرانجام آن تکه نان را با منقارش خورد کرد و خورد.
همین همت و استقامت کبوتر و به هدف رسیدن او، برای من درسی شد، و گوئی به من الهام شد که در راه وصول به هدف، همت باید کرد، با اراده و همت، دنبال سیر و سلوک را گرفتم و به مقصود و مراد رسیدم.
📚منبع
کتاب هزار و یک نکته، علامه حسن زاده(ره) ص 426