سقیفه و انکار ولایت
گریه حضرت علی(ع) بر گمراهی مردم
عقيل به حضور علی(ع) رسید، علی(ع) را گريان ديد پرسيد: چرا گريه میكنی؟ خداوند چشمهای تو را نگرياند.
حضرت علی(ع) در پاسخ فرمود:
«برادرم! سوگند به خدا گريهام در مورد قريش و طرفداران آنهاست كه راه گمراهی را پيمودند و از حق روی برتافتند و به فساد و جهالت خود بازگشتند و به وادی اختلاف و نفاق و در بيابان سرگردانی افتادند و برای جنگيدن با من همدست شدند، چنانكه قبلاً برای جنگيدن با رسول خدا(ص) همدست گشتند.
خداوند آنها را به مجازات برساند كه رشته قرابت با مرا پاره كردند و حاكميت پسر عمويم پيامبر(ص) را از دست ما بيرون بردند، آنگاه بلند گريه كرد و فرمود: اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.»
و اين اشعار را به عنوان تمثيل خواند:
«فَاِنْ تَسئَلِينِي كَيْفَ اَنْتَ فَاِنَّنِي
صَبُورٌ عَلي رَيْبِ الزَّمانِ صَلِيبُ
يَعِزُّ عَلَيَّ اَنْ تَري بِي كَآبَة
فَيَشْمُتُ عادٌ اَو يساءُ حَبِيبٌ»
«اگر از حال من بپرسی كه چگونهای؟ میگويم: در سختیهای روزگار صبر میكنم و در دشواریها به سر میبرم، بر من سخت است كه آثار اندوه در من ديده شود تا دشمن شادی كند و دوست ناراحت شود.»
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۳۴
خبر مصیبتهای وارده به اهل بیت(ع) در شب معراج به پیامبر(ص)
مرحوم ابن قولویه از حمّاد بن عثمان و او از امام صادق(ع) نقل میکند که در شبی که پیامبر(ص) به معراج برده شد به او گفته شد: «خداوند تو را در سه چیز امتحان میکند تا ببیند چقدر صبر داری.»
عرض کرد: «پروردگارا تسلیم امر توام و هیچ نیرویی غیر از خودت نمیتواند به من صبر و تحمل بدهد آنها چه چیزهایی هستند؟»
فرمود: «اول آنها گرسنگی است که باید حاجتمندان را بر خود و اهل بیتت مقدم بداری.»
عرض کرد: «پروردگارا قبول دارم و تسلیم هستم و از تو توفیق میخواهم.»
«دوم اینکه تو مبتلا به تکذیب مردم و خوف شدیدی میشوی.»
عرض کرد: «قبول دارم.»
«سوم اینکه مصیبتها و گرفتاریهایی که بعد از تو به اهل بیتت میرسد و کشتن آنها.»
«اما برادرت علی(ع) از جانب بعضی افراد امت تو به ناسزاگویی و خشونت و سرزنش و محروم شدن از حقش و ظلم و ستم و در نهایت کشتن او مبتلا و گرفتار میشود.»
«و اما دخترت فاطمه(س) به او ظلم میشود و حقش را از روی غصب و ناحق میگیرند و او را محروم میکنند -آن حقی که تو برای او قرار دادی- و او را کتک میزنند در حالی که او حامله است و فرزندی در رحم دارد و بدون اجازه او وارد خانه و حریم او میشوند و با تنهایی و عدم یاری مردم روبرو میشود و مدافعی برای خود نمیبیند و در اثر آن ضرب و کتک، فرزندی که در رحم دارد سقط میکند و در نهایت به واسطه آن ضربت از دنیا میرود.»
پیامبر فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون خدایا قبول کردم و تسلیم امر تو میشوم و از تو توفیق و صبر میطلبم.»
📚منبع
کامل الزیارات، ابن قولویه، باب ۱۰۸، ح ۱۱ ص ۳۳۲
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۸، ص ۶۱
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۲۲
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۱۶۲
سقیفه و انکار ولایت حضرت علی(ع)
عالم بزرگ، شيخ مفيد، در كتاب ارشاد میگويد: پس از رحلت پيامبر(ص)، امام علی(ع) مشغول غسل دادن و كفن و دفن جسد مطهر پيامبر(ص) بود و بنیهاشم بخاطر مصيبت بزرگ رحلت پيامبر(ص) از مردم جدا بودند، قوم از فرصت استفاده كرده و به مسأله خلافت و تعيين خليفه پرداختند و سرانجام در غياب علی(ع) و بنیهاشم، خلافت ابوبكر برقرار شد.
آنگونه كه بين انصار اختلاف افتاد و جماعت آزادشدگان (در فتح مكّه) و آنان كه پيامبر(ص) برای تأليف قلوب، به آنها اجازه ورود به اسلام را داده بود از اينكه مسأله خلافت، چند روز تأخير بيفتد كراهت داشتند تا قبل از فراغت بنیهاشم، مسأله را تمام شده اعلام كنند، با ابوبكر بيعت كردند، زيرا او در مكان اجتماع (سقيفه) حاضر بود و اسباب و لوازم كار او آنچنان آماده شده بود كه موضوع را مطابق مراد و مقصود او آسان نمود.
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص۷۷
پيام های ابوبكر به علی(ع) برای بیعت گرفتن
روايت سُليم بن قيس: علی(ع) وارد خانه خود شد، عمر به ابوبكر گفت: كسی را نزد علی(ع) بفرست تا بيايد و بيعت كند، زيرا كار خلافت بدون بيعت علی(ع) سامان نمیيابد؛ اگر او با ما بيعت كند به او امان خواهيم داد.
ابوبكر شخصی را به نزد علی(ع) فرستاد و توسط او پيام داد كه دعوت خليفه رسول خدا(ص) را اجابت كن.
قاصد ابوبكر نزد، علی(ع) آمد و پيام او را ابلاغ كرد. علی(ع) به او فرمود: «شگفتا! چقدر زود رسول خدا(ص) را تكذيب كرديد، ابوبكر و اطرافيان او میدانند كه خدا و رسول خدا(ص) غير مرا خليفه خود قرار ندادهاند.»
قاصد، گفتار علی(ع) را به ابوبكر ابلاغ كرد.
ابوبكر گفت: اين بار برو و به علی(ع) بگو: دعوت اميرمؤمنان (ابوبكر) را اجابت كن.
قاصد نزد علی(ع) آمد و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد.
علی(ع) فرمود: «شگفتا! هنوز چندان از عهد رسول خدا(ص) نگذشته كه آنها فراموش نمايند، سوگند به خدا او (ابوبكر) میداند كه اين اسم برای احدی جز من، شايستگی ندارد، همانا رسول خدا(ص) به او امر كرد كه به عنوان اميرمؤمنان بر من سلام كند، و او يكی از هفت نفر است كه از طرف پيامبر(ص) به اين كار مأمور شدند، او و رفيقش (عمر) در ميان هفت نفر از رسول خدا(ص) پرسيدند: آيا اين دستور از طرف خدا و رسولش است؟!»
پيامبر (ص) فرمود:
«نَعَمْ حَقاً مِنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ اِنَّهُ اَمِيرُالْمؤمِنينَ وَ سَيّدُ الْمُسْلِميِنَ وَ صاحِبُ لَواءِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يُقَعِّدُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَي الصِّراطِ فيدخِلُ اَوْلِيائَهُ الْجَنَّةَ وَ اَعْدائَهُ النَّارَ.»
«آری، از طرف خدا و رسولش، حق است كه علی(ع) اميرمؤمنان و سرور مسلمين و پرچمدار افراد درخشنده و نورانی میباشد، خداوند در روز قيامت، او را بر «پل صراط» مینشاند و آن حضرت دوستان خود را به سوی بهشت و دشمنانش را به سوی دوزخ روانه میكند.»
قاصد ابوبكر، سخنان علی(ع) را به ابوبكر ابلاغ نمود، آنها آن روز از دعوت آن حضرت منصرف شدند.
به نقل سُليم بن قيس، سلمان میگويد: شب فرارسيد، حضرت علی(ع)، فاطمه(س) را سوار بر مركب كرد و دست دو نفر فرزندش حسن و حسين(ع) را گرفت و به خانههای اصحاب رسول خدا(ص) رفت و احدی از اصحاب باقی نماند كه علی(ع) نزد او نرفته باشد.
آن بزرگوار، خدا را در مورد حقّ خود به ياد آنها آورد و آنها را به نصرت و ياری هدایت كرد، ولی جز ما چهار نفر دعوت آن حضرت را اجابت نكرد، آن چهار نفر عبارت بودند از: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بن عوام، ما سرهای خود را (به علامت ياران علی عليهالسلام) تراشيديم و ايثارگرانه برای ياری آن حضرت كمر همّت بستيم و در ميان ما بصيرت «زُبير» در حمايت از آن بزرگوار از ما بيشتر بود.
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۳۵
آرزوی ابوبکر در موقع مرگ
ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب بن مُطَیر اللخمی الزامی الطبرانی متوفای سال ۳۶۰ قمری چنین میگوید: حمید بن عبدالرحمان بن عوف از پدرش نقل میکند که او گفت: در آن بیماری که منجر به مرگ ابوبکر شد بر او وارد شدم جهت عیادت از او. پس سلام کردم و گفتم حالت چطور است؟ بلند شد و نشست و گفت بحمدالله بهترم و گفت من بر چیزی تاسف نمیخورم مگر بر چند چیز تا اینکه گفت:
دوست داشتم ای کاش به خانه فاطمه جسارت و بیاحترامی نکرده بودم و آن عمل را ای کاش ترک کرده بودم. اگرچه درب آن خانه را به جهت آن بسته بودند که برای جنگ آماده شوند(۱) ابن قُتیبه هم مینویسد ابوبکر گفت: ای کاش جسارت به خانه علی را انجام نداده بودم اگرچه بر علیه من اعلام جنگ کرده بودند(۲)
📚منبع
(۱) المعجم الکبیر، طبرانی، ج ۱، ص ۶۲
احراق بیت فاطمه، غیب غلامی، ص ۱۸۰
تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷
(۲) الامامه و السیاسه، دینوری، ص ۱۸
مصائب الأولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۱۵۰
يادآوری وصيت پيامبر(ص) و نفی عمر
امام علی(ع) به مردم فرمود:
«رسول خدا(ص) به شما وصيت كرد كه من دو چيز گرانقدر را در ميان میگذارم
۱- قرآن.
۲- عترت من كه اهل بيت من هستند.
و اين دو از هم جدا نمیشوند تا در كنار حوض كوثر بهشت با من ملاقات كنند، پس اگر شما قرآن را میپذيريد، مرا نيز همراه قرآن، بپذيريد تا بين شما به آنچه كه خدا در قرآن نازل كرده حكم كنم، چرا كه من آگاهتر از شما به همه قرآن از ناسخ و منسوخ و تأويل و محكم و متشابه و حلال و حرام قرآن میباشم.»
عمر گفت: اين قرآن را با خودت ببر، تا نه آن از تو جدا گردد و نه تو از آن جدا شوی، ما نيازی نه به آن قرآن جمعآوری شده بوسيلهی تو را داريم و نه به تو نيازمنديم.
حضرت علی(ع) قرآن را برداشت و به خانه خود بازگشت و بر جايگاه نماز خود نشست و قرآن را در دامنش نهاد و آيات آن را میخواند و از چشمانش اشک میريخت.
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص۱۳۴
چگونگی دستگذاردن ابوبكر بر دست علی(ع) برای نمایش بیعت
عدی بن حاتم(از اصحاب رسول خدا(ص) و از ياران علی عليهالسلام) میگويد: سوگند به خدا دلم برای هيچكس آنگونه نسوخت كه برای علی(ع) سوخت، آنگاه كه دامن و گريبانش را گرفتند و او را به سوی مسجد كشاندند و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن.
او فرمود: «اگر بيعت نكنم چه میشود؟»
در پاسخ گفتند: گردنت را میزنيم، علی(ع) سرش را به سوی آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! من تو را به گواهی میگيرم، اين قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با اينكه من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) هستم.»
باز آنها به علی(ع) گفتند: دستت را برای بيعت دراز كن!
آن حضرت اطاعت نكرد، آنها با اجبار دست آن حضرت را گرفتند و كشيدند. آن بزرگوار سرانگشتانش را خم كرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به كار بردند تا دست او را بگشايند، ولی نتوانستند، سرانجام دست ابوبكر را پيشكشيدند و به دست بسته(و مشت شده) علی(ع) ماليدند، در حالیكه آن حضرت به قبر رسول خدا(ص) متوجه شده و میفرمود:
«يَابْنَ اُمَّ اِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِی.»
«ای پسر مادرم، قوم، مرا تضعيف كردند و نزديک بود مرا بكشند.» (اعراف- ۱۵۰)
روايت كننده میگويد: حضرت علی(ع) ابوبكر را مخاطب قرار داد و اين دو شعر را خواند:
«فَاِنْ كُنْتَ بِالشُّوري مَلَكْتَ اُمُورَهُمْ
فَكَيْفَ بِهذا وَالْمُشِيرُونَ غُيَّبُ
وَ اِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبي حَجَجْتَ خَصِيمَهُمْ
فَغَيْرُكَ اَوْلي بِالنَّبِيِّ وَ اَقْرَبُ»
«اگر تو از طريق شوری، زمامدار امور مردم شدی، اين چه شورایی است كه در آن، طرفهای مشورت(امثال من) غايب بودند و اگر از طريق خويشاوندی استدلال كردی، ديگران از تو نزديكترند.»
و آن حضرت مكرر میفرمود:
«وا عَجَباً اَتَكُونُ الْخِلافةُ بِالصَّحابَةِ، وَ لا تَكُونُ بِالْقِرابَةِ وَ الصَّحابَةِ.»
«عجبا! آيا خلافت با همنشينی با پيامبر(ص) ثابت میشود ولی با خويشاوندی و همنشينی (با هم) ثابت نمیگردد؟!»
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص۱۴۸
طلب بیعت از حضرت علی(ع)
برای علی، روزی بزرگتر از دو روز نیامد. روز اول روزی بود که پیغمبر(ص) از دنیا رحلت کرد و روز دوم، روزی بود که برخی در سقیفه بنی ساعده نشسته بودند. در طرف راست ابیبکر و مردمان با او بیعت میکردند. ناگاه عمر به او گفت: که ای مرد، اگر علی با تو بیعت نکند چیزی در دست تو نخواهد بود از خلافت. بفرست به طلب او که بیاید و با تو بیعت کند. اینها که با تو بیعت میکنند مردمان پست نادانی هستند.
پس قنفذ را طلب و به او گفت: برو به علی بگو اجابت کن خلیفه رسول خدا را.
قنفذ رفت و پیغام ابوبکر را به آن حضرت رساند و فورا برگشت و به ابیبکر گفت که علی گفت برای تو که: «رسول خدا(ص) غیر از من احدی را خلیفه برای خود قرار نداده.»
ابوبکر گفت: برگرد به سوی او و بگو: اجابت کن خلیفه را که مردمان گرد آمدهاند برای بیعت کردن با او و آنها همه مهاجرین و انصار و قریش هستند و تو مردی هستی از مسلمانان. آنچه که به نفع ایشان است به نفع تو هم هست و آنچه که به ضرر ایشان است به ضرر تو هم هست.
قنفذ رفت و طول نکشید که برگشت و گفت: علی در جواب تو گفت که: «رسول خدا(ص) به من وصیت فرموده که چون او را در قبرش پنهان کردم از خانه بیرون نروم تا وقتی که کتاب خدا را جمع کنم. زیرا که آنها روی شاخههای درخت خرما و شانههای شتران نوشته شده.»
عمر گفت: برخیزید تا ما به نزد او رویم.
پس ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه و ابو عبیدة بن جراح و سالم، غلام ابی حذیفه و قنفذ همه برخاستند و من هم با آنها برخاستم. چون به درب خانه رسیدیم و فاطمه آنها را دید، درب خانه را بست بر روی ایشان و شکی نداشت در اینکه آنها داخل خانه نخواهند شد مگر به اذن او.
پس عمر با پای خود زد و در را شکست و آن درب سعف خرما بود. همه داخل خانه شدند و علی را با جامهای که به خود پیچیده بود بیرون آوردند.
پس فاطمه بیرون آمد و گفت: «ای ابوبکر، میخواهی مرا از شوهرم بیوه کنی؟ به ذات خدا سوگند اگر دست از او بر نداشتید موهای خود را پریشان میکنم و گریبان خود را چاک میزنم و به پروردگار خود صیحه میزنم.» و دست حسنین را گرفت و بیرون رفت به طرف قبر پیغمبر(ص).
سلمان گفت: علی(ع) به من گفت: «ای سلمان، دریاب دختر محمد را زیرا که میبینم که دو طرف مدینه میل به افتادن کرده. به ذات خدا سوگند اگر موهای خود را پریشان کند و گریبانش را چاک نماید و برود نزد قبر پدر خود و صیحه بزند به سوی پرورگار خود، مهلت داده نمیشود که مدینه با اهلش به زمین فرو میرود.»
سلمان فورا دریافت و گفت: ای دختر محمد، خدا پدرت را برانگیخت که رحمت باشد، برگرد.
فرمود: «ای سلمان میخواهند علی را بکشند. من نمیتوانم صبر کنم. بگذار بروم نزد قبر پدرم و موهایم را پریشان کنم و گریبانم را چاک زنم و بر پروردگار خود صیحه زنم.»
سلمان گفت: میترسم مدینه فرو رود. علی مرا فرستاد به سوی تو و میفرماید: «برگرد برو به خانه و از نفرین کردن صرف نظر کن.»
فاطمه گفت: «بر میگردم و صبر میکنم و فرمان او را میشنوم و اطاعت میکنم.»
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)، ص ۴۸۰
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۸، ص ۲۲۷
مواقف الشیعه، احمدی میانجی، ج ۱، ص ۴۳۱
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۹۶
حضرت علی(ع) را به زور از خانه بردند
راوی میگوید:
علی را با همان جامهای که به خود پیچیده بود از خانه بیرون بردند و از طرف قبر پیغمبر(ص) عبور دادند و من شنیدم که میگفت:
«ای پسر مادر! این جماعت مرا ناتوان کردند و نزدیک شدند که مرا بکشند.»
ابوبکر نشست در سقیفه بنی ساعده و علی(ع) پیش آمد. عمر به او گفت: بیعت کن.
فرمود: «اگر بیعت نکنم چه میشود؟»
عمر گفت: به ذات خدا سوگند اگر بیعت نکنی گردنت را میزنم.
علی(ع) به او گفت: «در این حال، به ذات خدا سوگند من بنده خدا هستم که کشته شدم و برادر رسول خدا(ص).»
پس عمر گفت: بنده خدا هستی که کشته شدی اما برادر رسول خدا نیستی؛ سه مرتبه این سخن را گفت.
پس خبر به عباس بن عبدالمطلب رسید. با شتاب، دوان دوان آمد و به عمر گفت: با پسر برادرم مدارا کن. بر من است که بیعت کند با شما.
پس عباس آمد و دست علی را گرفت و او را به ابیبکر مالید تا اینکه غضبناک دست از او برداشتند.
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)، ص ۴۸۲
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۸، ص ۲۲۷
مواقف الشیعه، احمدی میانجی، ج ۱، ص ۴۳۱
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۹۶