شهادت حضرت علی اکبر(ع)/1
بشارت حضرت علی اکبر(ع) به پدر بزرگوارش
در معالم الزلفی نیز روایت فرموده از محمد بن سنان که حضرت صادق(ع) فرمودند: «در وقت احتضار آب آوردند از بهشت و آن حضرت آشامید و مؤید آن است که حضرت علی اکبر(ع) بشارت داد پدرش را به قولش.»
«یا ابتاه هذا جدی رسول الله قد سقانی بکاسه الاوفی شربه لا اظما بعدها و هو یقول العجل العجل فان لک کاسا مذخوره حتی تشربها الساعه.» (۱)
«ای پدرجان! این جدم رسول خداست که با شربتی مرا سیراب کرد. شربتی که بعدش دیگر تشنه نخواهم شد و میفرماید: بشتاب! بشتاب! که جامی نیز برای تو ذخیره شده است تا آن را بزودی بیاشامی.»
این را فرمود وقتی که منقذبن مره العبدی ضربتی بر سر آن مظلوم زد. او از کار افتاد.
فاعتنق فرسه فاحتمله الفرس الی عسکر الاعدا فقطعوه بسیوفهم اربا اربا. (۲)
او بر گردن اسبش افتاد. پس مرکبش او را به میان لشکر دشمن برد. پس با شمشیرهایشان او را قطعهقطعه کردند.
📚منبع
کبریت احمر، جهاد در راه خدا، محمدباقر بیرجندی، ص ۳۵۵
(۱) و (۲) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۴۴
علی اکبر(ع) پیوسته حمله میکرد
پیوسته حملات متواتر میکرد تا عدد مقتولین به دویست تمام ساخت و کوفیان را از قتل آن جناب بسی احتراز و اجتناب بود.
منقد بن مرة العبدی گفت: گناهان عرب بر من که اگر باز بدین گونه بر لشکر حمله کند پدرش را به مرگ او ننشانم. دفعه دیگر که علی حمله آورد منقد بن مره ملعون در مقابل آمده به قولی نیزه بزد و به روایتی شمشیری براند و فرق مبارکش بشکافت و از پشت زین بر زمین آمد چون روباه صفتان کوفه فرزند شیر خدای را افتاده دیدند از هر طرف گرد آمدند.
«قطعوه باسیافهم اربا اربا؛ با تیغهای خویش اعضای او ببریدند و بدن مطهرش پارهپاره کردند.» علی بانگ برداشت و پدر بزرگوار را بخواند چون امام بر بالین پسر آمد گفت: «یا ابتاه هذا جدی رسول الله قد سقانی بکاسه الاوفی شربه لااظما بعدها ابدا؛ اینک جد من رسول الله است مرا بدان جام سیراب کرده که از این پس هرگز تشنه نشوم و ترا همی گوید بسی بشتاب که کاسه دیگر ترا ذخیره کردهایم که ساعتی دیگر بخواهی نوشید.»
امام شهید فرزند رشید خود را با بدن صد چاک بر خاک افتاده دید بر سر پسر ایستاده صیحه بزد مینگریست و میگریست و میگفت: «یا بنی قتل الله قوما قتلوک ما اجرا هم علی الله و علی انتهاک حرمه رسول الله و علی الدنیا بعدک العفا؛ ای پسرک من آنان که ترا بکشتند خدایشان بکشد، وه که تا چند بر معصیت خدا و انتهاک حرمت رسول دلیرند. خاک بر سر دنیا، پس از تو دنیا و زندگانی دنیا هرگز مباد.»
حمید بن مسلم میگوید زنی از خیام حرم جلالت شتابان بدر آمد و چنان بود که گویی آفتاب از مشرق بر آمد: «یا اخیاه یابن اخیاه یا حبیباه یا ثمره فواداه یا نور عیناه.»
همی گفت و همی گریست تا خویشتن بر جسد علی افکند من نام او را پرسیدم، گفت زینب دختر علی است.
امام بیامد دست او را بگرفت و به خیام باز گردانیده به جوانان هاشمی فرمود: «احملوا اخاکم برادر خویش برگیرید.»
هاشمیان کشته علی را برداشتند و آورده برابر خرگاه امام که در مقابل آن قتال میکردند بگذاشتند و در مقاتل الطالبین آورده:
و جعل یکرکره بعد کره حتی رمی بسهم فوقع فی حلقه فخرقه و اقبل یتقلب فی دمه ثم قال یا ابتاه علیک السلام هذا جدی رسول الله یقرئک السلام و یقول عجل القدوم الینا و شهق شهقه فارق الدنیا علیه السلام.
علی از هر طرف همی تاخت و مرد همی انداخت تا تیری به حلقوم مبارکش برسید و گلویش بدرید و در خون خویش همی غلطید.
پدر وداع کرده گفت: «اینک رسول الله جد من ترا سلام میرساند و میگوید به دیدار ما شتاب کن.»
صیحه بزد طایر روحش به شاخسار طوبی آشیان گزید.
📚منبع
مقتل قمقام زخار و صمصام بتار، حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله، ص ۴۹۹ و ۵۰۰
آرامش دادن حضرت علی اكبر(ع) به پدرش
دفعه ديگر كه علی اكبر تسليه داد پدر بزرگوارش را، وقتی بود كه به روايت بحار و عوالم لشكر عمر سعد، فرق علی را شكافته ديدند، هجوم آوردند و به شمشيرهای خود، بدن شريفش را قطعهقطعه نمودند.
پس چون روح آن جوان به ترقوه رسيد، به ندای بلند فرياد كرد:«یا ابتاه! هذا جدی رسول الله، قد سقانی بكأسه الأوفی شربة لاأظماء بعدها ابدا، وهو يقول: العجل العجل فان لك كاسا مذخورة حتی تشربها الساعة.»(۱)
يعنی: «ای پدر! جد من رسول خدا(ص) مرا شربتی آشامانيد كه بعد از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و میفرمايد تعجيل كن كه برای تو جامی ذخيره است آن را بياشامی در اين ساعت.» (۲)
و به روايت منتخب و اكسير از حميدبن مسلم، نشست و فرياد كرد: «يا ابتاه! عليك منی السلام.»
«اين است جد من، محمد مصطفی(ص) و جد ديگرم علی مرتضی و جدهام خديجه كبری و جده ديگرم فاطمه زهرا و ايشان مشتاق میباشند به سوی تو.»
پس زنان صدا به شيون بلند كردند.
سيدالشهدا فرمودند: «ساكت باشيد كه بعد از اين گريه بسيار خواهيد نمود.»
و خود را به سر نعش علی رسانيد و سر علی را در كنار خود گذاشت وخون را از صورت جوانش پاك میكرد و میفرمود: «يا بنی لعن الله قوماً قتلوك؛ ای فرزند! خدا بكشد قومی را كه تو را كشتند. چه بسيار جرأت كردند بر خدای و هتك حرمت رسول.» واشك چشم های آن حضرت فرو ريخت.(۳)
پس فرمود: «علی الدنيا بعدك العفا (۴) يا بنی اما انت فقد استرحت من الدنيا و ضيمها، و قد صرت الی روح و ريحان، و بقي ابوك فما اسرع لحوقه بك؛ ای فرزند بعد از تو خاك بر فرق دنيا. تو ای فرزند استراحت يافتی از كدورتهای دنيا، و مشقتهای آن و باقی ماند پدر تو و چه بسيار زود است كه به تو ملحق شود.»
و به روايت اكسير العبادة فرمود: «يعز علی مصرعك؛ گران است بر من شهادت تو، چگونه میبينی خود را در اين حال؟»
علی اكبر عرض كرد: «يا ابت خير مصرع؛ ای پدر! بسيار خوب مصرعی است. جد من پيغمبر(ص) مرا سيراب نمود.» پس روح مقدسش به آشيان قدس پرواز نمود.
پس آن حضرت فرمود به روايت مفيد به جوانان كه: «برداريد برادر خود را»
پس آوردند نعش علی را و در نزد او در خيمه قتال گذاشتند.
پس به روايت عمارة بن واقد(۵) زنی بيرون آمد مثل بدر طالع و میگفت: «وا ولداه، وا مهجة قلباه، يا ليتنی كنت قبل هذا اليوم عمياء، او كنت و سدّت اطباق الثری.» تا رسيد به نزد آن نعش مطهر، حضرت سيدالشهدا صورت آن زن را به عبای خود پوشيدند و او را داخل در خيمه نمودند. سؤال كردم: آن زن كه بود؟ گفتند زينب خواهر حسين(ع). (۶)
📚منبع
کبریت احمر، ایمان به خدا و رسول، محمدباقر بیرجندی، ص ۲۱۹
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۴۴
(۲) الارشاد، شیخ مفید، ۲/ ۱۰۶
(۳)منتخب، طریحی، ص ۴۴۳
(۴) مقتل خوارزمی، ج۲، ص ۳۶
(۵) اکسیر العبادات، فاضل دربندی، ۲/ ۶۴۴
(۶) همان، ۲/ ۶۴۵
عطش مرا کشت
هنگامى كه على بن الحسين(عليهمالسلام) در روز عاشورا در محضر پدرش دید جز او از خاندان امامت شخص ديگرى از اصحاب و ياران باقى نماند نفس شجاع و روحيّه تسليمناپذير او را واداشت كه به رودررویى اهل ضلالت قيام ورزد و حكميّت و غيرت هاشمىاش او را تحريک نمود كه به گرفتن ارواح اهل ضلالت و بطلان برخيزد، پس در حالى كه مأيوس از زندگى و حيات بود به سوى آنان رخت بركشيد.
او به ميدان رفت در حالى كه پدرش به حال يأس و نوميدى به او، مىنگريست، چشمانش گريان و قلبش سوزان بود ولى درد دل را فقط به خداوند متعال اظهار مىداشت.
در برخى از مقاتل معتبره آمده است كه امام(ع) محاسن خود را به سمت آسمان گرفت. زبان حالش با خداى متعال اين بود «خدايا! مصيبت دردناك و حادثۀ بزرگى به من رسيده است درد و اندوه خود را فقط به شما شكايت مىكنم.»
به دست گرفتن محاسن خود نشانى از كثرت همّ و اندوه مىباشد آنچنان كه شيخ ما رئيس و شيخ محدّثين ابو جعفر ابن بابويه قمى گفتهاند على اكبر به قوم حمله نمود و مىگفت:
«من على بن الحسين بن على هستم، ما قسم به بيت خدا سزاوارترين مردم به پيامبر خدا هستيم. شما را با شمشيرم مىزنم تا شمشيرم كج گردد، تا ضرب و شت جوان هاشمى علوى را در ناميد، من امروز حمايتم را از پدرم هرگز قطع نمىكنم. به خدا قسم هرگز فرزند زنازاده نمىتواند در بين ما حكومت و فرمانروایى داشته باشد.» همراه رجز و معرّفى خويشتن به دشمن حمله مىكرد.
ابو الفرج گويد: او با شدّت و حدّت به دشمن حمله مىبرد سپس به سوى پدر بازمىگشت و مىگفت: «پدر جان! عطش و بىآبى مرا كشت.» پدر به او دلدارى مىداد و مىفرمود «حبيب من! صبر كن ديرى نمىپايد كه جدّت رسول خدا ترا سيراب مىنمايد.»
او مرتّب پشت سر هم حملات خود را تكرار مىنمود تا اينكه تيرى از سوى دشمن به گلويش رسيد و گلوى او پاره نمود و به خون خود آغشته گرديد. سپس فرياد برآورد «پدر جان! اين است جدّم رسول خدا(ص) كه به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: هر چه زودتر به سوى ما بشتاب.»
پس از اين جمله بود كه فرياد مىكشيد و جان به جان آفرين تسليم نمود كه درود خداوند متعال بر او باد!
📚منبع
در کربلا چه گذشت، شیخ عباس قمی، ص ۲۴۳
گریز روضه حضرت علی اکبر(ع)
مرد نصرانی و شباهت علی اکبر علیهالسلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
روزی مردی نصرانی وارد مسجد النبی شد. مسلمانانی که در مسجد بودند به او گفتند بیرون برو که تو مرد نصرانی هستی. آن مرد گفت اجازه دهید؛ من دیشب در عالم خواب پیامبر اکرم(ص) را دیدم که حضرت عیسی بن مریم(ع) نیز همراه او بود. عیسی بن مریم(ع) رو به من کرد و فرمود:
«در محضر خاتم الانبیا محمد بن عبدالله(ص) اسلام اختیار کن که او پیامبر بر حق این امت است.» من نیز در محضر پیامبر(ص) اسلام اختیار کرده و به دست خود پیامبر مسلمان شدم. حال آمدهام تا اسلام خود را بر یکی از نزدیکان پیامبر(ص) عرضه نموده و بیعت خود را تجدید کنم.
مردم او را به امام حسین(ع) راهنمایی نمودند وقتی خدمت امام رسید خود را به پای امام انداخت تا قدمهای مبارکش را ببوسد سپس جلسهای در محضر امام حسین(ع) تشکیل شد آنگاه امام حسین(ع) فرزند خود علی اکبر(ع) را که نقابی بر صورت مبارک داشت فراخواند و امام حسین(ع) خود نقاب را از روی صورت فرزند برداشت.
وقتی چشم آن مرد به جمال پیامبر گونه علی اکبر(ع) افتاد بیهوش گردید، امام حسین(ع) دستور دادند آب به صورتش ریخته تا به هوش آمد آنگاه امام رو به او کرده فرمود: «آیا پسرم علی اکبر(ع) شبیه به جدم رسول الله(ص) است؟»
آن مرد گفت آری به خدا قسم شبیه به پیامبر(ص) است سپس امام حسین(ع) به او فرمود: «اگر تو نیز فرزندی مانند فرزند من داشته باشی و خواری به بدن او اصابت کند و خراشی بردارد چه میکنی؟» آن مرد گفت: ای آقا و مولایم! فورا میمیرم. حضرت فرمود: «به تو خبر میدهم که میبینم فرزندم مقابل چشمم با شمشیرها قطعه میگردد.»
📚منبع
خورشید جوانان، سید محمد حسینی
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۸۸