پایگاه تخصصی مداحی عالمانه

فضائل امام رضا(ع)/2

فضائل امام رضا(ع)/2

فضائل امام رضا(ع)/2

 

 

امام هشتم(ع) الگوی به زیستی

ابراهیم بن عباس می‌گوید:
هرگز ندیدم که امام رضا علیه‌السلام با سخن خود کسی را برنجاند، هرگز ندیدم سخن کسی را قطع کند، ساکت بود تا او از سخن فارغ شود، به قدر توان از برآوردن حاجت کسی روی برنمی‌گرداند، هرگز پایش را پیش کسی دراز نمی‌کرد و تکیه نمی‌داد، به غلامان و خدمتکاران ناسزا نمی‌گفت، هرگز ندیدم آب دهان به زمین بیندازد، هیچ وقت قهقهه نمی‌زد و خنده آن حضرت تبسم بود.

هرگاه تنها بود و سفره‌ای گسترده می‌شد، همه بردگان و غلامانش حتی دربان و کارپرداز خانه را هم بر سر سفره می‌نشاند، شب‌ها کم می‌خوابید و بیشتر وقت‌ها شب را تا سحر بیدار می‌ماند، روزه زیاد می‌گرفت، در هر ماه سه روز (اول، وسط و آخر) را روزه می‌گرفت و می‌فرمود: «این سه روز تمام عمر و همه دهر است.»

بسیار کار خیر و صدقات پنهانی داشت و بیشتر در شب‌های تاریک انجام می‌داد، گاهی در هر سه روز یک قرآن ختم می‌کرد و می‌فرمود: «اگر بخواهم می‌توانم در مدت کمتر ختم کنم ولی به آیه‌ای که می‌رسم در آن می‌اندیشم و فکر می‌کنم در کجا و چه زمانی درباره چه مطلبی نازل شده است.»

شب هنگام در بستر خویش بسیار قرآن تلاوت می‌کرد. هر گاه به آیه‌ای می‌رسید که یادی از دوزخ یا بهشت است می‌گریست، از خدا بهشت می‌طلبید و از دوزخ به او پناه می‌برد، بساط نشستن حضرت در تابستان حصیر بود و در زمستان گلیم پشمی، لباس امام لباس خشن بود، اما هنگامی‌که برای دیدار با مردم بیرون می‌آمد، خود را برای آنان می‌آراست.

هرگاه می‌خواست به خوردن طعام مشغول شود می‌فرمود: «ظرفی بیاورند و کنار سفره بگذارند.» سپس از بهترین غذاهای سفره برمی‌داشت و در آن ظرف می‌نهاد و دستور می‌داد که آن را به فقرا برسانند، حضرت رضا علیه‌السلام نماز شب، نماز شفع و وتر و نافلة صبح را هیچ وقت چه در سفر یا در حضر ترک نمی‌کرد.

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۹، ص ۹۰

 

 

 

عنایت حضرت رضا(ع) به محتضر

امام محمد تقی علیه‌السلام فرمود: «یکی از اصحاب حضرت رضا علیه‌السلام مریض شد. آن جناب به عیادتش رفت و پرسید: حالت چطور است؟»
گفت: مرگ را در برابر چشمانم مجسم می‌بینم.
فرمود: «مرگ را چگونه می‌بینی؟»
عرض کرد: بسی ناگوار و طاقت فرسا.

آن حضرت فرمود: «آنچه تو دیدی نشانه‌ای از مرگ بوده است تا تو را به آن آشنا سازند.
مردم دو قسمند: «مستریح و مستراحٌ بِه»
یکی به وسیله مرگ از رنج و شکنجه راحت می‌شود و دیگری مرگ، شرّش را از سر مردم کم می‌کند.
اکنون ایمانت را به خدا تجدید و به مقام ولایت هم اعتراف کن تا از جمله کسانی شوی که مرگ موجب راحت و آسایش آنان شود.»

دستور آن حضرت را اجرا کرد. در این هنگام عرض کرد یا بن رسول الله اکنون ملائکه با سلام و تعظیم به شما تهنیت می‌گویند و در برابرت ایستاده‌اند، اجازه فرمایید تا بنشینند!
فرمود: «ملائکه پروردگارم بنشینید.»
سپس فرمود: از آنان بپرس. دستور دارند که ایستاده باشند؟

عرض کرد: سؤال کردم گفتند اگر تمام فرشتگان هم خدمت شما برسند، به پاس احترام شما باید بایستند‌ مگر اجازه نشستن بفرمایید.
خدای تعالی به آنان چنین دستوری داده‌است‌، در این هنگام آن مرد چشم بر هم گذاشت و در آخرین لحظات حیات عرض کرد:

السّلام علیک یابن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ اینک تمثال شما و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه علیهم‌السلام در برابر چشمم مجسم شده است.
این سخن را گفت و از دنیا رفت.

 

📚منبع
 ۵۳ داستان از کرامات حضرت رضا(ع)، موسی خسروی، ص ۱۴۱

 

 

آهوی مطیع

ابراهیم بن شُبرمه گفت: روزی حضرت رضا علیه‌السلام در محلی که بودیم وارد شد و درباره امامت ایشان بحث کردیم وقتی خارج شد، من و رفیقم- که پسر یعقوب سراج بود- در پی آن جناب رفتیم. هنگامی که وارد بیابان شدیم ناگهان به آهوانی برخوردیم. آن حضرت به یکی از آنها اشاره کرد، آهو فوراً پیش آمد و در مقابل آن حضرت ایستاد. امام علیه‌السلام دستی بر سر آهو کشید و آن را به غلامش داد.

آهو به اضطراب افتاد که به چراگاه بازگردد، آن حضرت سخنی گفت که ما نفهمیدیم. آهو آرام گرفت.
سپس رو به من کرده و فرمود: «باز ایمان نمی‌آوری؟»
عرض کردم: چرا، آقای من! تو حجّت خدایی بر مردم. من از آنچه قبلاً گفته بودم توبه کردم؛ آن‌گاه رو به آهو کرده فرمود: «برو!»

آهو اشک‌ریزان خود را به آن حضرت مالید و به چرا رفت.
بعداً رو به من کرده فرمود: «می‌دانی چه گفت؟»
گفتم: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند، فرمود: «آهو گفت وقتی مرا نزد خود خواندی به خدمت رسیدم و امیدوار شدم که از گوشتم خواهی خورد امّا حال که دستور رفتن مرا دادی افسرده شدم.»

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۹، ص ۵۳
۵۳ داستان از کرامات حضرت رضا(ع)، علامه مجلسی، ص ۱۳۱

 

 

 

برات آزادی و عنایت رضوی(ع)

مُحبِ صادقِ اهل بیت، جناب حیدر آقا تهرانی نقل نمود: چند سال قبل روزی در رواق مطهر حضرت رضا علیه‌السلام مشرف بودم، پیرمردی را که از پیری خمیده شده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته حضور قلب و خشوع او مرا متوجه ساخت. تا وقتی‌که خواست حرکت کند، دیدم از حرکت کردن عاجز است. او را در بلند شدن یاری کردم. پرسیدم منزلت کجاست تا تو را به منزل برسانم؟

گفت: در حجره‌ای از مدرسه خیرات خان. او را تا منزلش رساندم و سخت به او علاقه پیدا نمودم. به طوری که هر روز می‌رفتم و به او کمک می‌کردم. اسم، محل و حالاتش را پرسیدم. گفت: اسمم ابراهیم است و اهل عراق هستم. او زبان فارسی را تکلُّم می‌کرد.

ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا به حال هر ساله برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا علیه‌السلام مشرف می‌شوم و مدتی توقف کرده و به عراق مراجعت می‌کنم و در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه پیاده مشرف شدم. در مرتبه اول سه نفر جوان که با من هم سن بوده و با هم رفاقت داشته به همدیگر علاقه‌مند بودیم.

مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و نگران بودند. هنگام وداع با من گریستند و گفتند: تو جوانی و در سفر اول و پیاده به زحمت می‌روی؛ البته نظر کرده خواهی شد. حاجت ما به تو آن است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام رضا علیه‌السلام نموده و در آن محل شریف، یادی از ما بنما.

پس آنها را وداع نموده و به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهّر مشرف شده، پس از زیارت در گوشه‌ای از حرم افتادم و حالت بی‌خودی و بی‌خبری به من عارض شد، در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه‌السلام به دست مبارکش رقعه‌های بی‌شماری است و به تمام زوار از مرد و زن حتی بچه‌ها رقعه‌ای می‌دهد. چون به من رسیدند چهار رقعه به من مرحمت فرمود. پرسیدم چه شده‌ به من چهار رقعه دادید؟ ‌فرمود: «یکی برای خودت و سه تا برای سه رفیقت.»

عرض کردم این کار مناسب حضرتت نیست، خوب است به دیگری امر فرمایید این رقعه‌ها را تقسیم کند.
حضرت فرمود: «این جمعیت، همه به امید من آمده‌اند و خودم به آنها برسم.» پس یکی از آن رقعه‌ها را گشودم. چهار جمله نوشته شده بود:
«برائَهًٌْ مِنَ النَّارِ وَ اَمانٌ مِنَ الحِسابِ وَ دُخُولٌ فِی الجَنَّهًِْ وَ اَنَابنُ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم.»

(شهید دستغیب در کتاب داستان‌های شگفت می‌فرماید) از این داستان دو نتیجه می‌گیریم: یکی کثرت رأفت، عنایت و مرحمت حضرت رضا علیه‌السلام است درباره زوار قبرش، به‌طوری که هرکس به امید نجات به آن حضرت پناهنده شود، درباره‌اش شفاعت خواهد فرمود و هیچ کس از در خانه آن بزرگوار محروم نخواهد گشت.

دیگر آنکه‌ هرکس به راستی آرزوی زیارت آن حضرت را داشته باشد و او را میسر نشود و از دیگری التماس کند که به نیابت او زیارت کند مانند همان کسی است که زیارت می‌کند و این مطلب اختصاصی به زیارت آن حضرت ندارد بلکه در جمیع امور خیریه است و هرکس کار خیری را دوست دارد، به راستی آرزوی رسیدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برایش میسر نباشد و دوست دارد کسی که آن را انجام می‌دهد، یقیناً مانند همان کس خواهد بود و به مثل ثواب او خواهد رسید و شاهد این مطلب از روایات بسیار است. (۱)

از جمله حضرت رضا علیه‌السلام به ریان بن شبیب فرمود: «ای پسر شبیب! اگر تو را ثواب مسرور می‌کند مانند ثواب آن کسانی که با حسین علیه‌السلام شهید شدند پس هرگاه یاد آن حضرت کنی بگو:
«یا لَیْتَنی کُنتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوزاً عظیماً.»
«یعنی‌ ای کاش! با اصحاب حسین علیه‌السلام بودم پس به شهادت بزرگی می‌رسیدم.» (۲)

 

 

📚منبع
(۱)داستان‌های شگفت، شهید آیت الله دستغیب، ۱۲۶
(۲) همان

 

 

 

مشهورترین لقب امام رضا(ع)

رضا، مشهورترین و رایج‌ترین لقب امام علیه‌السلام است، به این معنی که امام، تدبیر و تقدیر الهی را با خشنودی و خرسندی می‌پذیرفته و همواره آنچه را که موجب رضای خدا بوده است انجام می‌داده‌اند، چنان‌که القاب دیگر آن حضرت «الرَّضی» «الرَّاضی بالله» و «الرَّاضی بِالقَدَر و القَضاء» نیز مؤید این معناست.

احمد بن محمد بِزَنطی به امام جواد علیه‌السلام می‌گوید: گروهی از مخالفانِ شما می‌پندارند که چون مأمون پدر شما را برای ولایت‌عهدی خود پسندید، ایشان را رضا نامیده‌اند (یعنی عده‌ای از مخالفان شما اعتقاد دارند که مأمون لقب رضا را به امام علی بن موسی الرضا داده است).

امام جواد علیه‌السلام فرمود: «به خدا سوگند دروغ می‌گویند خداوند آن حضرت را رضا نامید زیرا مرضی خدا در آسمان و مرضی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمّه پس از آن حضرت در زمین بود.» بزنطی گوید: مگر نیاکان شما مرضی خدا، رسول و ائمّه علیهم السلام نبوده‌اند؟
فرمود: «چرا.» عرض کردم: پس چرا فقط پدرتان “رضا” نامیده شده‌اند؟ فرمودند: «زیرا، تنها ایشان مورد رضایت موافقان و مخالفان قرار گرفتند.»

سلیمان بن حفص مَروَزی نیز‌ گوید: حضرت امام کاظم علیه‌السلام فرزندشان علی را «رضا» می‌خواندند و می‌فرمودند: فرزندم «رضا» را صدا کنید، یا به فرزندم «رضا» گفتم، یا فرزندم «رضا» به من گفت.

 

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۹۹، ص ۵۵

 

 

 

عالِم آل محمّد علیهم‌السلام

امام کاظم علیه‌السلام به فرزندانشان فرمودند:
«برادر شما علی بن موسی، عالِم آل محمد است، مسائل دینی خود را از او بپرسید و آنچه را به شما می‌گوید حفظ کنید. زیرا من از پدرم جعفر بن محمد علیه‌السلام مکرر شنیدم که فرمودند: همانا عالِم آل محمد در صُلب توست و ای کاش او را می‌دیدم.»

ابراهیم بن عباس می‌گوید: تا آن زمان، فردی عالم‌تر و آگاه‌تر از امام رضا علیه‌السلام ندیده بودم؛ مأمون به عنوان آزمایش درباره هر مسئله‌ای از ایشان سؤال می‌کرد و امام پاسخ می‌دادند.»
سخنان، پاسخ‌ها و تمثیل‌های حضرت رضا علیه‌السلام همه برگفته از قرآن بود (بارها اتفاق می‌افتاد که) آن حضرت هر سه روز قرآن را با تلاوتی مدبّرانه ختم می‌کردند.

اباصلت هروی نیز گفته است‌: من داناتر از علی بن موسی الرضا علیه‌السلام ندیده‌ام و هر دانشمندی که با ایشان مجالست داشت این مطلب را تصدیق می‌کرد.

 

📚منبع
کشف الغمّه، اربلی، ج ۳، ص ۷۱
ناسخ التواریخ، لسان الملک سپهر، ۱۹۰، ص ۵۲

 

 

 

پاسخ امام رضا(ع) به نامه‌ يكی از زائران

آقا ميرزا حسن لسان الأطباء از اهالی اشرف مازندران نقل كرد در زمانی‌كه حاجی ملا محمد اشرفی از مشاهير علما در زادگاه خود اشرف (بهشهر) زندگی می‌كرد، من يك بار عازم زيارت حضرت رضا عليه‌السلام شدم. برای خداحافظی و امر وصيت‌نامه‌ی خود خدمت ايشان رفتم و چون دانست كه به زيارت ثامن الائمه عليه‌السلام می‌روم، پاكتی به من داد و فرمود:

«در اولين روزی كه به حرم مشرف شدی، اين نامه را تقديم امام رضا عليه‌السلام كن و در مراجعت جوابش را گرفته، برايم بياور.»

با خود گفتم: يعنی چه؟ مگر امام رضا عليه‌السلام زنده است كه نامه را به او بدهم؟! چگونه جوابش را بگيرم؟! اما عظمت مقام آن دانشمند مانع شد كه اين مطلب را به ايشان بگويم و اعتراض نمايم.

هنگامی‌كه به مشهد مقدس رسيدم، در اولين روز زيارت، برای ادای تكليف، نامه را به داخل ضريح انداختم . بعد از چند ماه موقع مراجعت، برای زيارت وداع به حرم مشرف شدم و اصلاً سخن حاجی را كه گفته بود جواب نامه‌ام را بگير و بياور، فراموش كرده بودم .

بعد از نماز مغرب و عشا درحال زيارت بودم كه ناگاه صدای مأموری بلند شد كه زائران از حرم بيرون روند تا خدام به تنظيف حرم بپردازند. وقتی نماز زيارت را تمام كردم، متحير شدم كه اول شب چه وقت در بستن است؟ ولی ديدم كسی جز من در حرم نيست! برخاستم كه بيرون روم، ناگاه ديدم سيد بزرگواری در نهايت شكوه و جلال از طرف بالا سر با كمال وقار به سوی من می‌آيد . همين كه به من رسيد فرمود : «حاجی ميرزا حسن! وقتی به اشرف رسيدی، پيغام مرا به حاجی اشرفی برسان و بگو:

آيينه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب زن به خانه و پس ميهمان طلب»

در اين فكر بودم كه اين بزرگوار كه بود كه مرا به اسم خواند و پيغام داد يك مرتبه متوجه شدم اوضاع حرم به حالت اول برگشته، برخی نشسته و بعضی ايستاده به زيارت و عبادت مشغول هستند؛ فهميدم كه اين حالت مكاشفه بوده است . وقتی به وطن مراجعت كردم، يكسره به خانه مرحوم حاجی اشرفی رفتم تا پيغام امام عليه‌السلام را به وی برسانم، همين كه در را كوبيدم، صدای حاجی از پشت در بلند شد كه:

«حاجی ميرزا حسن! آمدی؟ قبول باشد. آری

آيينه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب بزن به خانه و پس ميهمان طلب»

سپس افزود: «افسوس! كه عمری گذرانديم و چنان كه بايد و شايد صفای باطن پيدا نكرده‌ايم!»

 

📚 منبع
کرامات رضویه، علی اکبر مروج، ج ۲، ص ۶۴

اشتراک گذاری مطلب
لینک کوتاه مطلب

مطالب مرتبط

فضائل امام عسکری(ع)/2
فضائل امام حسن عسکری (ع)

فضائل امام عسکری(ع)/2

فضائل امام عسکری(ع)/2     محو گناهان با تنگدستی محمد بن حسن بن میمون می‌گوید: طی نامه‌ای که به خدمت مولایم امام عسکری(ع) نوشتم از

ادامه مطلب
هفته دفاع مقدس
هفته دفاع مقدس

هفته دفاع مقدس

هفته دفاع مقدس     بسم الله الرّحمن الرّحیم هر روز که بر نظام جمهوری اسلامی ایران می‌گذرد و افقهای تازه آشکار می‌گردد و فراز

ادامه مطلب
هفته وحدت
هفته وحدت

هفته وحدت

هفته وحدت     بیانات رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه‌ای درباره هفته وحدت کسانی که شعار اتحاد و وحدت و برادری مسلمین را

ادامه مطلب