شهادت حضرت رقیه(س)/2
توصیف خرابه شام
الخرائج والجرائح عن عمران بن علیّ الحلبی عن أبی عبدالله [الصادق](ع): «لَمّا اتِىَ بِعَلِىِّ بنِ الحُسَينِ(ع) و مَن مَعَهُ إلي يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ عَلَيهِمَا لَعائِنُ اللهِ جَعَلوهُم فى بَيتٍ خَرابٍ واهِى الحيطانِ.»
قالَ بَعضُهُم: إنَّما جُعِلنا فى هذَا البَيتِ لِيَقَعَ عَلَينا.
فَقالَ المُوَکَّلونَ بِهِم مِنَ الحَرَسِ بِالقِبطِيَّةِ: انظُروا إلى هؤُلاءِ يَخافونَ أن یَقَعَ عَلَیهِم هذَا البَیتُ و هُوَ أصلَحُ لَهُم مِن أن يَخرُجوا غَدا، فَتُضرَبَ أعناقُهُم واحِدا بَعدَ واحِدٍ صَبرا.
فَقالَ عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ(ع) بِالقِبطِيَّةِ: لا يَکونانِ جَميعا بِإِذنِ اللهِ.
فَقالَ: و كانَ كَذلِکَ.
الخرائج و الجرائح به نقل از عمران بن علی حلبی، از امام صادق(ع): «هنگامی که علی بن الحسین(ع) و همراهانش را نزد یزید بن معاویه که لعنتهای خدا بر هر دوشان باد آوردند، آنان را در خانهای مخروبه با دیوارهایی سست جای دادند.
یکی از اسیران گفت: ما را در این خانه جای دادند تا بر ما فرو ریزد.
📚منبع
الخرائج، راوندی، ج٢، ص٧٥٣
داستان شهادت رقیه(س) از کتاب المنتخب مرحوم طریحی
قابل توجّه است که این متن، نخستین منبع شناخته شدهاى است که «حضرت رقیه» را سه ساله معرّفى کرده است. همچنین، نخستین منبعى است که به تفصیل، سخن گفتن وى را با امام علیهالسلام مطرح کرده است؛ امّا چیزى در باره نام او نمىگوید.
فقالت: «ما هذا الرّأس؟» قالوا لها: رأسُ أبيك. فرفعته من الطّشت حاضنة له و هی تقول:
«يا أبتاه! مَن ذا الذی خضّبك بدمائك؟
يا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وريدك؟
يا أبتاه! مَن ذا الذی أيتمنی على صغر سنّی؟
يا أبتاه! مَن بقی بعدك نرجوه؟
يا أبتاه! مَن لليتيمة حتّى تكبر؟
يا أبتاه! مَن للنساء الحاسرات؟
يا أبتاه! مَن للأرامل المسبيّات؟
يا أبتاه! مَن للعيون الباكيات؟
يا أبتاه! مَن للضائعات الغريبات؟
يا أبتاه! مَن للشعور المنشرات؟
يا أبتاه! مَن بعدك؟ واخيبتنا! يا أبتاه! مَن بعدك؟
واغربتنا! يا أبتاه! ليتنی كنت الفدى،
يا أبتاه! ليتن كنت قبل هذا اليوم عميا.
يا أبتاه! ليتنی وسدت الثّرى ولا أرى شيبك مخضّباً بالدّماء.
ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف، وبكت بُكاءاً شديداً حتّى غشی عليها، فلمّا حرّكوها، فإذا بها قد فارقت روحها الدُنيا.
وقتی سر بريده امام حسين(ع) را برای رقيه سلام الله عليها آوردند گفت: «اين سر كيست؟» به او گفتند: «سر پدرت حسين است.» سر را با احتياط از داخل طشت برداشت و به سينه چسبانيد و با گريههای سوزناك خود خطاب به سر چنين گفت:
«پدر چه كسی تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسی رگهای گردنت را بريد؟ پدر چه كسی در خردسالی يتيمم كرد؟ پدر دختر يتيم تو به چه كسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بیپوشش چه كنند؟ پدرجان زنان اسير و سرگردان كجا بروند؟ پدر جان چه كسی چشمان گريان را چاره ساز است؟ پدر جان چه كسی يار و ياور غريبان بیپناه است؟ پدر جان چه كسی پريشانمويی ما را سامان میبخشد؟ پدر جان بعد از تو چه كسی با ماست؟
وای بر ما بعد از تو، وای از غريبی! پدر جان كاش فدايت میشدم. پدر جان ای كاش پيش از اين نابينا میشدم و تو را اينگونه نمیديدم. پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمیديدم.»
سپس لبها را بر لبهای پدرش امام حسين نهاد و چنان گريست كه همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حركت دادند دريافتند كه از دنيا رفته است.
📚منبع
المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طريحی، فخرالدين الطريحی، ص ۱۳۶
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۵۱۱
مقتل حضرت رقیه(س)
أنَّ نِساءَ أَهلِ البَیتِ النُّبُوَّةِ أَخفَینَ عَلَی الٲَطفالِ شَهادَةَ آبَائِهِم وَ یَقُلنَ لَهُم أَنَّ آبائَهُم قَد سَافَرُوا إِلَی کَذَا وَ کَذَا
بانوان خاندان نبوت بعد از واقعهی عاشورا شهادت پدران را از دخترانشان پنهان میکردند و به آنها میگفتند که پدران شما به سفر رفتهاند.
و کَانَ الحَالُ عَلیَ ذَلِکَ المِنوَالِ حَتَّی أَنَّ یَزیدَ أَمَرَ بِنِساءِ الحُسَین علیه السلام فَحُبِسَ مَعَ عَلِیِ بنِ الحُسَین علیه السلام فِی مَحبِسٍ.
وضعیت به همین صورت ادامه داشت تا این که یزید دستور داد بانوان امام حسین(ع) را به همراه امام سجاد(ع) در مکانی زندانی کنند.
أنَّهُم أَقَامُوا فِیها شَهراً لَایُکِنُهُم مِن حَرٍ و لا بَردٍ حَتَّی تَقَشَّرَت وُجُوهُهُم
آنان یک ماه در زندان به سر بردند و وضع زندان به گونهای بود که از گرما و سرما در امان نبودند بهطوری که صورتهایشان از شدت تابش خورشید پوست انداخته بود.
کانَ لِلحُسَینِ علیه السلام بِنتٌ صَغیِرَةٌ لَهَا أَربَعَةُ سِنِینَ، قَامَت لَیلَةً مِن مَنَامِهَا وَ قَالَت:
امام حسین(ع) دختر کوچک چهار سالهای داشت. شبی از خواب بیدار شد و گفت:
أینَ أبِیَ الحُسَینُ؟ إِنِّی رَأَیتُهُ السَّاعَةَ فِی المَنَامِ مُضطَرِبًا شَدیدًا.
«پدرم حسین کجاست؟ همین الان او را در خواب دیدم که بسیار مضطرب و هراسان بود.»
فلَمَّا سَمِعَت النِّسوَةُ ذَلِکَ بَکَینَ وَ بَکَی مَعَهُنَّ سَائِرَ الاَطفَالَ وَ إرتَفَعَ العَوِیلُ.
وقتی بانوان حرم سخنان او را شنیدند گریستند و کودکان نیز از گریهی آنها به گریه در آمدند و صدای آه و ناله در آن فضا پیچید.
فإنتَبَهَ یَزِیدُ مِن نَومِهِ وَ قَالَ:
یزید از خواب بیدار شد و گفت:
ما الخَبَرُ؟
چه خبر شده؟
ففَحَّسُوا عَنِ الوَاقِعَهِ وَ قَصُّوهَا عَلَیهِ.
اطرافیان تحقیق کرده و حادثهای که پیش آمده بود را برایش بازگو کردند.
فأَمَرَ بِأَن یَذهَبُوا بِرَأسِ أَبیِهَا إِلَیهَا.
یزید دستور تا سر پدرش برای او ببرند.
فأَتَوّاهُ بِرَّأسِ الشَرِیفَةِ وَ جَعَلُوهُ فِی حُجرِهَا
سر شریف پدر را آوردند و در آغوش دختر گذاشتند.
فقَالَت: مَا هَذَا؟
دختر پرسید: «این چیست؟»
قالوُا: رَأسُ أَبیِکِ!
در جواب گفتند: سر پدر توست!
فزَعَت الصَّبِیَّةُ وَ صَاحَت، فَمَرِضَت وَ تُوُفِّیِت فیِ أَیَّامِهَا.
آن دختر گریه و ناله سر داد و از دل فریادی برآورد، بعد از آن بیمار شد و در همان روزگار رحلت نمود.
و رُوِیَ بِأَن جَاوُوا بِالرَّأسِ الشَرِیفِ إلَیهَا مُغَطَّی بِمِندِیلٍ دَبِیقِی فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهَا وَ کُشِفَ الغِطَاءُ عَنهَا فَقَالَت: مَا هَذا الرَّأسُ؟
روایت شده است که سر شریف امام حسین(ع) را برای دختر آوردند، در حالی که در دستمالی مصری پیچیده شده بود، آنگاه آن را در مقابلش گذاشتند و پارچه را از روی آن کنار زدند. آن دختر پرسید: «این سر از آن کیست؟»
قالُوا: إنَّهُ رَأسُ أَبیِکِ!
به او جواب دادند: این همان سر پدر توست!
فرَفَعَتهُ مِنَ الطَّستِ حَاضِنَةً لَهُ وَ هِیَ تَقُولُ:
سر را از روی طشت برداشت و به آغوش کشید و میفرمود:
یا اَبَتَاه! مَن ذَاالّذِی خَضَبَکَ بِدِمَائکَ؟
«پدر جان! چه کسی محاسنت را به خون خضاب کرده است؟
یا اَبَتَاه! مَن ذَاالّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ؟
پدر جان! چه کسی رگ گردنت را بریده است؟
یا اَبَتَاه! مَن ذَاالّذِی أَیتَمَنِی عَلَی صِغَرِ سِنِّی؟
پدر جان! چه کسی مرا در این کودکی یتیم کرد؟»
«یا اَبَتَاه! مَن بَقِیَ بَعدَکَ نَرجُوهُ؟
پدر جان! چه کسی بعد از تو ماند تا امیدمان به او باشد؟
یا اَبَتَاه! مَن لِلیَتیمَةِ حَتَی تَکبُرَ؟
پدر جان! چه کسی سرپرست این دختر یتیمت هست تا بزرگ شود؟
یا اَبَتَاه! مَن لِلنِّساءِ الحَاسِراتِ؟
پدر جان! چه کسی حامی این بانوان بدون پوشش است؟
یا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِلِ المَسبِیَّاتِ؟
پدر جان! چه کسی فریادرس این بیوه گان اسیر است؟»
«یا اَبَتَاه! مَن لِلعُیُونِ البَاکِیاتِ؟
پدر جان! چه کسی بر این چشمهای اشکبار ترحم میکند؟
یا اَبَتَاه! مَن لِلضَّایِعَاتِ الغَریباتِ؟
پدر جان! چه کسی این گمشدگان غریب را پناه میدهد؟
یا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَاتِ؟
پدر جان! چه کسی دادرس این موهای پریشان است؟
یا اَبَتَاه! مَن بَعدُکَ؟ وَاخَیبَتَاه مِن بَعدِکَ! وَا غُربَتَاه!
پدر جان! بعد از تو چه کسی مانده؟ وای بر نا امیدی بعد از تو ای وای از غربت و تنهایی!»
«یا اَبَتَاه! لَیتَنی لَکَ الفِدَاءُ!
پدر جان! ای کاش قربانی تو میشدم!
یا اَبَتَاه! لَیتَنی قَبلَ هَذَا الیَومِ عُمیَاءٌ!
پدر جان! ای کاش قبل از این کور بودم!»
📚منبع
چهل منزل با حسین(ع)، علی اکبر رنجبران تهرانی
روضه حضرت رقیه(س) در نقل کامل بهایی
در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیری با مردانی که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده میداشتند و هر کودکی را وعدهها میدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است[و] باز میآید تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکی بود چهارساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را به خواب دیدم سخت پریشان!»
زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و حال، تفحّص کرد. خبر بردند که حال، چنین است. آن لعین، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهار ساله نهاد. پرسید: «این چیست؟» مَلاعین گفت: سرِ پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
📚منبع
کامل بهایی، عمادالدین طبری، ج۲
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۵۱۰
شهادت غم انگیز حضرت رقیه(س)
پرسید: «عمه! پدرم کجاست؟»
فرمود: «به سفر رفته.»
طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانهجویی نمود، به گونهای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا(ع) را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا(ع) را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و نالهاش بلندتر شد، گفت: «پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ؛ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار میدادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمیدیدم.»
دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
📚منبع
نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص ۴۵۶
الدمع الساکه، بهبهانی، ص ۱۴۱
شعر منسوب به زینب کبری(س)
یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَهَ کَلِّمْهَافَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا
برادر! با فاطمه خردسال و صغیرت، سخن بگو که نزدیک است دلش از غصه آب شود.
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۱۵
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟!
وقتی سر مبارک امام حسین(ع) را برای حضرت رقیه(س) آوردند حضرت رقیه(س) سر را برداشت و به سینهاش چسبانید و میگریست و چنین میگفت:
«یا اَبَتاه! مَن ذَاالَّذی خَضَبَ بِدِمائِک؟یا اَبَتاه!مَن ذَاالَّذی قَطَعَ وَریدَک؟ یا اَبَتاه! مَن ذَاالَّذی أیتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنی؟ یا اَبَتاه لِلیَتیمَهِ حَتّی تَکبُرَ…؟ یا اَبَتاه! لَیتَنی تَوَسَّدتُ التُراب و لا اَری شَیبَکَ مُخضباً بِالدِّماءِ.»
«ای بابا جان! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگهای گردنت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ دختر بی بابا به که پناه ببرد تا بزرگ شود؟ کاش نابینا بودم. کاش خاک را بالش زیر سر قرار میدادم ولی محاسن تو را خضاب شده به خون نمیدیدم.»
📚منبع
ثمرات الحیاة، سید محمود امامی اصفهانی، ج ۲، ص ۷۶
امام حسین(ع) با دل پر خون از دخترانش جدا شد
در بعضى از روایات نیز آمده است حضرت سکینه(س) در روز عاشورا به خواهر سه سالهاى (که به احتمال قوى همان رقیه(س) باشد) گفت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود.»
امام حسین(ع) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه(س) صدا زد: «بابا! مانعت نمىشوم. صبر کن تا تو را ببینم.» امام حسین(ع) او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیدهاش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا داد: «العطش العطش، فان الظما قدا احرقنى؛ بابا بسیار تشنهام، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است.»
امام حسین(ع) به او فرمود: «کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم.» آنگاه امام حسین(ع) برخاست تا به سوى میدان برود. باز هم رقیه(س) دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «یا ابه این تمضى عنا؟»
«بابا جان کجا مىروى؟ چرا از ما بریدهاى؟» امام علیهالسلام یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد.
📚منبع
حضرت رقیه(س)، شیخ علی فلسفی، ص۵۵۰