شهادت حضرت عباس(ع)/1
مقتل حضرت عباس(ع) در ارشاد شیخ مفید
الاِرشاد: حَمَلَتِ الجَماعَةُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام فَغَلَبوهُ عَلى عَسكَرهٍ، وَاشتَدَّ بِهِ العَطَشُ، فَرَكِبَ المُسَنّاةَ يُريدُ الفُراتَ و َبَينَ يَدَيهِ العَبّاسُ أخوهُ، فَاعتَرَضَتهُ خَيلُ ابنِ سَعدٍ و فيهِم رَجُلُ مِن بَنى دارِمٍ، فَقالَ لَهُم: وَيلَكُم، حولوُا بَينَهُ و بَينَ الفُراتِ و لا تُمَكِّنوهُ مِنَ الماءِ. فَقالَ الحُسينُ عليه السلام:
اللهُمَّ أظمِئهُ، فَغَضِبَ الدّارِمِيُّ و رَماهُ بِسَهمٍ فَأَثبَتَهُ فى حَنَكِهِ. فَانتَزَعَ الحُسَينُ عليه السلام السَّهمَ و بَسَطَ يَدَهُ تَحتَ حَنَكِهِ فَامتَلَأَت راحَتاهُ بِالدَّم، فَرَمى بِهِ، ثُمَّ قالَ: اللهُمَّ انّي أشكو الَيكَ ما يُفعَلُ بِابنِ بِنتِ نَبِيِّكَ، ثُمَّ رَجَعَ الى مَكانِهِ و قَدِ اشتَدَّ بِهِ العَطَشُ. وأحاطَ القَومُ بِالعَبّاسِ عليه السلام فَاقتَطَعُوهُ عَنهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُهُم وَحدَهُ حَتّى قُتِلَ رِضوانُ اللهِ عَلَيهِ و كانَ المُتَوَلِّيَ لِقَتلِهِ زَيدُ بنُ وَرقاءَ الحَنَفِيُ، وَحَكيمُ بنُ الطُّفَيلِ السِّنبِسِيُّ، بَعدَ َأن اُثخِنَ بِالجِراحِ فَلَم یَستَطِع حَراكاً.
الارشاد: دشمنان، بر حسین علیهالسلام حمله بردند و بر لشکرش غلبه کردند. تشنگی بر او شدّت گرفت. بر سیلبند فرات بالا رفت تا خود را به آب برساند و برادرش عباس علیهالسلام، پیش رویش بود. سواران ابن سعد راه بر او گرفتند. در میان آنان مردی از بنی دارِم بود که به آن سواران گفت: وای بر شما! میان او و فرات حائل شوید و آب را در اختیارش نگذارید. حسین علیه السلام گفت: «خدایا! او را تشنه بگذار.»
دارمی، خشمگین شد و تیری به سوی امام حسین علیهالسلام انداخت که بر زیر گلویش نشست. حسین علیهالسلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت. کف دستانش از خون پُرشد. آنها را پاشید و سپس گفت: «خدایا! از آنچه با پسر دختر پیامبرت میکنند به تو شکایت میکنم.»
سپس به جایگاه خود بازگشت در حالی که تشنگیاش شدّت یافته بود. دشمنان، گِرد عباس علیهالسلام را گرفتند و او را از حسین علیهالسلام جدا کردند. عباس علیهالسلام نیز به تنهایی با آنها جنگید تا به شهادت رسید. رضوان الهی بر او باد!
شرکت کنندگان در قتل او زید بن وَرقاء حَنَفی و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی بودند که پس از آن که زخمهایش افزون شد و دیگر نتوانست حرکت کند او را به شهادت رساندند.
📚 منبع
الاِرشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۰۲
اِعلام الوری، شیخ طبرسی، ج۱، ص۴۶۶
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۵۰
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۵۴۷ الی ۵۵۰
قطع کردن دستها و پاهای حضرت عباس(ع) از روی کینه ورزی
شرح الأخبار: کسیکه عهدهدار کشتن عباس بن علی علیهالسلام در آن روز ( عاشورا) شد، یزید بن زیاد حَنَفی بود، و لباس و تجهیزات [رزم] عباس علیهالسلام را حَکیم بن طُفَیل طایی برداشت. همچنین گفته شدهاست که او همدست یزید [بن زیاد] در کشتن عباس علیهالسلام بود.
پس از آنکه برادران عباس علیهالسلام؛ عبدالله، عثمان و جعفر که همراه او قصد آوردن آب را داشتند، کشته شدند، عباس به تنهایی و با مشک آب، باز میگشت و به یاران عبیدالله، که میان او و آب فاصله انداخته بودند حمله میبرد و آنان را میزد و میکشت تا از [شریعه] آب، کنار روند.
آنگاه، به فرات وارد میشد و مَشک را پُر میکرد و میبرد و به حسین علیهالسلام و یارانش میرساند و آنان را سیراب میکرد. تا آنکه دشمنان، بر او غلبه کردند و زخم تیرها، او را ناتوان کرد و میان فرات و سراپرده خیمهها در حال بردن آب، او را کشتند. قبرش نیز همان جاست. خدایش رحمت کند!
همچنین، دستها و پاهایش را از سرِ کینهورزی با او و به سبب گرفتاری [هایی که برایشان به وجود آورده بود] و کُشتاری که از آنها کرده بود، قطع کردند. از این رو بود که او سقّا نامیده شد. فضل بن محمد بن حسن بن عبید الله بن عباس بن علی علیهالسلام در اینباره گفتهاست:
سزاوارترینِ افراد به گریستن مردم بر جوانی است که حسین علیهالسلام را در کربلا، گریاند برادر او و فرزند پدرش علی ابوالفضل آغشته به خون؛
کسیکه برای حسین علیهالسلام از خودگذشتگی کرد و هیچ چیز، او را خَم نکرد و با وجود تشنگی، آب را به او بخشید.
📚منبع
شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، جلد۳، ص۱۹۱
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص۵۴۷ الی ۵۵۰
چگونگی شهادت حضرت عباس(ع) به بیان حضرت علی(ع)
روزی ام البنين وارد اتاق شد. علی عليهالسلام را ديد كه عباس خردسال را روی پاهايش نشانده، آستينهای كودک را بالا زده و بازوانش را میبوسد و به شدت میگريد. ام البنين(س) حيران و نگران علت را پرسيد. علی عليهالسلام با اندوه پاسخ داد: «به اين دو دست نگاه میكردم و آنچه بر سرشان میآيد، به ياد میآوردم.»
تعجب ام البنين(س) به ترس تبديل شد. مگر چه بر سر دستان پسرم خواهد آمد؟ و پاسخ شنيد: «از بازو قطع خواهند شد.» پرسيد: «چرا ياعلى؟» و آنگاه شرح كربلا را شنيد و اينكه دستان فرزندش در راه پسر ريحانه رسول(ص)، قطع خواهند شد. گريه امانش نمیداد، اما شكر خدا را میگفت كه پسرش فدای سبط گرامی رسول صلی الله عليه و آله میشود.
علی عليهالسلام مادر عباس را به منزلتی كه فرزندش نزد خدا داشت، بشارت داد و گفت: «خداوند در عوض دو دست، دو بال به او میبخشد تا با ملائكه در بهشت پرواز كند.»
📚منبع
زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، باقر شريف قرشى، ص ۳۱
وای از ضایع شدن ما بعد از تو
از عالم فاضل شیخ کاظم سبتی شنیدم که میفرمود: بعضی از علما موثّق نزد من آمدند و فرمودند: ما فرستاده عباس(ع) هستیم او را در خواب دیدهایم که بر تو عتاب میکرد و میفرمود:
«شیخ کاظم سبتی مصیبت مرا نمیخواند.» عرض کردیم: ایشان مداوما مصیبت شما را میخواند. ایشان فرمودند: «بگو این مصیبت را بخواند که سواره هنگامیکه بر زمین بیفتد دستها را سپر میکند، اگر تیر در سینه او باشد و دستها قطع شده باشد چه چیز را سپر میکند؟»
پس از عبّاس، در واقع حسین نبود که، لوازم حیات را با خود نداشت و خودش از این حالت پرده برداشت با این گفتار: «الآن کمرم شکست و چارهام کم شد.» شکستگی در پیشانی او آشکار شد و کوهها از ناله او شکسته شدند.
او را در همان مکان رها میکند به خاطر راز نهفتهای که روزگار آن را آشکار کرد.
اینکه جدا از شهدا دفن شود و زیارتگاهی داشته باشد که مردم حاجات خود را بخواهند و بقعهای که مردم رفت و آمد کنند، کرامات او ظاهر شود و مردم جایگاه عالی و منزلت او را نزد خداوند ببینند، دائما ابراز محبّت کنند و او حلقه اتّصال میان آنها و خداوند باشد.
امام علیهالسّلام خواستند که طبق مشیّت خدای تعالی، منزلت ظاهری ابوفاضل شبیه به منزلت معنوی ایشان باشد. حسین علیهالسّلام به خیمه بازگشت در حالیکه شکسته، محزون و گریان بود، اشکهای خود را با دست پاک میکرد و لشکریان اطراف خیمهها حلقه زده بودند، فریاد زد:
«آیا کمک کنندهای نیست که ما را کمک کند؟ آیا پناهدهندهای نیست که ما را پناه دهد؟ آیا خواهان حقّی نیست که ما را یاری کند؟ آیا ترسان از آتشی نیست که از ما دفاع کند.»
سکینه نزد امام علیهالسّلام آمد و درباره عمو سؤال کرد، حسین علیهالسّلام خبر شهادت او را دادند، زینب این خبر را شنید و فریاد او بلند شد: «وا أخاه! وا عبّاساه!» زنان همگی گریستند و حسین علیهالسّلام با آنها گریست، زینب علیهاالسّلام فرمود: «وای از ضایع شدن ما بعد از تو.»
📚 منبع:
ترجمه مقتل مقرم، ص ۱۸۲
روضه مختصر حضرت ابوالفضل العباس(ع)
ارباب مقاتل گفتهاند که چون آن جناب تنهایی برادر خود را دید به خدمت برادر آمده عرض کرد: «ای برادر! آیا رخصت میفرمایی که جان خود را فدای تو گردانم؟» حضرت از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختی نمود، پس فرمود: «ای برادر! تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کسی با من نماند.»
ابوالفضل علیهالسّلام عرض کرد: «سینهام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشتهام و اراده کردهام که از این جماعت منافقین خونخواهی خود کنم.» حضرت فرمود: «پس الحال که عازم سفر آخرت گردیدهای، پس طلب کن از برای این کودکان کمی از آب.»
پس حضرت عبّاس علیهالسّلام حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و لوای نصیحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصیحت کرد و از هر طرف که حمله میکرد لشکر را متفرّق میساخت تا آنکه به روایتی هشتاد تن را به خاک هلاک افکند، پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید چون از زحمت گیرودار و شدّت عطش جگرش تفته بود، خواست آبی به لب خشک تشنه خود رساند، دست فرا برد و کفی از آب برداشت؛ تشنگی سیّدالشهدا علیهالسّلام و اهلبیت او را یاد آورد، آب را از کف بریخت.
📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ص ۹۰۷