شهادت قاسم بن الحسن(ع)/2
امام حسین(ع) بر بالین حضرت قاسم(ع)
چون حسین(ع) بر سر قاسم آمد دید که از شدت درد، پا بر زمین میزند. پس حسین(ع) فرمود: «یعز والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک، او یجیبک فلا یعینک، او یعینک فلا یغنی عنک، بعدا لقوم قتلوک؛ سخت است بر عمویت که او را بخوانی و او جوابت ندهد و یا جواب بدهد و کمکت نکند یا کمکت کند ولی ترا کافی نباشد. دور از رحمت خدا باشند کشندگانت.»
پس قاسم را به سینه خود گرفت و دو پای قاسم به زمین کشیده میشد. وقد وضع صدره علی صدره یعنی و حال آنکه سینه او بر سینه امام بود و او را در میان کشتگان اهل بیت خود گذاشت و نفرین کرد بر دشمنان و فرمود: «اللهم احصهم عددا، و اقتلهم بددا، و لا تغادر منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا.»
پس فرمود: «صبر کنید ای پسران اعمام من، صبر کنید اهل بیت من که بعد از امروز هرگز خواری نخواهید دید.»(۱)
در کتاب مدینةالمعاجز روایت کرده که: قاسم برگردید به خدمت عم خود و از تشنگی شکایت کرد. آن حضرت انگشتر خود را در دهان قاسم نهاده گویا چشمه آبی جاری شد از آن، قاسم شاداب شد و به میدان برگردید.(۲)
📚منبع
کبریت احمر، حدیث کسا، محمدباقر بیرجندی، ص ۵۶۳
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۵
(۲) مدینةالمعاجز، سیدهاشم بحرانی، ج ۲، ص ۲۸۷
شهادت حضرت قاسم(ع)
حمید بن مسلم گفت: در لشکر عمر سعد بودم و نظر میکردم به آن غلام که دیدم پوشیده است ازار و پیرهنی و بند یکی از دو نعل او پاره شده بود.
عمر سعد ازدی(۱) گفت: والله لَأَشُدَّنَّ علیه گفتم: سبحان الله! چه میخواهی از او؟ به خدا قسم که اگر بزند مرا به شمشیرش دست به سوی او نگشایم. کفایت میکند او را این جماعت که دور او را دارند. گفت: به خدا قسم که بر او حمله میآورم. پس تاخت و برنگشت تا آنکه فرق مقدس او را شکافت و قاسم از اسب در غلطید و فریاد کرد:
«یاعماه!» پس حسین مثل باز شکاری صفوف را شکافت. مثل شیر خشمناک حمله کرد تا رسانید خود را به قاتل قاسم، عمر سعد ازدی، و شمشیری بر او زد و او دست خود را سپر قرار داد. پس دست او از مرفق جدا شد و صحیه کشید. پس لشکر کوفه هجوم آوردند که او را نجات دهند، آن ملعون در زیر سم اسبان پای مال شد و جماعتی گفته اند که: حضرت قاسم پایمال شد.
📚منبع
کبریت احمر، حدیث کسا، محمدباقر بیرجندی، ص ۵۶۲
(۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۳۵
روضه قاسم بن الحسن(ع)
راوی گويد:
وَخَرَجَ غُلامٌ كَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ …
جوانی بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگی منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بیدين، به كار جنگ پرداخت.
ابن فضيل اَزْدی مَيْشوم ضربتی بر فرق آن مظلوم زد كه فرق او را شكافت و آن جوان از مركب به صورت، روی زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليهالسّلام مانند باز شكاری، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بیباك، حمله نمود و با شمشير، ضربتی بر آن ناپاك، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوی خود را سپر شمشير امام عليهالسّلام نموده و دست نحساش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندی برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند.
كوفيان بیدين بر امام مبين، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولی آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحساش به جانب نيران دويد. راوی گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليهالسّلام بر بالای سر آن جوان ايستاده و او پاهای خود را بر زمين میماليد و امام میفرمود:
«از رحمت خدا دور باشند آن گروهی كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمنی خواهند نمود.»
سپس فرمود:
«عَزَّ وَاللّهِ عَلي عَمِّكَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، اءَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ؛ به خدا قسم! گران است بر عموی تو كه او را بخوانی و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايدهای نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزی است كه خون ريزی در آن بسيار و فرياد رسی، اندك است.»
سپس حضرت سيّدالشهداء عليهالسّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهدای بنی هاشم بر روی زمين قرار داد. راوی گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روی خاك افتادهاند و جان به جان آفرين سپردهاند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و ندای بیكسی در داد:
«آيا كسی هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستی هست كه در ياری ما اهل بيت از خدای متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آيا فريادرسی هست كه به فريادرسی ما اميد لقای پروردگار را داشته باشد؟»
📚منبع
سوگنامه کربلا، محمدطاهر دزفولی، ترجمه كتاب لهوف سيد ابن طاوس
دقت شود:
«ولی آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد»
طبق نقل لهوف بدن دشمن زیر سم ستوران مانده نه بدن قاسم علیهالسلام
روضه حضرت قاسم(ع) به نقل از امام سجاد(ع)
ابی حمزه ثمالی از امام سجاد علیهالسلام چنین نقل می کند که از امام زین العابدین(ع) شنیدم که میفرمود:
در شب آن روزی که پدرم کشته شد خاندان و یارانش را جمع کرد و به آنان گفت:
«ای خاندان شیعیان من! این شب را مرکب خود بگیرید و خود را نجات دهید. آنها فقط من را میخواهند. اگر من را بکشند دیگر در فکر کشتن شما نخواهند بود و با شما کاری نخواهند داشت، پس خود را نجات دهید. خداوند شما را رحمت کند. شما از عهد و پیمانی که با من بستهاید آزاد میباشید.»
برادران و خاندان و یارانش در جواب، یک صدا گفتند: «به خدا سوگند ای سرور ما! ای اباعبدالله! هرگز تو را رها نمیکنیم. به خدا سوگند مردم نخواهند گفت امام و بزرگ و سرورشان را تنها گذاشتند تا کشته شود و تهمت بیوفایی به ما و خدای ما زنند. به خدا تو را رها نخواهیم کرد مگر آنکه در کنار تو کشته شویم.»
حسین(ع) به آنها فرمودند: «ای قوم! من فردا کشته خواهم شد و همه شما نیز با من کشته خواهید شد و حتی یک نفر هم از شما باقی نخواهند ماند.»
آنها در جواب گفتند: «ستایش خدایی که ما را به وسیله یاری تو گرامی داشت و به کشته شدن همراه تو شرافت بخشید. ای پسر رسول! آیا رضایت نداری که ما نیز با تو و در درجه تو باشیم.»
حسین(ع) فرمود: «خدا به شما جزای خیر دهد و برای آنها دعای خیر نمود.»
قاسم بن الحسن گفت: «آیا من نیز در بین کشته شدهها هستم؟!»
امام(ع) دلسوزی و مهربانی نسبت به او نمودند و به او گفتند: «ای پسرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟»
او در جواب گفت: ای عمو جان! شیرین تر از عسل.
حسین(ع) فرمود: «عمویت فدایت شود. به خدا قسم بله؛ تو نیز یکی از مردانی هستی که همراه من کشته میشوند. بعد از آنکه تو و پسرم عبدالله، به بلایی عظيم مبتلا میشويد.»
قاسم گفت: «ای عمو! مگر دشمنان به خیمهها میرسند تا عبدالله که شیرخواره است کشته شود؟»
📚منبع
هدایةالکبری، حسین بن حمدان الخصیبی، ص ۲۰۴
حضرت قاسم(ع) در بيان امام زمان(عج)
«السَّلامُ عَلَى القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍ، المَضروبِ عَلى هامَتِهِ، و المَسلوبِ لامَتَهُ، حينَ نادَى الحُسَينَ عَمَّهُ، فَجَلا عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّقرِ، و َهُو َيَفحَصُ بِرِجلَيهِ التُّرابَ، والحُسَينُ يَقولُ: “بُعدا لِقَومٍ قَتَلوكَ! وَ مَن خَصمُهُم يَومَ القيامَةِ جَدُّكَ و أبوكَ.»
ثُمَّ قالَ: «عَزَّوَاللهِ عَلي عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ أو أن يُجيبَكَ و ٲنتَ قَتيلٌ جَديلٌ فَلا يَنفَعَكَ، هذا وَاللهِ يَومٌ كَثُرَواتِرُهُ و قَلَّ ناصِرُهُ”، جَعَلَنِىَ اللهُ مَعَكُما يَومَ جَمعِكُما، و بَوَّأَنى مُبَوَّأَكُما، و لَعَنَ اللهُ قاتِلَكَ عُمَرَبنَ سَعدِبنِ عُروَةَ بنِ نُفَيلٍ الأَزِديَّ، وأصلاە جَحيما و أعَدَّ لَهُ عَذابا أليما.»
«سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علی، ضربت خورده بر سرش و زرهاش کنده شده، هنگامیکه عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازی شکاری بر بالای سرش رساند و او، پاهایش را به خاک میسایید و حسین(ع) میفرمود: از رحمت خدا دور باشند قاتلان تو، کسانی که روز قیامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند.»
سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد ولی تو کشته شده، بر خاک افتاده باشی و سودی برایت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز روزی است که کشندگان عمویت فراوان و یارانش اندکاند.»
«خداوند، مرا در روز قیامت با شما دو نفر (قاسم و امام حسین(ع)) قرار دهد و در جایگاه شما جای دهد. خداوند، قاتلت عمربن سعد بن عروه بن نُفَیل ازدی را لعنت کند و او را به دوزخ برساند و عذابی دردناک برایش آماده سازد.»
📚منبع
اقبال الاعمال، ابن طاووس، ج٣، ص٧٣
اشتیاق حضرت قاسم(ع) به شهادت
از غایةالمرام و سایر کتب ظاهره مدینةالمعاجز روایت کرده از هدایه حسین بن حمدان خصیبی، در شب عاشورا چون حضرت سیدالشهدا(ع) مقام شهدا را به ایشان نشان دادند و خبر دادند ایشان را به آنکه تمام کسانی که با آن حضرت باشند در فردای آن شب شهید میشوند غیر از علی بن الحسین زین العابدین، حضرت قاسم به جهت خردسالی خود ترسید که مبادا شهید نشود. عرض کرد: «یا عم! و انا اقتل؟» آن حضرت فرمود: «کیف القتل عندک یا ابن اخی؟»(۱) عرض کرد: «احلی من العسل.»
در جواب آن مظلوم فرمود:
«بلی نور دیده. تو هم کشته میشوی بعد از آنکه به بلای شدیدی گرفتار میشوی. یعنی بعد از آنکه بدن تو پایمال اسبان شود و ولد رضیع من هم کشته میشود.»
قاسم از خبر شهادت خود خوشحال شد ولیکن چون خبر شهید شدن طفل شیرخوار را شنید به وحشت افتاد که مبادا لشکر به خیمه بریزند در حیات ایشان.
از آن حضرت سوال کرد که آیا کار به آنجا میانجامد که نامحرمان در خیمه زنان بریزند که طفل رضیع را که با مادر است بکشند؟
آن حضرت فرمود:
«نه ولیکن بعد از تشنگی شدیدی که به من برسد بیایم به در خیمه و طلب کنم طفل رضیع خود را، زبان خود را در دهان او گذارم پس تیری بیاید و بر گلوی آن طفل وارد شود که روح او به روضه جنان پرواز کند.»(۲)
📚منبع
کبریت احمر، شیخ محمدباقر بیرجندی، ص ۵۶۱
(۱) مدینةالمعاجز، سید هاشم بحرانی، ج ۳، ص۳۷
(۲) هدایةالکبری، حسين بن حمدان الخصيبيی، باب الخامس، ص ۲۰۴
متن مقتل حضرت قاسم بن الحسن(ع)
اِذ خَرَجَ عَلَینَا القَاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِ بنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ هُوَ غُلَامٌ صَغِیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلُمِ، کَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّهُ قَمَرٍ، فَلَمَّا نَظَرَ الحُسَینُ علیه السلام اِلیَهِ قَد بَرَزَ، اِعتَنَقَهُ وَ جَعَلاَ یَبکِیَانِ حَتیَّ غُشِیَ عَلَیهِمَا؛ یاد دارم زمانی را که قاسم بن حسن علیهالسلام برای مبارزه به سوی ما آمد، او نوجوانی کوچک بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود؛ صورتش مثل قرص ماه میدرخشید. وقتی نگاه امام حسین علیهالسلام به ایشان افتاد که عزم میدان کرده بود او را در آغوش کشید و هر دو تا توان داشتند، اشک ریختند.
ثُمَّ اِستَأذَنَ الحُسَینَ علیه السلام فِی المُبَارَزهِ، فَأَبیَ الحُسَین علیه السلام أَن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَل الغُلَامُ یُقَبِّلُ یَدَیه وَ رِجلَیهِ حَتیَّ أَذِنَ لَهُ فَخَرَجَ وَ دُمُوعَهُ تُسِیلُ عَلیَ خَدَّیهِ؛ از امام حسین علیهالسلام اذن میدان خواست، ولی امام از اجازه دادن خودداری فرمود. قاسم مدام دستها و قدمهای عمویش را میبوسید تا اینکه امام حسین علیهالسلام اجازه پیکار فرمود. آن نوجوان از لشکر بیرون آمد، در حالی که اشکها بر گونههایش جاری بود.
اِن تُنکِرُونِی فَأَنَا ابنُ الحَسَنِ سِبطُ النَّبِیِ المُصطَفَی المُوتَمَنِ هَذا حُسَینُ کَالأَسِیرِ المُرتَهَنِ؛ اگر مرا نمیشناسید، من فرزند حسن هستم، که او نوه پیامبر برگزیده و امین است. این حسین است که مانند اسیری میان مردم گرفتار آمده است.
وَ اللهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ!؛ عمرو بن سعید به من گفت: به خدا سوگند که با تمام توان به او حملهور خواهم شد.
دعهُ؛ (گفتم) رهایش کن
واللهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ؛ (اما عمرو گفت:) قسم به خدا که به او حمله سختی خواهم کرد.
حَتَّی ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَفَلَقَهُ وَ وَقَعَ الغُلَامُ لِوَجهِهِ؛ تا اینکه با شمشیر ضربهای بر سرش زد و سر او را شکافت و نوجوان با صورت به خاک افتاد.
فقَالَ القَاسمُِ: «یَا عَمَّاه!؛ قاسم فریاد زد: وای عمو!»
فَجَلَّی الحُسَینُ علیه السلام کَمَا یُجَلِّی الصَّقرُ؛ امام حسین علیهالسلام مانند باز شکاری به سوی او شتاب کرد.
انجَلَتِ الغَبَرَهُ فَرَأَیتُ الحُسَینَ قَائِماً عَلَی رَأسِ الغُلَامِ وَ هُوَ یَفحَصُ بِرِجلِهِ؛ حُمید میگوید: گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام حسین علیهالسلام بر بالین قاسم ایستاده است، در حالیکه قاسم پای خود را بر خاک میساید.
وَ الحُسَینُ علیه السلام یَقُولُ:
بعدًا لِقَومٍ قَتَلوکَ ؛ امام حسین علیهالسلام فرمود: «هلاک شوند مردمی که تو را کشتند.»
«عزَّ وَ اللهِ عَلیَ عَمِّکَ أَن تَدعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ، أَو یُجِیبَکَ فَلَا یَنفَعُکَ؛ «به خدا سوگند بر عمویت بسیار دشوار است که او را بخوانی و تو را جواب نگوید یا ندای تو را پاسخ گوید اما صدای او تو را نفعی نبخشد.»
📚منبع
چهل منزل با حسین(ع)، حجةالاسلام و المسلمین علی اکبر رنجبران