بعثت پیامبر اکرم(ص)/2
بگویید «لا اله الا الله» تا رستگار شوید
پس از آن که رسول خدا(ص) دعوت خویش را در یک جلسه رسمی به طور آشکار بیان کرد، در هر موقعیتی که مییافت و هر جمعیتی را که میدید, آنان را به خدای یگانه دعوت میکرد. در بازار عُکاظ که انبوه جمعیت از همه جا میآمدند و به خرید و فروش مشغول بودند، راه میرفت و با صدای بلند میگفت: «بگویید «لا اله الا الله» تا رستگار شوید.»
شخصی به نام طارق میگوید: روزی در بازار«ذی المجار» بودیم؛ جوانی را دیدیم که میگوید: «ای مردم بگویید«لا اله الا الله» تا رستگار شوید.»
ناگاه مردی را پشت سر این جوان دیدم که به طرف او سنگ میانداخت. به طوری که از پاهای آن جوان بر اثر اصابت سنگ، خون جاری شد و آن مرد میگفت: ای مردم! این جوان دروغ گوست, سخنش را باور نکنید. پرسیدم: این جوان و آن مرد کیست؟
گفتند: این جوان, محمد است که مردم را به یکتایی خدا دعوت میکند و آن مرد عمویش ابولهب است که میپندارد او دروغ گوست.
آزاردهندگان، پیامبر را حتی در خانه اش آسوده نمیگذاشتند و خانهاش را از بالای دیوار به هنگام تلاوت قرآن سنگ باران میکردند یا بر در خانهاش خار و خاشاک و زباله میریختند.
خدیجه(س)، گاه میدید که شب هنگام، زنی خار و خاشاک در بغل گرفته و دزدانه راه میرود و آن چه را در بغل دارد، بر در خانه رسول الله صلّی الله علیه و آله میریزد و میگریزد. این زن کسی جز «اُم جمیل» همسر ابولهب نبود. آزار خاندان ابولهب چنان بالا گرفت که خدای متعال آنان را در سورۀ «مَسَد» چنین سرزنش کرد:
«بریده باد دو دست ابولهب؛ مال و ثروتی که به دست آورد او را سود نبخشد؛ به زودی وارد آتشی پرشعله شود و همسرش نیز داخل آتش شود درحالی که هیزم بر پشت خود دارد و بر گردنش طنابی از لیف خرماست.»
📚منبع
تاریخ پیامبر و اهل بیت، علی بمان ملک احمدی، ص۷۱
خویشان نزدیک خود را به اسلام دعوت کن
در همان سال سوم بعثت پیامبر صلّی الله علیه و آله از سوی خداوند چنین فرمانی دریافت کرد: «خویشان نزدیک خود را بیم ده و آنان را به اسلام دعوت کن.»
در پی دریافت این فرمان، پیامبر(ص)، همه فرزندان عبدالمطلب یعنی عموها و عموزادگان را به خانه ابوطالب دعوت کرد و به علی علیهالسّلام که در آن زمان نوجوانی سیزده ساله بود دستور داد تا برای ایشان غذایی با گوشت ران گوسفند و ۷۵۰ گرم گندم، تهیه کرده و با سه کیلو شیر نزد آنها بیاورد. این غذا در روزگار عرب جاهلی برای یک نفر هم کم بود.
هنگام مهمانی فرا رسید و مهمانان ده نفر ده نفر وارد میشدند. گروه اول که وارد شدند، چون غذا را دیدند خندیدند و گفتند ای محمد! این غذا برای یک نفر هم کفایت نمی کند!
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «نام خدا را ببرید و مشغول خوردن شوید.»
دعوت شدگان گروه گروه میآمدند و میخوردند و سیر میشدند. سپس پیامبر ظرف شیر را به آنها داد و گفت:
«به نام خدا بیاشامید.»
همه از آن شیر نوشیدند و سیراب شدند و این معجزهای برای اثبات راستی دعوت پیامبر بود. اما ابولهب گفت: محمد شما را سحر کرده است. پیامبر صلّی الله علیه و آله برای انجام فرمان الهی به پا خاست و چنین سخن گفت:
«خدا را ستایش میکنم و از او یاری میطلبم و به او ایمان میآورم و بر او توکل میکنم و گواهی میدهم که جز او معبودی نیست. او یگانه است و شریکی ندارد. ای خویشان من! بدانید که پیشرو، به اهلش دروغ نمیگوید.»
«قسم به خدایی که جز او معبودی نیست، من رسول خدا به سوی شما خصوصاً و به سوی همه مردم هستم. قسم به خدا همان گونه که میخوابید، میمیرید و همان گونه که بیدار میشوید، برانگیخته خواهید شد و به آن چه انجام دادهاید محاسبه و بازخواست میشوید و پایان کار، بهشت یا دوزخ همیشگی است.»
ابولهب، از جا برخاست و گفت ای فرزندان عبدالمطلب! به این حرفها گوش ندهید و پیش از آن که دیگران جلوی محمد را بگیرند، شما خود جلوی او را بگیرید و در مقابل او بایستید. ابوطالب که تا آن زمان آرام نشسته بود، برآشفت و با فریادی خشم آلود گفت:
«ای ابولهب! ای ننگ خاندان! بنشین. به خدا قسم ما برای یاری او آمادهایم و او را یاری خواهیم کرد. ای پسر برادرم! هرگاه خواستی به سوی پروردگارت دعوت کنی، به ما اعلان کن تا مسلح شویم و همراه تو بیرون آییم.»
📚منبع
تاریخ پیامبر و اهل بیت، علی بمان ملک احمدی، ص۷۳
دومین دعوت از خویشان
از آنجا که پیامبر(ص) فرمان یافته بود تا خویشان نزدیک خود را بیم دهد، پس از آن که مجلس روز اول به هم خورد، روز دیگر به علی بن ابی طالب فرمود: «علی جان! این مرد با سخنانی که گفت مهمانان را متفرق کرد و نگذاشت با آنان تمام سخنم را بگویم. بار دیگر همان مقدار خوراک تهیه کن و از آنان دوباره دعوت کن.»
علی علیهالسّلام برای روز بعد دوباره آنان را دعوت کرد و به همان شکل روز قبل, غذایی آماده کرد و معجزه روز قبل تکرار شد. هنوز مجلس پایان نیافته بود که پیامبر برخاست و گفت: «ای فرزندان عبدالمطلب! خداوند مرا به سوی همۀ مردم به ویژه به سوی شما فرستاده است و گفته است که خویشان نزدیک خود را بیم ده.»
«من شما را به کلمهای که بسیار بر زبان سبک و فردای قیامت در حساب خداوند بسیار سنگین است دعوت میکنم. شما با اعتقاد به این دو کلمه، فرمانروای عرب و غیر عرب خواهید شد و ملتها از شما پیروی خواهند کرد و با این دو کلمه وارد بهشت میشوید و از آتش جهنم نجات مییابید. آن دو کلمه«لااله الا الله» و «محمد رسول الله»است. آیا کسی هست که با من برادری کند و از دین من پشتیبانی نماید تا پس از من جانشین من و وصی من باشد؟»
سکوت سنگینی مجلس را فرا گرفت. در این هنگام علی بن ابی طالب علیهالسّلام که کم سال ترین آنها بود برخاست و گفت:
ای رسول خدا! من تو را یاری میکنم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او فرمود که بنشین و او نشست. بار دوم پیامبر گفتار خود را تکرار کرد و باز هم علی برخاست و گفت: من تو را یاری میکنم.، پیامبر فرمود بنشین. برای بار سوم حاضران را دعوت به اسلام کرد، اما هیچ یک از حاضران به دعوت پیامبر پاسخ مثبت ندادند, جز علی که برای بار سوم نیز برخاست و گفت: من تو را یاری میکنم.
در این هنگام پیامبر به علی اشاره کرد و فرمود: «او وصی و جانشین من بر شماست. سخنان او را گوش دهید و از او اطاعت کنید.»
حاضران برخاستند و درحالی که هر کسی سخنی دربارۀ پیامبر میگفت، ابولهب رو به ابوطالب کرد و با تمسخر به او گفت: محمد، پسرت علی را بزرگ تو قرار داده و دستور داده از او پیروی کنی!
📚منبع
تاریخ پیامبر و اهل بیت، علی بمان ملک احمدی، ص ۷۴،75،76