کرامات امام حسین(ع)

کرامات امام حسین(ع)

 

توسل به حضرت سیدالشهدا(ع) و تأخیر مرگ

مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه نقل می‌کنند:

در موقعی که سرپرستی حوزه علمیه اراک را به عهده داشتند برای حضرت آیت الله حاج مصطفی اراکی نقل فرموده بودند. هنگامی که من در کربلا بودم شبی که شب سه‌شنبه بود در خواب دیدم شخصی به من گفت: «شیخ عبدالکریم کارهایت را انجام بده سه روز دیگر خواهی مرد.»

من از خواب بیدارشدم و متحیر بودم.گفتم البته خواب است و ممکن است تعبیر نداشته باشد. روز سه‌شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، پنج شنبه که تعطیل بود با بعضی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم، در آنجا قدری گردش و مباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد. ناهار را همانجا صرف کردیم، پس از ناهار ساعتی خوابیدیم‌.

در همین موقع لرزه شدیدی مرا گرفت. رفقا آنچه عبا و روانداز داشتم روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش تب افتاده بودم، حس کردم که حالم بسیار وخیم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانید. آنها وسیله‌ای فراهم کرده و زود مرا به شهر کربلا آوردند و به منزلم رساندند.

در منزل بی حال و بی حس افتاده بودم، بسیار حالم دگرگون شد. در این میان به یاد خواب سه‌شب پیش افتادم علائم مرگ را مشاهده کردم. با در نظر گرفتن خواب، احساس آخر عمر کردم‌. ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همدیگر نگاه می‌کردند و گفتند:

«اجل این مرد رسیده، مشغول قبض روحش شویم.»

در همین حال با توجه عمیق قلبی به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله(ع) متوسل شدم و عرض کردم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است، کاری نکردم و زادی تهیه ننموده‌ام، شما را به حق مادرتان زهرا(ع) از من شفاعت کنید که خدا مرگ مرا تاخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم.»

بلافاصله پس از توسل دیدم شخصی نزد آن دو نفر که می‌خواستند مرا قبض روح کنند آمد و گفت:

حضرت سیدالشهدا(ع) فرمودند:«شیخ عبدالکریم به ما توسل کرده و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم که عمر را تاخیر اندازد. خداوند اجابت فرموده بنابراین شما روح او را قبض نکنید.»

در این موقع آن دونفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند: «سَمعاً وَ طاعَه.» سپس دیدم آن دو نفر و فرستاده امام حسین(ع) (سه نفری) صعود کردند و رفتند.

در این موقع احساس سلامتی کردم. صدای گریه و زاری شنیدم که بستگانم به سر و صورت می‌زدند آهسته دستم را حرکت دادم و چشمم را گشودم دیدم چشمم را بسته‌اند و رویم چیزی کشیده‌اند خواستم پایم را جمع کنم ملتفت شدم که شستم (انگشت بزرگ پایم) را بسته‌اند.

دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم. شنیدم می‌گویند ساکت شوید گریه نکنید که بدن حرکت دارد. آرام شدند رواندازی که بر روی من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پایم را فوری باز کردند با دست اشاره به دهانم کردم که به من آب بدهند آب به دهانم ریختند کم‌کم از جا برخاستنم و نشستم‌.

تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم و به حمدالله از آن حالت به کلی خوب شدم این موهبت به برکت مولایم آقا سیدالشهدا(ع) بود.

* ایشان سپس در مابقی عمر خود، حوزه علمیه قم را تاسیس کردند که به مرکز علمی جهان تشیع تبدیل گردید.

 

📚منبع

کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۶۳

 

 

تربت بهشت را از کجا آورده‎‌ای؟!

در زمان شاه صفوی، سفیری (که در علوم ریاضیه و نجوم مهارتی تمام داشت و گهگاهی هم از ضمایر و اسرار و اخبار غیبیه می‌گفت) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ایران آمد، در آن زمان پایتخت ایران اصفهان بود.
وارد اصفهان شد تا که تحقیقی درباره ملت و اسلام کند و دلیلی برای آن پیدا نماید.

سلطان وقتی او را دید و از خیالاتش آگاهی پیدا کرد تمام علمای شهر اصفهان را برای ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجی دعوت نمود که از جمله آنها مرحوم آخوند ملا محسن فیض کاشانی رضوان الله تعالی علیه که معروف به فیض کاشی بود حضور پیدا کرد.

حضرت آخوند کاشی رو به آن سفیر فرنگی نمود و فرمود: قانون پادشاهان آنست که از برای سفارت، مردان بزرگ و حکیم و دانا و فهمیده و با سواد را اختیار می‌کنند. چطور شده که پادشاه فرنگ آدمی مثل تو را انتخاب کرده؟!
سفیر فرنگی خیلی ناراحت شده و بر آشفت و گفت: من خودم دارای علوم و سر آمد تمام علمها می‌باشم آنوقت تو به من می‌گویی من حکیم و دانا نیستم؟!

مرحوم فیض کاشی فرمود: «اگر خود را آدم دانا و فهمیده و تحصیل کرده می دانی بگو ببینم در دست من چیست؟»
سفیر مسیحی به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه‌ای رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبینش پیدا شد.
مرحوم کاشی لبخندی زد و فرمود: «این بود کمالات تو که از این امر جزیی عاجز شدی؟ تو که می‌گفتی از نهان و اسرار انسانها خبر می‌دهم چه شد؟»

سفیر گفت: قسم به مسیح بن مریم که من متوجه شده‌ام که در دست تو چیست و آن تربتی از تربتهای بهشت است لکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا بدست اورده‌ای؟!
مرحوم آخوند فیض کاشی فرمود: «شاید در محاسباتت اشتباه کرده‌ای و قواعدی را که در استکشافات این امور بکار برده‌ای ناقص بوده.»
سفیر مسیحی گفت: خیر اینطور نیست لکن تو بگو تربت بهشت را از کجا آورده‌ای؟! مرحوم فیض فرمود: «آیا اگر بگویم اقرار به حقیقت دین اسلام میکنی؟!  آنچه در دست من هست تربت پاک آقا حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام است.»

سپس دست خود را باز کرد و تسبیحی را که از تربت کربلا بود به سفیر نشان داد و فرمود: «پیغمبر ما صل الله علیه و سلم فرموده: «کربلا قطعه‌ای از بهشت است و تصدیق سخن توست.»

«تو خود اقرار کردی و گفتی قواعد و علوم این حدیث من خطا نمی‌کند و حدیث پیغمبر(ص) را هم در صدق گفتارش اعتراف کردی و پسر پیغمبر ما در این تربت که قطعه‌ای از بهشت است مدفونست، اگر غیر این بود در بهشت و تربت آن مدفون نمی‌شد.»
سفیر چون قاطعیت و برهان و دلیل را مشاهده نمود مسلمان شد.

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۸۶

 

یک دانه تسبیح تربت امام حسین(ع) او را خوب کرد

شیخ طوسی قدس الله سره نقل فرموده که حسین بن محمد عبدالله از پدرش نقل نموده:
گفت در مسجد جامع مدینه نماز می‌خواندم، مردان غریبی را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت می‌کردند.
یکی به دیگری می گفت هیچ می دانی که بر من چه واقع شده؟
گفت: نه

گفت: مرا مرض داخلی بود که هیچ دکتری تشخیص آن مرض را نتوانست بدهد تا دیگر نا امید شدم.
روزی پیرزنی به نام سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید گفت: اگر من تو را مداوا کنم چه می‌گویی؟
گفتم: به غیر از این آرزویی ندارم.

به خانه خود رفت پیاله‌ای از آب پر کرد و آورد و گفت این را بخور تا شفا یابی، من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحیح و سالم یافتم و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضیه گذشت و مطلقا اثری از آن مرض در من نبود.
روزی همان پیرزن به خانه من آمد به او گفتم ای سلمه بگو ببینم آن شربت چه بود که به من دادی و مرا خوب کردی و از آن روز تا به حال دردی احساس نمی کنم و آن مرض برطرف گردید.

گفت یک دانه از تسبیح که در دست دارم. پرسیدم: این چه تسبیحی بود؟
گفت: تسبیح از تربت امام حسین(ع) بوده است که یک دانه از این تسبیح تربت در آن آب کرده به تو دادم.
من به او پرخاش کردم و گفتم: ای رافضه (ای شیعه) مرا به خاک قبر حسین مداوا کرده بودی؟

دیدم غضبناک شد و از خانه بیرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسیده بود که آن مرض بر من برگشت و الحال به آن مرض گرفتار و هیچ طبیبی آن را علاج نمی‌تواند بکند و من بر خود ایمن نیستم و نمی‌دانم که حال من چه خواهد شد.
در این سخن بودند که موذن اذان گفت ما به نماز مشغول شدیم و بعد از آن نمی‌دانم که حال آن مرد به کجا است و چه به حال او رسیده.

 

📚 منبع

کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۰

 

 

بخاطر مواظبت بر زیارت عاشورا، امام حسین(ع) سه بار به زیارتش آمد

مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله تعالی علیه) در مفاتیح الجنان فرموده که صالح متقی ملاحسن یزدی که یکی از نیکان و مجاورین نجف اشرف است و پیوسته مشغول عبادت و زیارت است نقل کرده از ثقه امین حاج محمدعلی یزدی که مرد فاضل صالحی بود در یزد که دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بوده.

شبها در قبرستان خارج از یزد که در آن جماعتی از صلحاء مدفونند و معروف است به مزار به سر می‌برد گفت:
یکی از رفقا که از کوچکی با هم همسایه بودیم و باهم نزد یک معلم می‌رفتیم و با هم بزرگ شدیم، ما برای خودمان شغلی انتخاب کردیم و او شغل عشاری (باج خواهی و پول زور گرفتن) را برای خود پیشه گرفت و بود تا از دنیا رفت و در همان قبرستان نزدیک محله‌ای که من در آن بیتوته می‌کردم به خاک سپردند.

چند روز از فوتش گذشته بود. او را در خواب دیدم که بسیار خوشحال و در جای خوبی است پس نزد او رفتم و گفتم: من می دانم که تو در دنیا کارهای خوبی نداشتی و این حالات در مقام تو نیست و شغل تو مقتضی این مکان نبود و تو باید در عذاب باشی با کدام عمل به این مقام رسیدی؟

گفت: همین طور است که می‌گویی. من از روزی که از دنیا رفتم به بدترین عذاب‌ها گرفتار بودم تا دیروز که همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در این مکان او را دفن کردند و اشاره کرد به موضعی که نزدیک ۵۰ متری بود. گفت: در شب وفات او آقا اباعبدالله سه مرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از این قبرستان و الحمدالله حالم به این نحو است که می‌بینی و در نعمت الهی افتاده‌ایم.

از خواب متحیرانه بیدار شدم و حداد را نمی‌شناختم و محله او را هم نمی‌دانستم، پس به بازار آهنگران رفته و آدرس اشرف حداد را گرفتم و او را پیدا کردم. از او پرسیدم تو زوجه داشتی؟ گفت: بله، سه روز است که وفات کرده و او را فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن کردم.

گفتم: او به زیارت کربلای آقا اباعبدالله رفته بود؟ گفت: نه
گفتم: ذکر مصائب حضرت را می کرد؟ گفت: نه
گفتم: مجلس تعزیه داری داشت؟ گفت: نه
پرسید برای چه اینها را می پرسی؟ خوابم را برایش نقل کردم گفت: این زن مواظب بر زیارت عاشورا داشت.

 

 

📚منبع:
کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۱۰

 

 

احترام به ضریح امام حسین(ع)

مرحوم عالم بزرگوار سید اعظم حاج میرزا حسین نوری(اعلی الله مقامه) نقل نموده که استاد ما علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین تهرانی (اعلی الله مقامه) برای سمت غربی صحن مطهر حضرت الشهداء(ع) خانه‌هایی خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب برای دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روی آن طاق زدند و مردم مُردگان خود را در آن سرداب ها دفن می‌کردند.

چون مدتی گذشت دانسته شد که طاق روی سردابها در اثر کثرت عبور مردم آن توانایی تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت شود.
لذا شیخ امر فرمود که طاق را بردارند و از نو با استحکام بیشتری بنا کنند و چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابی را خراب کنند و بنا نمایند بعد سرداب دیگر و هر سردابی را خراب می‌کردند یک نفر پایین می‌رفت و خاک بر جسد مرده می‌ریخت به مقداری که کشف نشود، هتک حرمت اموات نگردد.

پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابی که مقابل ضریح مقدس بود، چون پایین رفتند برای پوشاندن جسدها دیدند تمام جسد‌هایی که در این قسمت هست سرهایشان که در جهت غرب بوده بجای پایشان که رو به قبر شریف بوده قرار گرفته و پایشان به سمت غرب است.

مردم با خبر شدند جماعت بی‌شماری می‌آمدند این منظره عجیب را مشاهده می‌کردند و آن جسدهایی که در این قسمت بوده منقلب گردیده، سه جسد بود که یکی از آن ها جسد آقا میرزا اسماعیل نقاش بود که در صحن مقدس مشغول نقاشی بوده.

پسرش وقتی که منظره جسد پدر را می‌بیند گواهی می‌دهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را که دفن کردم پاهایشان رو به ضریح مقدس بود و الحال می‌بینم سرش رو به ضریح است و آشکار شد بر مردم اینکه این تغییر وضع جسد چند مُرده تأدیبی از طرف خداوند است بندگانش را، که بشناسند راه ادب و طریقه معاشرت با ائمه(ع) را.

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۱۲۹

 

 

روضه خوان آقا امام حسینیم(ع)

دو نفر از معمرین و بزرگان اهل منبر در یزد که فعلا هم یکی از آنها زنده و در حیات است با همدیگر قرار می‌گذارند و عهد می‌کنند که هر کدام از آنها زودتر از دنیا رفتند به خواب دیگری بیایند و وضع خود را به هم خبر دهند.
یکی از آنها فوت می‌کند و شب بعد از فوتش به خواب دیگری می‌آید و در باغ مصفایی قدم زنان دوست خود را ملاقات می‌کند پس از او می‌پرسد: با تو چه کردند؟!

گفت: وقتی مرا در قبر نهادند آن دو ملک بنام نَکیرَین برای سوال و جواب وارد قبر شدند و از من هر چه سوال کردند زبانم بند آمده بود و نمی‌توانستم جواب بدهم‌.
فقط یک کلمه به زبانم آمد و گفتم: «من روضه خوان آقا حسینم(ع)»

آنها تا این حرف را شنیدند ساکت شدند و چیزی نگفتند و مرا به حال خودم به این حال که می‌بینی گذاردند و رفتند.

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۱۸۶

 

نصرانی مهمان، زائر امام حسین(ع)

حاجی طبرسی نوری رضوان الله علیه نقل می‌کند:

در بصره یک تاجر نصرانی بود که سرمایه زیادی داشت که از نظر معاملات تجارتی، بصره گنجایش سرمایه او را نداشت، شریک‌هایش از بغداد نوشتند سزاوار نیست با این سرمایه شما در بصره باشید خوبست وسیله حرکت خود را به بغداد فراهم ‌کنید زیرا بغداد توسعه معاملاتش خیلی بیشتر است.
مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرده و با کلیه سرمایه‌اش به طرف بغداد حرکت نمود.

در بین راه دزدان به او برخورد کردند و تمام موجودیش را گرفتندُ چون خجالت می‌کشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب بادیه نشین بُرد و به عنوان مهمان در مهمانسرای اعراب که در هر قبیله‌ای یک خیمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد.
بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که در میان آنها جوانانی بودند بر اثر تناسب اخلاقی کم‌کم با آن‌ها انس گرفتُ چندی هم در مهمانسرای آن دسته ماند.

یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدندُ علت افسردگی‌اش را سوال نمودند؟ گفت: مدتی است که من در خوراک تحمیل بر شما هستم از این جهت غمگینم.
بادیه نشینان گفتند: این مهمانسرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو اضافه و کم نمی‌گردد و بر فرض رفتنت این مقدار جز مصرف همیشگی مهمانان خانه ماست.

تاجر وقتی فهمید توقف آن در آنجا موجب مخارج زیادتر و تشریفات فوق العاده‌ای نیست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود. روزی عده‌ای از قبائل اطراف، به عنوان زیارت کربلا با پای برهنه وارد بر این قبیله شدند.
جوان‌های آنها نیز با شوق تمام به ایشان پیوسته و مرد نصرانی هم به همراهی آنها حرکت کرد و در بین راه تاجر نگهبانی اسباب آنها را می‌کرد و از خوراکشان می‌خورد.

آنها ابتدا به نجف آمدند، پس از انجام مراسم زیارت مولا امیرالمؤمنین(ع) شب عاشورا وارد کربلا شدند. اسباب و اثاثیه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانی گفتند: تو روی اسباب و اثاثیه ما بنشین ما تا فردا بعد از ظهر نمی‌آییم و برای زیارت به طرف حرم مطهر رفتند.
تاجر وضع عجیبی مشاهده کرد، دید همراهانش با اشک‌های جاری چنان ناله می‌زدند که درو دیوار گویی با آنها هم آهنگ است.

مرد نصرانی بواسطه خستگی راه، روی اسباب و اثاثیه خوابش برد. پاسی از شب گذشت، در خواب دید شخص بسیار جلیل و بزرگواری از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ایستاده‌اند به هر یک از آن دو نفر دفتری داده یکی را مأمور کرد اطراف خارجی صحن را بررسی کند هرچه زائر و مهمان امشب وارد شده یادداشت نماید دیگری را برای داخل صحن ماموریت داد.

آنها رفتند پس از مختصر زمانی بازگشته و صورت اسامی را عرضه داشتند آقا نگاه کرده فرمود: «هنوز هستند که شما نامشان را ننوشته‌اید.» برای مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامی را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود: «کاملا تفحص کنید غیر از اینها من هنوز زائر دارم.»

پس از گردش در مرتبه سوم عرض کردند ما کسی را نیافتیم مگر همین مرد نصرانی که بر روی اسباب و اثاثیه به خواب رفته و چون نصرانی بود اسم را ننوشتیم.
حضرت فرمود: «چرا ننوشتید (اما حل بساحتنا) آیا به در خانه ما نیامده؟ نصرانی باشد وارد بر ما است.»
تاجر از مشاهده این خواب چنان شیفته توجه مخصوص اباعبدالله(ع) گردید که پس از بیدارشدن اشک از دیده‌گانش ریخت و اسلام اختیار نمود سرمایه مادی خود را اگر از دست داد سرمایه‌ای بس گرانبها بدست آورد.

 

📚منبع:
کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۲۱

 

 

️خدا را به حق امام حسین(ع) قسم داد

جناب حجةالاسلام آقای شیخ محمد انصاری رحمت الله علیه ساکن سرکوه داراب نقل فرمود: در سنه ۱۳۷۰ کربلا مشرف شدم و پسرم مریض شد و او را به قصد استشفاء همراه بردم. روز اربعین شد با فرزندم در کنار و گوشه‌ای از شریعه فرات برای غسل زیارت در آب رفتیم و مشغول غسل کردن بودم که ناگهان دیدم آب فرزندم را برد و فاصله زیادی بین من و او قرار گرفت.

تنها سر او را می‌دیدم و توانایی شنا کردن نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و او را نجات دهد. پس با کمال حضور قلب و خلوص و شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده و خدا را به حق حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام قسم دادم و فرزندم را طلب کردم هنوز فرزندم را می‌دیدم که ناگاه دیدم رو به من برمی‌گردد تا نزدیک من رسید دست او را گرفته و از آب بیرون آوردم از حالش پرسیدم گفت:

«کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی بازوی مرا گرفته بود و مرا به شما رسانید پس به سجده رفتم و خدای را بر اجابت دعایم شکر نمودم.»

 

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۸۳

 

 

️ درب روی عزاداران امام حسین(ع) بازگردید

عالم ربانی، اسطوره تقوا، معلم اخلاق، مخلص اهل بیت عصمت و طهارت و ولایت(صلوات الله علیهم اجمعین) شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (رضوان الله تعالی علیه) نقل فرمود:

«در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سنه ۱۳۵۸ از طرف حکومت وقت عراق اکیداً از قمه‌زدن و سینه‌زدن و بیرون آمدن دسته‌جات منع شده بود. شب عاشورا برای اینکه در حرم مطهر و صحن شریف سینه‌زنی نشود از طرف حکومت عراق اول شب درهای حرم و رواق را قفل کردند و همچنین درهای صحن‌ها را.»

«آخرین دری را که مشغول بستن آن بودند در قبله بود که یک لنگه آن را بسته بودند که ناگهان جمعیت دسته سینه‌زن هجوم آوردند وارد صحن شده و رو به حرم مطهر آوردند، درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزاداری و سینه‌زنی شدند. ناگهان عده‌ای شرطه (پلیس) با رئیس آنها آمده و آن رئیس با چکمه‌ای که به پا داشت در ایوان آمده و بعضی را می‌زد و امر کرد آنها را بگیرند.»

«سینه زن‌ها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون دیدند ممکن است قوای دولتی تلافی کنند و بالاخره مزاحمشان شود با کمال التجاء و شکستگی خاطر همه متوجه در بسته حرم شده و به سینه می‌زدند و می‌گفتند (یا عَلی فُکِّ البابَ) یا علی باز کن در را ما عزاداران فرزندت حسینیم (علیه السلام).»

«پس در یک لحظه درهای حرم و رواق و صحن گشوده گردید و میله‌های آهنین که بین درها و دیوار بود وسط آنها بریده شد و بالجمله سینه‌زنان وارد حرم مطهر می‌شوند. سایر نجفی‌ها که با خبر می‌شوند همه در صحن و حرم جمع می‌شوند و شرطه‌ها پنهان می‌گردند.»

«موضوع را به بغداد گزارش می‌دهند دستور داده می‌شود که مزاحم آنها نشوند در آن سال در نجف و کربلا بیش از سال‌های گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند از آن جمله یکی از فضلای عرب اشعار یکی از ایشان را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسباندند.»

 

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۴۹

 

به واسطه خواندن زیارت عاشورا مرض برداشته شد

علامه بزرگوار حضرت آقای شیخ حسن فرید گلپایگانی که از علمای طراز اول تهران هستند نقل فرمود: از استاد خود مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی اعلی الله مقامه که فرمود:

«اوقاتی که در سامرا مشغول تحصیل علوم دینی بودم اهالی سامرا به بیماری وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده‌ای می‌مردند. روزی در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی اعلی الله مقامه و جمعی از اهل علم بودند ناگهان مرحوم آقا میرزا محمدتقی شیرازی تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگ هستند.»

مرحوم میرزا فرمود: «اگر من حکمی بدهم آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه اهل مجلس تصدیق نمودند که بلی. سپس فرمود: «من حکم می‌کنم که شیعیان ساکن سامرا از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه روح شریف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجت بن الحسن علیهم‌السلام نمایند تا این بلا از آنها دور شود.»

اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشورا شدند. از فردا تلف شدن شیعه موقوف شد و همه روزه عده‌ای از سنی‌ها می‌مردند به طوری که بر همه آشکار گردیده برخی از سنی‌ها از آشناهای خود از شیعه‌ها پرسیدند سبب اینکه دیگر از شما تلف نمی‌شود چیست؟ به آنها گفته بودند زیارت عاشورا.

آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید.جناب آقای فرید سلمه الله تعالی فرمودند: «وقتی گرفتاری سختی برایم پیش آمد، فرمایش آن مرحوم به یادم آمد. از اول محرم سرگرم زیارت عاشورا شدم روز هشتم به طور خارق العاده برایم فرج شد.»

 

 

📚منبع

کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۱۲۴

 

Template Design:Dima Group