روز عاشورا و وداع/2
عزيز فاطمه(س) از اسب سرنگون گرديد
وَ لَمّا أُثخِنَ الحُسَينُ عليهِالسَّلام بِالجِراحِ وَ بَقِىِ كَالقُنفِذِ؛ طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهَبٍ المُزَنِىُّ عَلى خاصِرَتِهِ طَعنَه فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السَّلام عَن فَرَسِهِ إِلى الأَرضِ عَلى خَدِّهِ الأَيمَنِ وَ هُوَ يَقُولُ: «بِسمِ اللهِ وباللهِ وَ عَلى مِلَّه رَسولِ اللهِ. ثُمَّ قامَ.»
به حدی تیر بر پیکر مبارک اصابت کرده بود که همانند خارپشتی شده بود، در این حال صالح بن وهب مزنی با نیزه چنان بر پهلوی امام زد که امام از روی اسب بر زمین افتاد و گونهی راست خویش را بر روی خاک نهاد و پیوسته میگفت: «به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا.»
سپس از روی خاک برخاست.
📚منبع
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۵۵۱ الی ۵۶۱
بر بدن امام حسین(ع)، تیر میبارید
تيرهاى كين از چلّه كمان آن ملاعين، مانند ابر نوبهار بر بدن نازنين آن جان جهانيان و حجّت قاطعه خداوند عالميان مىباريد و به گلوى مبارك و سينه پر از علوم ربّانى و صندوق الهامات الهى مىرسيد و مىفرمود:
«اى امّت بدكردار! چه بسيار بد مراعات نموديد حقّ محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله را در خصوص عترت طاهره او!
آگاه باشيد كه بعد از كشتن من از ريختن خون هيچ بندهاى از بندگان شايسته خدا پرهيز نخواهيد نمود و باك از كشتن هيچ مؤمنى از مؤمنان نمىكنيد، بلكه كشتن ايشان بعد از كشتن من بر شما آسان و سهل مىباشد.
قسم به ذات اقدس حقّ تعالى به درستى اميد من از كرم عميم خداوند كريم آن است كه مرا به شهادت در راه رضاى او و به خوارى و رغم انف شما گرامى بدارد، بعد از آن انتقام مرا از شما بكشد، به وجهى كه به خيال شما هرگز چنين انتقام نيايد.»
حصين بن مالك سكونى، حرامزاده شقى، آن مظلوم كشته جور و جفا را صدا نمود: اى فرزند فاطمه! با چه چيز براى تو انتقام از ما خواهد كشيد؟ حضرت فرمود: «یأس و شدّت و عداوت به ميان شما مىاندازد كه شمشير به روى يكديگر مىكشيد و شما را به يكديگر مبتلا مىكند كه خون شما را به شمشير خود مىريزد. بعد از آن به عذاب دردناك دچار خواهيد شد.»
پس آن مظلوم بيابان كربلا پيوسته مشغول جهاد كافران بود و دست از قتال بر نمىداشت، تا اينكه زخمهاى بسيار و جراحات بىشمار بر بدن نازنين آن بزرگوار رسيد.
به روايت ابن نما و سيد بن طاووس هفتاد و دو زخم كارى بر بدن مبارك آن معدن علوم ربّانى رسيده بود. به روايت ابن شهر آشوب از ابىمخنف از جناب امام جعفر صادق عليهالسلام در بدن مباركش سى و سه زخم نيزه و سى و چهار زخم شمشير پيدا كردند. جناب امام محمّد باقر عليهالسلام فرموده است: «در بدن نازنين آن مظلوم سيصد و بيست و چند زخم نيزه و شمشير و تير پيدا بود.»
📚منبع
محن الابرار، علامه مجلسی، ترجمه هشترودی تبریزی، ص ۱۰۴۹
تیر بر پیشانی امام حسین(ع) اصابت کرد
ملعونى از قوم اشرار كه كنيه آن لعين را ابوالحتوف جعفى مىگفتند، تيرى به جانب آن حضرت انداخت. آن تير چون از چلّه كمان كين آن كافر عنيد رها شد، بر پيشانى آن حضرت رسيد. آن تير جفا را از پيشانى انور خود كشيد، خون از جبين اطهرش مانند سيلاب، بهروى انور و ريش مباركش جارى گرديد. آن حضرت گفت:
«خداوندا! تو دانا و خبردار هستى و مىبينى كه از اين گروه عاصيان چه بلاها به سر من مىآيد و از دست ايشان چه مىكشم! خداوندا! به عذاب خود همه اين گروه عاصيان را احاطه نما و يكى يكى ايشان را بكش و كسى از ايشان را در روى زمين باقى مگذار و هرگز ايشان را ميامرز.»
📚منبع
محن الابرار، علامه مجلسی، ترجمه هشترودی تبریزی، ص ۱۰۴۸
جراحات بدن مقدس امام حسین(ع) هنگام شهادت
آن حضرت با بدن پر از جراحت که به روایتی هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت بود، بر روی خاک کربلا افتاده بود و هرکسی میرسید از ملاعین اهل کوفه، یک ضربتی به آن حضرت میزد.
ذرعة بن شریک(لع) ضربتی بر کتف آن حضرت زد. صالح بن وهب مزنی(لع) نیزهای بر پهلوی آن حضرت زد.
سنان بن انس ملعون نیزهای بر شانه آن مظلوم وارد آورد.(۱)
بعضی به سنگ و بعضی به عصا بر بدن مقدسش میزدند؛ چنانچه حضرت باقر(ع) فرمود: «لقد قتل جدی بالسیف و بالسنان و بالحجاره و بالخشب و بالعصا»(۲)
«همانا جدم کشته شد با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا.»
اینها همه زیاده بر آن جراحاتی بود که در حال سواری بر سر و جسد مطهرش وارد آمده بود.
📚منبع
کبریت احمر، فضیلت بسمله، محمدباقر بیرجندی، ص ۴۱۳
(۱) مقتل ابن اعثم، ص ۱۴۴
(۲) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۹۱
نشستن تير بر قلب مبارك امام حسين(ع)
حَتّى أَصابَهُ اثنانِ وَ سَبعُونَ جَراحَه، فَوَقَفَ يَستَريحُ ساعَه وَ قَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ.
فَبَينا هُوَ واقِفٌ إذ أَتاهُ حَجَرً فَوَقَعَ عَلى جَبهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوبَ يَمسَحُ الدَّمَ عَن جَبهَتِهِ. فَأَتاهُ سَهمٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ. فَقالَ: “بِسمِ اللهِ وبِاللهِ وَ عَلى مِلَّه رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهِ عَليهِ وَ الهِ وَ سَلَّمَ”
ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إِلى السَّماء وَ قالَ: “إِلهى أَنتَ تَعلَمُ أَنَّهُم يَقتُلُونَ رَجُلاً ليسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ اِبنُ بِنتِ نَبِیٍّ غَيرُهُ”
ثُمَّ أَخَذَ السَّهمَ فَأَخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ ميزابٌ.
جراحت بدن امام به هفتاد و دو زخم رسيده بود. حضرت ايستاد تا لحظهای استراحت نمايد، زيرا همه رمق خويش را از دست دادهبود. در اين حال بود كه سنگی به پيشانی حضرت اصابت كرد و خون جاری شد. حضرت، دامن پيراهن خويش را بالا آورد كه خون پيشانیاش را پاك نمايد كه ناگهان تير سه شعبه زهرآلودى در قلب مباركش جای گرفت.
امام حسين(ع) فرمودند: «به نام خدا و به ياری خدا و بر آيين رسول خدا(ص).»
سپس روی به آسمان كرد و فرمود: «بارالها! تو خود آگاهی كه اين قوم، قصد كشتن مردی را دارند كه در همه روی زمين، فرزند دختر پيامبری جز او وجود ندارد.»
سپس تيری را كه در قلبش فرو رفته بود، از پشت سرش بيرون آورد (تير تا اندازهاى در قلب نازنين حضرت حسين علیهالسلام فرو رفته بود كه حضرت ناچار شد آن را از پشت خود بيرون آورد) و خون همانند آبى كه از نادوان جاری شود فوران كرد.
📚منبع
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۵۵۱ الی ۵۶۱
نیزههایی که سنان بن انس به امام حسین(ع) زد
در ترجمه محمد بن جریر طبری مسطور است که چون مخذول خواست شمشیر دیگر فرود آورد امام برخاست تا بدو تیغی زند، از شدت ناتوانی نتوانست، بازگشت که مگر به جانب خیام عصمت و طهارت رود.
سنان بن انس النخعی در رسید و نیزه بر چنبره گردن امام که جای بوسه خاتم النبین(ص) بود بزد.
سید در لهوف آورده که باز آن نیزه را بر کشید بار دیگر نزدیک قلب مبارکش فرو برد و هم اینقدر ستم بسنده نداشته تیری بر سینه مطهر افکند و امام بر زمین افتاده سپس بنشست و دست همی داشت و از آن خون بر میگرفت، صورت و محاسن مبارک بدان رنگین فرموده میگفت:
«هکذا القی الله مخصبا بدمی مغضوبا علی حقی؛ بدین گونه به خون خود آغشته و حق من به ظلم از من باز گرفته نزد خدای خویش همیروم»
و به روایت دیگر ابو ایوب غنوی تیری بر گلوی مبارکش زد.
📚منبع
قمقام زخار و صمصام بتار، حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله، ص ۵۳۳
بریدن راس مطهر امام حسین(ع) توسط سنان بن انس
علی الجمله عمر بن سعد ایستاده همی نگریست بانگ برداشت. آنکس که سر این امام مظلوم آورد هزار درهم جایزه یابد.
مردی را گفت چندین منتظر نتوان بود پیاده شو و سر مطهرش بردار، نخست خولی بن یزید نزدیک آمد دستش بلرزید و بازگشت، سنان بن انس گفت خداوند بازوان تو بشکند و خود فرود آمده با آن شمشیر که داشت همی زد تا به دوازده ضربت آن سر منور از پیکر مطهر جدا ساخت و به خولی سپرد.
📚منبع
قمقام زخار و صمصام بتار، حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله، ص ۵۳۵
ندایی از عرش هنگام شهادت امام حسین(ع)
امالی صدوق از حضرت ابوعبدالله جعفر الصادق(ع) مرویست که چون خواستند سر مطهر حضرت امام را به شمشیر جدا کنند به امر باری تعالی عزاسمه از بطنان عرش الهی ندا در دادند:
«ایتها الامه المتحیره الظالمه بعد نبیها لا وفقکم الله لا ضحی و لا فطر.»
«ای بدبخت امتان که پیروی دنیا کردید و بحیرت اندر مانده بعد از پیغمبر خویش به ذریه او ستم روا داشتید خداوندتان با ضحی و فطر توفیق مدهاد.»
ابو عبدالله فرمود لاجرم موفق نشدند و البته فضیلت این هر دو در نیابند تا قائم آل محمد ظهور فرماید و خون جد امجد خویش بخواهد.
📚منبع
قمقام زخار و صمصام بتار، حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله، ص ۵۳۹
ضجه ملائکه هنگام شهادت امام حسین(ع)
ملائکه ملا اعلی چون آن واقعه هائله بدیدند بدرگاه باری عز اسمه بگریستند و بنالیدند.
«ای بار خدای ما، اینک حسین برگزیده تو و دختر زاده پیغمبر تست که خون او چنین میریزند.»
خداوند ظل قائم آل محمد بدیشان بنموده فرمود: «با این کس کیفر ایشان بدهم و انتقام او بکشم.»
📚منبع
قمقام زخار و صمصام بتار، حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله، ص ۵۳۸
ای کاش آسمان بر زمین میافتاد
قالَ الرّاوي:
وَ خَرَجَت زَينَبُ مِن بابِ الفُسطاطِ وَ هِىَ تُنادى: «وا أَخاهُ! وا سَيِّداهُ! وا أَهلَ بَيتاهُ! لَيتَ السَّماءَ أُطبِقَت عَلَى الأَرضِ، وَلَيتَ الجِبالَ تَدَكدَكَت عَلَى السَّهلِ.»
راوی گفت:
حضرت زینب سلام الله علیها (با دیدن این صحنه) از خیمه بیرون دوید و فریاد میکشید:« ای وای برادرم! ای وای آقایم! ای وای همهی اهل بیتم! ای کاش آسمانها بر زمین میافتادند، ای کاش کوهها از هم پاشیده و در بیابانها پراکنده می شدند.»
📚منبع
حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۵۵۱ الی ۵۶۱
روضه قتلگاه امام حسین(ع) توسط امام باقر(ع)
الاصول السته عشر عن بعض اَصحابنا عن اَبی جعفر باقر علیه السلام: کانَ أَبی علیه السلام مَبطونا یَومَ قُتِلَ ٲَبو عَبدِ اللهِ الحُسَینُ بنُ عَلِی علیه السلام و کانَ فِی الخَیمَةِ و کُنتُ ٲری مَوالِیَنا کَیفَ یَختَلِفونَ مَعَهُ، یُتبِعونَهُ بِالماءِ، یَشُدُّ عَلَی المَیمَنَةِ مَرَّةً و عَلَی المَیسَرَةِ مَرَّةً، و عَلَی القَلبِ مَرَّةً و لَقَد قَتَلوهُ قِتلَةً نَهی رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله ٲَن یُقتَلَ بِهَا الکِلابُ و لَقَد قُتِلَ بِالسَّیفِ و السِّنانِ و بِالحِجارَةِ و بِالخَشَبِ و بِالعِصِیِّ و لَقَد ٲوطَٶوهُ الخَیلَ بَعدَ ذلِک.
الاصول الستّه عشر به نقل از یکی از راویان شیعه از امام باقر(ع):
پدرم امام زین العابدین(ع) که روز شهادت اباعبدالله حسین بن علی علیهالسلام درد شکم داشت و در خیمه بود میفرماید: «من، غلامانمان را میدیدم که چگونه با او میآیند و میروند و برایش آب میبرند و حسین یک بار به جناح راست و بار دیگر به جناح چپ و گاه به قلب لشکر حمله میبرد و آنان حسین را به گونهای کشتند که پیامبر خدا از کشتن….. بدان گونه نیز نهی کرده بود .»
«حسین(ع) را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند و پس از آن بر بدن او اسب دواندند.»
📚منبع
الاصول الستّة عشر، جمعی از نویسندگان، ص ۱۲۲
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۹۱
بدن مطهر امام حسین(ع) در زیر سم اسبان
همه مصیبتها را در راه خداوند عزوجل بر خود قرار داد و به حدی تواضع نمود که در بدنش کمتر موضعی باقی ماند که زخم شمشیر یا خنجر یا نیزه یا تیر یا سنگ یا عصا نداشته باشد. آخر هم پایمال اسبان شد.
به روایت کفعمی در مصباح، از حلقوم بریده به سکینه فرمود: «و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی.»(۱)
کَفَش را قطع کردند که زرعة بن شریک ملعون ضربتی بر آن زد. (۲)
یا ساربان به روایت ضعیفی برید انگشتش را. (۳)
📚منبع
کبریت احمر، بعثت پیامبر اسلام، محمدباقر بیرجندی، ص ۳۹۳
(۱) مصباح، کفعمی، ص ۹۶۷
(۲) ارشاد، شیخ مفید، ج ۲
(۳) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۵۸
ذوالجناح امام حسین(ع) سر بر زمین کوبید تا جان داد
وقتی که حضرت سیدالشهداء از بالای اسب روی زمین قرار گرفت، ذوالجناح چند لحظهای اطراف حضرت میگردید و دشمنان را از حضرت دور میکرد، سپس خود را به خون امام حسین علیهالسلام آغشته نمود و به سمت خیمهها حرکت نمود و با صدای بلند صیحه میزد و دستش را به زمین میکوبید و با زبان خود میگفت:
«اَلظَّلیمَه اَلظَّلیمَه مِن اُمَّهٍ قَتَلَت اِبنِ بِنتِ نَبیِّها؛ یعنی فریاد از ظلم، فریاد از ظلم امتی که پسر دختر پیامبرشان را کشتند.»
وقتی به نزدیک خیمهها رسید صدای او را اهل حرم شنیدند، از روزنه خیام نگاه نمودند، ذوالجناح را بیصاحب، با لجام رها شده و زین واژگون و یال غرق به خون دیدند که گاهی صیحه میزند، گاهی شیون میکند، گاهی سر بر زمین میکوبد و گاهی سم بر زمین میساید در حالیکه بدنش پر از خون و تیر است.
ناگاه اهل حرم از خیمه بیرون دویدند و در میانشان ولوله افتاد، لطمه به صورت میزدند، گریبان میدریدند، گریان و اشک ریزان وا اماما، وا سیدا، وا ابتا، وا رسول الله ، وا علیا و وا زهرا گویان، گرد ذوالجناح حلقه زدند و از احوال ابا عبدالله میپرسیدند. بعضی رکابش را میبوسیدند و بعضی تیر از بدنش در میآوردند و بعضی دست به یال خونی ذو الجناح میکشیدند (که به خون ابا عبدالله آغشته شده بود) و به سر و صورت خود میمالیدند.
ام کلثوم دستها را بر سر نهاده بود و از سوز دل فریاد میزد:
«وا محمداه، وا جَدَّاه، وا نَبیّاه، وا اَبا القاسِماه، وا عَلیاه، وا جَعفَراه، وا حَمزَتاه، وا حَسَناه، هذا حُسینٌ بِالعَراء، صَریعٌ بِکَربَلا؛ یا محمد، یا جدا، ای پیامبر، ای اباالقاسم، یا علی ،یا جعفر، یا حمزه، ای امام حسن، این حسین توست که در معرکه افتاده و در کربلا کشته شده.»
ام کلثوم بعد از این جملات غش کرد
حضرت سکینه سلام الله علیها فریاد میزد: «ای وای که فخر اولاد آدم کشته شد، ای مرگ چرا مرا نمیبری؟ من زندگی بیپدر را نمیخواهم.»
و نیز دختر کوچک حضرت، خود را بر روی دستهای ذو الجناح انداخت و پرسید:
«یا جَوادَ اَبی هَل سُقِیَ اَبی اَم قَتَلُوهُ عَطشاناً؛ ای اسب پدرم! آیا به پدرم آب دادند یا او را لب تشنه شهید کردند؟ ای اسب باوفای پدرم! چرا پدرم را نیاوردی؟» ذو الجناح آنقدر صیحه زد و سر به زمین کوبید تا جان داد.
📚منبع
مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۱۵
مدینةالمعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۵۰۶
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص۵۶
ریاض القدس، واعظ قزوینی، ص ۱۷۳
خداحافظی با طفل شش ماهه
امام به در خیمه آمد و فرمود: «طفلم علی را به من دهید تا با او خداحافظی کنم.» بچه را به او دادند و امام او را بوسید و فرمود: «وای بر این مردم که طرف و خصمشان جدّ توست.»
در همین حال که بچه در بغل امام بود، حرملة بن کاهل اسدی، تیری انداخت و او را در بغل پدر کشت. حسین(ع)، مشت خود را از خون او پر کرد و به آسمان پرتاب کرد و فرمود:
«خدایا! اگر پیروزی با ما نیست به جای آن خیر ما را قرار ده.» سپس از اسبش پیاده شد و با غلاف شمشیر، گودالی کند و طفل را آغشته به خون، به خاک سپرد و بر او نماز خواند.
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۰
شهادت حضرت علی اکبر(ع)
علی بن الحسین که در آن زمان ۱۸ سال داشت، پیش آمد. وقتی نگاه امام به او افتاد سر به آسمان برد و گفت: «خدایا! بر این مردم گواه باش که جوانی سوی آنان میرود که در خِلقت و در اخلاق و در سخن گفتن، شبیهترین مردم به فرستاده توست. هرگاه شوق دیدار روی پیامبر را داشتیم به صورت او نگاه میکردیم. خدایا! برکات زمین را از اینان دور دار. جمعشان را پراکنده ساز و تکهتکه شان کن و آنان را همانند راههای منشعب قرار ده و والیان را از آنان خشنود مدار. چه این که ما را دعوت کردند تا یاری کنند ولی بر ما ستم روا داشته جنگیدند و ما را میکشند.»
سپس حسین(ع) بر عمر سعد فریاد زد: «چه میخواهی؟ خدا رحِم تو را قطع کند و کارَت را برکت ندهد و کسی را بر تو مسلط کند که در رختخوابت تو را بکشد، همان گونه که رحم مرا قطع کردی و به خویشی من با رسول خدا(ص) توجه نکردی.» آن گاه امام صدایش را بلند کرد و این آیه را خواند:
«إِنَّ اللَّه اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ واللَّه سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان همه مردمان برگزید که همه آنها در مقام مانند همدیگرند (و ما خاندان پیامبر از این نسل هستیم).»
علی بن الحسین(ع) با این رجز حمله ور شد: «من علی فرزند حسین بن علی هستم. به خدای کعبه قسم که ما به پیامبر نزدیک تر و (برای جانشینی او) سزاوارتریم. هیچ گاه فرزند زنازاده نمیتواند بر ما حکومت کند. آنقدر با نیزه و شمشیر، شما را میزنم تا آنها کج شوند؛ ضربتی که شایسته یک جوان هاشمی و علوی است.»
او همچنان میجنگید تا ضجه اهل کوفه از کثرت کشتهشدگان به دست او بلند شد. گفتهاند با وجود تشنگی، ۱۲۰ نفر را کشت. پس از جراحتهای زیاد، پیش پدر بازگشت و گفت: «بابا جان! تشنگی مرا میکشد و سنگینی تجهیزات، طاقتم را برده است. آبی هست که با آن بر دشمن قوّت بگیرم؟» حسین گریست و گفت: «پسرم! بر پیامبر و علی علیهمالسلام و بر پدرت سخت است که آنان را بخوانی و نتوانند جوابت دهند و استغاثه نمایی و نتوانند کمکت کنند.»
آنگاه فرمود: «زبانت را بیاور.» و زبان او را مکید و انگشترش را به او داد و فرمود: «آن را در دهانت بگذار و به نبرد دشمن بازگرد. امیدوارم به زودی با جام پر آب جدت سیراب شوی. نوشیدنی که هیچگاه بعد از آن تشنگی نیست.» علی بن الحسین(ع) به میدان برگشت و حمله کرد و میگفت:
«حقایق جنگ آشکار شده و نمونههای آن ظهور کرده است. به خدا سوگند که شما را رها نخواهیم کرد تا شمشیرهایتان را غلاف کنید.»
او جنگید تا دویست نفر را کشت. پس منقذ بن مره عبدی، ضربتی به فرق سر او زد که افتاد و دیگران هم شمشیرهای خود را حواله او کردند. دست بر گردن اسب کرد و حیوان، او را به لشکر دشمن برد. پس آنان با شمشیر، قطعهقطعهاش کردند. در لحظات آخرش به صدای بلند گفت: «ای پدر! این جد من رسول خداست که با جام پر آبش سیرابم کرد. شربتی که دیگر تشنهام نشود. جدم میگوید: شتاب کن که جامی هم برای تو گذاشته است.»
امام حسین(ع) فریاد زد: «پسرم! خدا بکشد گروهی که تو را کشتند. چه قدر بر خدا جرأت کردند که حرمت رسولش را هتک کردند. بعد از تو خاک بر سر دنیا باد.»
حمید بن مسلم گوید: در این لحظه دیدم زنی چون خورشید، با شتاب بیرون آمد و ندای ویل و ثبور میداد. فریاد میزد: «واحبیباه! وای میوه دلم! وای نور چشمانم!» پرسیدم آن زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی علیهالسلام است. او آمد و خود را بر روی علی(ع) انداخت. حسین(ع) آمد و دست او را گرفت و او را به خیمه بازگرداند سپس با جوانان خود سوی فرزند برگشت و فرمود: «برادرتان را ببرید.»
آنان علی(ع) را از محل شهادتش برداشتند تا جلو خیمهای که مقابل آن میجنگیدند، گذاشتند. در این هنگام پسر بچهای از خیمهها بیرون آمد که در گوشهایش دو گوشواره بود و ترسیده بود. به چپ و راست میرفت و گوشوارههایش تکان میخورد. هانی بن بعیث حمله برد و او را کشت. در این حال حسین(ع) به اطراف خود نگاه کرد و کسی از مردان را ندید. علی بن الحسین زین العابدین(ع) که کوچکتر از برادرش علی شهید و بیمار بود و نسل خاندان پیامبر از او باقی ماند، بیرون آمد.
او توان حمل سلاح نداشت و پشت سرش ام کلثوم ندا میکرد که ای پسر! برگرد. او گفت: «عمه جان بگذار در حضور فرزند رسول خدا(ص) بجنگم.» امام حسین(ع) فرمود: «ای ام کلثوم! او را بگیر و برگردان تا زمین از نسل آل محمد(ص) خالی نشود.» آنگاه که امام به اهل بیت و فرزندانش داغدار شد و جز زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسی نماند، ندا کرد: «آیا دفاعکنندهای هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ آیا خدا پرستی هست که در خصوص ما از خدا بترسد؟ آیا یاری کنندهای هست که با کمک به ما امید یاری از خدا داشته باشد؟»
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۵۶
امام در میدان جنگ / ۱
«من فرزند علی نیک سرشت از آل هاشم هستم و این افتخار برایم کافی است. جدم رسول خدا، کریمترین انسانهای گذشته است و ما چراغ (هدایت) خدا روی زمین هستیم که میدرخشیم. فاطمه مادرم دختر پاک احمد و عمویم جعفر، صاحب دو بال است.
کتاب خدا در میان ما نازل شده و هدایت و وحی در میان ما بوده است. ما امان الهی در میان همه خلق هستیم و به آن خوشحالیم و آن را مخفی نمی کنیم.»
أنشأ هذه الأبیات و لیس لأحد مثلها و هی قوله:
«فإن تکن الدنیا تعدّ نفیسة
فدار ثواب اللَّه أعلی و أنبل
و إن تکن الأبدان للموت انشئت
فقتل امرئ فی اللَّه بالسیف أفضل
و إن تکن الأرزاق قسماً مقدّرا
فقلّة حرص المرء فی الکسب أجمل»
«ما والیان حوض هستیم و دوستدار خود را از حوض کوثر سیراب میکنیم. محب ما در قیامت، خوشبخت و دشمن ما زیان کار خواهد بود.»
آنگاه اشعار دیگری این چنین خواند: «مردم کافر شدند و از رسیدن به پاداش خداوند (که خالق انس و جن است) روی گرداندند. در گذشته علی علیهالسلام و فرزندش حسن(ع) را کشتند و اکنون برای حسین(ع) آمدهاند. برگزیده خلق خدا بعد از پیامبر، پدرم بود و من فرزند این دو برگزیدهام».
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۱
امام در میدان جنگ / ۲
شخصی به نام ابوالحتوف جعفی تیری انداخت که بر پیشانی امام نشست. آن حضرت تیر را بیرون آورد و دور انداخت و خون بر صورت و محاسنش جاری شد و گفت: «بار خدایا! تو میبینی که من از این بندگان سرکش و گناهکارت چه میکشم. خدایا! جمع آنها را پراکنده و یکایک آنها را نابود کن و اَحدی از آنان را زنده مدار و هیچ گاه آنان را نبخش.»
امام همچون شیر خشمگین بر آنان حمله کرد و کسی نمیتوانست به شمشیرش نزدیک شود مگر آن که او را بر زمین میزد. تیرها از هر سو میآمد و بر گلو و سینهاش مینشست (به سر و صورتش میخورد) و میفرمود: «ای امت بد! با عترت محمد(ص) چه بد رفتار کردید. بدانید که پس از من، کشتن بندگان صالح خدا برایتان سخت و هراسناک نخواهد بود، چون با قتل من این کار برایتان آسان خواهد شد (و قبح آن خواهد ریخت) به خدا قسم امید دارم پروردگارم به بدرفتاری شما مرا بزرگ بدارد و انتقامم را از جایی که نفهمید بگیرد.»
حصین بن مالک سکونی فریاد زد: ای فرزند فاطمه! به چه چیز انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟
فرمود: «میانتان شر میاندازد و (به این وسیله) خونهایتان را میریزد سپس عذاب دردناکش را بر شما فرود میآورد.» امام میجنگید تا آن که ۷۲ زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعیف شد و ایستاد تا دمی بیاساید. در این حال سنگی آمد و بر پیشانیاش خورد و خون جاری شد. لباسش را گرفت تا پیشانیاش را از خون پاک کند که تیر تیز سه شعبه و مسمومی آمد و بر قلب او نشست. امام حسین(ع) گفت: «بسم اللَّه و باللَّه و علی ملة رسول اللَّه(ص)»*
پس سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدای من! تو میدانی که اینان کسی را میکشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست.»
* شاید نتوان این جمله را به درستی ترجمه کرد یا معادل فارسیاش مفهوم خاص خود را نرساند. منظور امام آن است که من شهادت و رفتن به دنیای باقی را به نام خدا شروع میکنم و به اتکای خدا و با اعتقاد به دین جدم رسول خدا از این دنیا میروم.
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۴
امام در میدان جنگ / ۳
امام تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری شد. دستش را زیر محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پرتاب کرد. از این خون قطرهای به زمین بازنگشت و پیش از آن سرخی در آسمان دیده نشده بود. باز هم دستش را زیر زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش مالید و فرمود: «این گونه به خونْ خضاب خواهم بود تا جدّم محمدصلی الله علیه وآله را دیدار کنم و بگویم ای رسول خدا! فلانی و فلانی مرا کشتند.»
امام که از نبرد خسته شده بود در جای خود ایستاد و هر که به سویش میآمد باز میگشت و دست به خونش نمیآلود تا آن که مردی از قبیله کنده به نام مالک بن نسر پیش آمد و شمشیری بر سر آن حضرت زد. شب کلاهی که بر سرش بود پاره شد و خون جاری شد. امام فرمود: «با این دستت غذا نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند.»
آن گاه برنس را انداخت و قلنسوه* بر سر گذاشت و بر آن عمامه پیچید ولی خسته و وامانده شده بود. مرد کِندی برنس را که از جنس خز بود برداشت و بعد از واقعه برای همسرش ام عبداللَّه برد تا آن را بشوید. زن گفت: کلاه فرزند رسول خدا را برداشته و به خانه من میآیی؟ از خانهام بیرون رو که خدا قبرت را از آتش پر کند. دوستان او گفتهاند دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بد حالی به سر میبرد تا مرد.
شمر صدا زد: منتظر چه هستید؟ تیرها حسین را ناتوان کرده است. در این هنگام نیزهها و شمشیرها بر امام باریدن گرفت. مردی به نام زرعة بن شریک تمیمی، ضربتی کاری بر او وارد آورد و سنان بن انس، تیری بر گلوی آن حضرت زد.
صالح بن وهب مُرّی نیزهای سخت بر لگن خاصرهاش زد و امام با طرف راستِ صورت از اسب بر زمین افتاد.
* قلنسوه را کلاهی بلند و دراز دانستهاند.
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۶۶
امام در میدان جنگ / ۴
حمید بن مسلم گوید: به سوی علی بن الحسین(ع) که در حال بیماری بر بستر افتاده بود، رفتم و دیدم شمر با عدهای حاضر بودند. آنها به شمر میگفتند: آیا او را بکشیم؟ من گفتم سبحان اللَّه! کشتن کودکان بیمار چه معنا دارد؟
سپس از او حمایت کردم تا عمر سعد رسید و دستور داد هیچ کس وارد خیمه زنان نشود و کسی به این غلام بیمار، تعرض نکند و هر که از آنان چیزی برداشته، پس دهد. اما قسم میخورم که هیچ کس چیزی برنگرداند ولی به غارت ادامه ندادند. علی بن الحسین(ع) به من دعا کرد و فرمود: «خدا با سخن تو شر اینان را از سر من کم کرد.»
عبیداللَّه بن عمار گفته است حسین پیش از شهادت، شلواری به رنگ روشن بر تن داشت که ابجر بن کعب آن را برداشت و او را برهنه رها کرد! محمد بن عبد الرّحمن گفت: دستان ابجر در زمستان، خون ترشح میکرد و در تابستان همانند چوب خشک میشد.
یکی از شاهدان واقعه کربلا گفته است: من انسان مغلوب و مظلومی جز حسین(ع) ندیده بودم که پسران، برادران، پسر عموها و خاندانش کشته شده باشند و این گونه قلبی استوار و دلی بیباک داشته باشد. قبل و بعد از او همانندش ندیدم که وقتی حمله میکرد، مردان مانند بزهایی که گرگ در میان آنها افتاده باشد، فرار میکردند.
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۷۲
امام در میدان جنگ / ۵
شمر بن ذی الجوشن و سنان بن انس به طرف حسین آمدند و او در آخرین رمقهایش بود و از تشنگی زبانش را در دهان میچرخاند. شمر با پای خود بر سینه امام زد و گفت:
ای فرزند ابوتراب! مگر تو نمیگویی پدرت بر سر حوض پیامبر، دوستانش را سیراب میکند؟ صبر کن تا از دست او آب بنوشی. سپس به سنان گفت: سرش را از پشت ببر. سنان گفت: من این کار را نمیکنم چون جدّش محمد(ص) طرف انتقام من خواهد شد. شمر از دست او عصبانی شد و خود بر سینه حسین(ع) نشست و محاسن امام را گرفت و خواست او را بکشد که حسین(ع) خندید و فرمود:
«آیا تو میخواهی مرا بکشی؟ نمیدانی من کیستم؟» گفت: به خوبی میشناسمت. مادرت فاطمه(س)، پدرت علی مرتضی(ع)، پدر بزرگت محمد مصطفی(ص) و منتقم تو خدای بزرگ مرتبه است. تو را میکشم و باکی ندارم. آنگاه دوازده ضربه شمشمیر بر آن حضرت زد و سپس سر امام را جدا کرد. پس از آن اسود بن حنظله پیش آمد و شمشیر آن حضرت را برداشت و جعونه حضرمی پیراهنش را برداشت و پوشید و پیس شد و موهایش ریخت.
📚منبع
ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۸