حضرت سکینه(س)
دو روایت از وفات حضرت سکینه(س)
روایت نخست حاکىاست که وى در پنجم ماه ربیع الاوّل سال ۱۱۷ هجرى قمرى و در عصر خلافت «هشام بن عبدالملک» و در حاکمیت «خالد بن عبدالملک بن حارث»، در مدینه بدرود حیات گفت و روایت دیگر میگوید که وى در پنجم ماه ربیع الاوّل سال ۱۲۶ هجرى قمرى در مکّه معظمه وفات یافت.
در صبح روز رحلتش محمد بن عبدالله(نفس زکیه) چهار صد دینار عطر و عود خرید و پیرامون تابوت آن حضرت در مجمرهها سوزانید. خالد بن عبدالملک، حاکم مدینه که در نظر داشت با به تعویق افتادن تشییع جنازه بر اثر گرمی هوا به بدن مطهر جسارت شود. گفت: صبر کنید من برای نماز خواندن بر جنازه میآیم ولی نیامد. لذا جنازه مبارک آن حضرت دفن نشد.
پس از آن حضرت سجاد علیهالسلام _ و به قولی یحیی بن حسن علیهالسلام و به قولی محمد بن عبدالله نفس زکیه _ بر جنازه آن حضرت نماز خواندند و آن حضرت را با احترام در مدینه به خاک سپردند.
📚منبع
ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج۳، ص۲۸۰
این سکینه خاتون دختر امام حسین(ع) است
مطابق روايت انوار نعمانيه و منتخب؛ بانوان محترمه و اطفال را به يک ريسمان بسته بودند و سر ريسمان در دست زجر بن قيس ناپاک بود، وی ايشان را كشان كشان آورد تا پای تخت يزيد.
يزيد چشمش كه به ايشان افتاد از يک يک سؤال میكرد و میگفت: اين بانو كيست؟
و به او معرفی میكردند تا آنكه زنی پيش آمد كه روی خود را با بند دست خود گرفته بود زيرا چيزی نداشت از لباس كه صورت خود را ستر كند. همچنین معلوم میشود آستين هم نداشته؛ يزيد پرسيد: اين زن كيست كه صورت خود را به بند دست خود گرفته؟
گفتند: هذه سكينه بنت الحسين عليهالسلام.
اين سكينه خاتون دختر نازپرورده سيدالشهداء است.
يزيد گفت: تویی سكينه؟
مخدره از اين معرفی چنان گريان شد كه گريه راه گلويش را گرفت. اختناق نموده و مثل باران شروع كرد اشک ريختن، حتی نزديک بود كه روح از بدنش پرواز كند.
يزيد پرسيد: چرا اين قدر گريه میكنی، چه چيز تو را به گريه آورد؟
فرمود: «چگونه نگريد دختری كه بیحجاب ميان نامحرمان باشد و ساتر نداشته باشد تا روی خود را از تو و از تو بپوشاند.»
در اين وقت يزيد با اين قساوت قلب گريه كرد و نيز تمام جالسين مجلس هم به گريه در آمدند.
پس گفت به خدا قبيح كند روی پسر مرجانه را که چه قدر اين ظالم با آل رسول دل سختی كرده.
📚منبع
از مدینه تا مدینه، تاج لنگرودی، ص ۹۳۷
سکینه جان بند دلم را پاره کردی!
دختر بزرگوار امام حسين(ع) پس از چهار روز اقامت در دمشق خوابى ديد كه بخشى از آن چنين است:
«ديدم زنى در هُودَجى نشسته و دستان خود را روى سر گذاشته است. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: او فاطمه، دختر محّمد(ص) و مادر پدر تو است. گفتم: به خدا سوگند نزد او مىروم و ستمهاى وارد شده به ما را به او مىگويم.
سپس با شتاب به سوى او رفتم، تا به او رسيدم و برابرش ايستادم و مىگريستم و مىگفتم: مادر جان! به خدا سوگند حقّ ما را انكار كردند و جمع ما را پراكنده و حريم ما را هتک كردند. مادر جان! به خدا پدرمان، حسين(ع) را كشتند.
فرمود: «سكينه جانم! ديگر نگو. زيرا بند دلم را پاره كردى و جگرم را شكافتى. اين پيراهن پدرت حسين(ع) است كه از من دور نمىشود تا با اين پيراهن خدا را ملاقات كنم.»
📚منبع
لهوف، سید بن طاووس، ص ۲۲۰
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۹۴
اسیران و جانبازان کربلا، مظفری/جمشیدی، ص ۱۶۷
حضرت سکینه گفت ما را به حرم جدّمان بازگردان
در این هنگام سکینه(س) نزد پدر آمد و صدا زد:
«یا اَبَتاهُ ءَ اِستَسلَمتَ لِلمَوتِ فَاِلی مَن اَتَّکِلُ.»
«ای بابا! آیا تسلیم مرگ شدهای؟ بعد از تو به چه کسی پناه ببرم؟!»
امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای نور چشم من! چگونه کسی که یار و یاور ندارد تسلیم مرگ نشود ولی بدان که رحمت و یاری خدا در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد. دخترم بر قضای الهی صبر کن و شکایت نکن. دنیا محل گذر است ولی آخرت خانه همیشگی است.»
سکینه گفت: «ما را به حرم جدمان (مدینه) بازگردان.»
امام فرمودند:
«لَو تُرِکَ القَطا لَغَفا وَنامَ.»
«اگر پرنده قطا را بگذارند در جایگاه خود آرام میگیرد و استراحت میکند.»
سکینه(س) گریه کرد؛ امام حسین علیهالسلام سکینهاش را به سینهاش چسبانید و اشک چشمهای او را پاک کرد و این اشعار را خواند:
«سَیَطُولُ بَعدِی یا سُکَینَهُ فَاعلَمِی
مِنکَ البُکاءُ ِاذا لحِمامُ دَهانِی»
«لا تُحرِقِی قَلبِی بِدَمعِکِ حَسرَهً
مادامَ مِنِّی الرُّوُح فِی جِثمانِی»
«فَاذا قُتِلتَ فَاَنتَ اَولی بِالَّذی
تَاتِینَهُ یا خِیرَه النِّسوانِ»
«ای سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم گریه تو بسیار خواهد شد. دل مرا با افسوس به سرشک خود مسوزان تا جان در بدن دارم، پس وقتی که کشته شدم تو بر هرکس نزدیکتر به بدن من میباشی که کنار آن بیایی و گریه کنی؛ ای برگزیده بانوان.»
📚منبع
ترجمه نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص ۱۸۴
معالی السبطین، حائری مازندرانی، ج ۲، ص ۲۵
سوگنامه آل محمد صلی الله عليه و آله، محمدی اشتهاردی، ص ۳۳۶
پایبندی به حجاب و عفاف
وقتى سهل بن سعد، اسيران را شناخت كه از دودمان پيامبرند جلو رفت و از يكى از آنان پرسيد: تو كيستى؟ گفت: «سكينه(س)، دختر امام حسين(ع)»
پرسيد: آيا كار و حاجتى دارى؟ من، سهل، صحابی جدّت رسول خدايم. سكينه(س) فرمودند: «به نيزهدارى كه اين سر مقدس را مىبرد بگو از ما جلوتر حركت كند تا مردم به نگاهكردن آن مشغول شوند و به حرم رسول الله(ص) چشم ندوزند.»
سهل به سرعت رفت و چهارصد درهم به نيزهدار داد. او هم سر مطهّر را از زنان دور كرد.
در گزارش ديگرى آمده است: يزيد دستور داد اسيران آل محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را وارد مجلس كردند. نام تک تک آنها را پرسيد و خطاب به حضرت سكينه(س) گفت: اين زن كيست؟ گفتند: سكينه دختر حسين(ع).
يزيد گفت: تو سكينه هستى؟ سكينه گريه كرد و به قدرى ناراحت شد كه نزديک بود جان بسپارد. يزيد گفت: چرا گريه مىكنى؟ فرمود: «چگونه گريه نكند كسى كه پوشش ندارد تا صورتش را از نگاه تو و اهل مجلس بپوشاند؟»
يزيد گفت: اى سكينه! پدرت حقّ مرا منكر شد و قطع رحم با من كرد و در رياست و رهبرى با من ستيز نمود. سكينه(س) گريست و فرمود: «اى يزيد از كشتن پدرم خوشحال مباش. او مطيع خدا و رسولش بود و دعوت حق را لبّيک گفت و به سعادت نايل گرديد. ولى روزى خواهد آمد كه تو را بازخواست مىكنند. خود را آماده پاسخگويى كن. ولى از كجا تو بتوانى پاسخ بدهى؟»
يزيد گفت: اى سكينه ساكت باش! پدرت بر من حقّى نداشت.
📚منبع
مقتل الحسین (علیهالسلام)، موفق بن احمد خوارزمی، ج۲، ص۶۸
بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۲۸