فضائل امام علی(ع)/7
هر کس با بغض علی علیهالسلام بر زمین راه برود حرام است
عن ابن عباس قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعی علیهالسلام: «يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزّوَجَلَّ زَوَّجَكَ فَاطِمَةَ وَ جَعَلَ صَدَاقَهَا الْأَرْضَ فَمَنْ مَشَى عَلَيْهَا مُبْغِضاً لَكَ مَشَى عَلَيْهَا حَرَاماً.»
ابن عباس نقل میکند پیامبر صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام فرمود:
«ای علی! خدا فاطمه عليهاالسلام را به ازدواجت درآورد و مهریهاش را زمین قرار داد، کسی بر روی زمین گام بردارد و با تو دشمنی داشته باشد راه رفتنش بر زمین حرام است.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۱۴۵، حدیث ۴۹
او که حالش تو را برانگیخت، اهل دوزخ است
أميرالمؤمنين عليهالسلام شبی از مسجد کوفه به سوی خانهی خويش حرکت کرد در حالی که کميل ابن زياد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهی میکرد، در بين راه از کنار خانهی مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود و اين آيه را (امن هو قانت آناء الليل…)(1)با صدای دلنشين و آهنگ حزين میخواند، کميل از حال اين مرد لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد. بیآنکه بر زبان چيزی براند، امام عليه السلام رو به سوی او کرد و گفت:
«سر و صدای اين مرد مايهی اعجاب تو نشود، او اهل دوزخ است، به زودی خبر او را به تو خواهم داد.»
کميل از اين مسأله در تعجب فرو رفت، نخست اين که امام عليهالسلام به زودی از نيت او آگاه گشت، ديگر آن که شهادت دوزخی بودن آن مرد ظاهر الصلاح را داد.
مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسيد که در برابر اميرمؤمنان ايستادند و حضرت با آنها پيکار کرد و جنگيد، در حالیکه قرآن را آن گونه که نازل شده بود حفظ داشتند، رو به کميل کرد در حالی که شمشير در دست آن حضرت بود و سرهای آن کافران طغيانگر بر زمين افتاده بود، با نوک شمشير به يکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود:
«ای کميل (امن هو قانت آناء الليل) يعنی اين همان شخصی است که در دل شب تلاوت قرآن مینمود و حال او و ياران او تو را برانگيخت.»
کميل حضرت را بوسيد و استغفار کرد.(2)
📚منبع
(1)سوره زمر، آیه ۹
(2) تفسیرنمونه، ج۱۹، ص۳۹۸
وصیت حضرت علی علیهالسلام درباره فتنههای آینده
حضرت به فرزندان خود فرمود: «به زودی که فتنهها از هر سو رو به شما آورد و منافقان این امّت کینههاى دیرینه خود را از شما طلب نمایند و از شما انتقام بگیرند، پس بر شما باد به صبر که عاقبت صبر نیکو است.»
سپس به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام فرمود:
«بعد از من به خصوص بر شما فتنههاى بسیار واقع خواهد شد از جهتهاى مختلف، پس صبر کنید تا خدا حکم کند میان شما و دشمنان شما، او بهترین حکمکنندگان است.» پس رو کرد به امام حسین علیهالسّلام و فرمود: «اى ابو عبد الله توئى شهید این امّت، پس بر تو باد به تقوى و صبر بر بلا.»
📚منبع
جلاءالعيون، علامه مجلسی، ص٣٥٠
پناه آوردن حیوانات به حرم امن امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام)
محمد بن زكریا (به سندش) از عبد اللَّه بن حازم حدیث كند كه گفت:
روزى با هارونالرشید براى شكار از كوفه بیرون رفتیم، پس به ناحیه غریین و ثویه (كه جایى است پشت كوفه و قبر أبو موسى اشعرى در آن جا است) رسیدیم. آهوانى را در آنجا دیدیم، پس بازها و سگها (ى شكارى) را به طرف آنها رها كردیم، آنها ساعتى براى شكار آهوان دست و پا كردند (ولى نتوانستند آنها را شكار كنند) پس آن آهوان به تپه (كه در آنجا بود) پناه بردند و بالاى همان تپه ایستادند، (ناگهان دیدیم) بازها در كنارى از آن تپه فرود آمدند و سگهاى شكارى بازگشتند.
هارون از این جریان در شگفت شد، سپس آهوان از تپه به زیر آمدند بازها به طرف آن ها پرواز كردند و سگ ها نیز به سوى آنها دویدند، آهوان (كه این جریان را دیدند) دوباره به آن تپه رفتند، بازها و سگ ها نیز (آنها را رها ساخته) به جاى خود بازگشتند، و تا سه مرتبه این جریان تكرار شد.
هارونالرشید گفت: بشتاب بروید و هر كه (در این اطراف) یافتید او را نزد من بیاورید (زیرا چنین مینماید كه این زمین مقدسى است و اسرارى در آن نهفته است. گوید: ما به جستجو در آن اطراف پرداختیم،) پیر مردى از قبیله بنى اسد یافتیم، و او را نزد هارون آوردیم، هارون به وى گفت: مرا آگاه كن كه این تپه چیست؟ پیر مرد گفت:
اگر امانم دهى ترا آگاه سازم، هارون گفت: عهد و پیمان خدا براى تو است (و من با خدا عهد كنم) كه تو را از جایگاهت بیرون نكنم و آزارت ندهم؟ پیر مرد گفت: پدرم از پدرانش براى من حدیث كرده كه آنها گفتهاند: در این تپه قبر على بن ابىطالب علیهالسّلام است، و خداى تعالى آنجا را حرم امن قرار داده، و هیچ چیزى بدان جا پناه نبرد جز اینكه ایمن شود.
پس هارون پیاده شد و آبى خواسته وضو گرفت و نزد آن تپه نماز خواند، و خود را به خاك آن مالید و گریست، پس برگشتیم.
📚منبع
الارشاد، شیخ مفید، ج١، ص٢۶
دلجویی امیرالمؤمنین از کودکان یتیم
روزی علی بن ابیطالب علیهالسلام متوجه شد زنی در کوچه مشک آبی را به زحمت به دوش میکشد. مشک را از زن گرفت و برایش به خانه برد.
در طول راه از حالش جویا شد. زن گفت: علی شوهرم را به جبهه فرستاد و او را کشت. اکنون چند بچه یتیم دارم و چون تنگدستم، به ناچار برای مردم کار میکنم.
وقتی به در خانهی زن رسیدند، امام مشک را به او تحویل داد و به خانه رفت. شب را با اضطراب و ناراحتی به صبح رساند. صبح که شد، کیسهای برداشت، آن را از غذا پر کرد و به طرف خانهی زن به راه افتاد. بعضی از یارانش خواستند به او کمک کنند ولی او فرمود: «روز قیامت چه کسی حاضر است بار مرا بکشد؟»
وقتی به خانهی زن رسید، در زد و فرمود: «من همان بنده خدا هستم که دیروز در بردن مشک کمکت کردم. برای بچههایت غذا آوردهام.»
زن در را باز کرد و گفت: خدا از تو راضی شود و خودش میان من و علی بن ابیطالب قضاوت کند.
حضرت وارد شد و فرمود: «من دوست دارم ثوابی به دست بیاورم. تو یا نان بپز یا بچه ها را آرام کن.»
زن جواب داد: من با پختن نان آشناترم. تو بچهها را سرگرم کن تا من نان بپزم.
امام گوشت پخت و زن هم نان پخت. امام در دهان بچه ها گوشت و خرما گذاشت و فرمود: «پس سعی کن علی بن ابیطالب را حلال کنی.»
سپس کنار آتش تنور آمد و صورتش را نزدیک برد و فرمود: «یا علی، حرارت آتش را بچش! این کیفر آن کسی است که حق بیوه زنان و یتیمان را ضایع کند.»
در این هنگام زن دیگری که امام را میشناخت وارد شد و با دیدن این صحنه به زن صاحبخانه گفت: وای بر تو! این امیرالمؤمنین علی است.
زن با دستپاچگی نزد امام آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین، از کاری که کردم، بسیار خجالت میکشم.
امام فرمود: «نخیر. من باید به دلیلی کوتاهیای که در حقت داشتم، از تو خجالت بکشم.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۱، ص ۵۲
ما اهل بیت کرم و عفو و رحمتیم
بعد از ساعتی که از ضربت خوردن علی علیهالسلام میگذشت، حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام چشم گشود میفرمود: «ای ملائکه، پروردگار من! رفق و مدارا کنید با من.»
پس حضرت امام حسن علیهالسلام فرمودند: «این دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است. حق تعالی تو را بر او قدرت داده است و نزد تو حاضر کردهاند او را.»
چون حضرت را نظر بر آن ملعون افتاد. به صدای ضعیفی گفت:
«ای بدبخت بر امر عظیمی اقدام نمودی، آیا بد امامی بودم من برای تو که این چنین مرا جزا دادی؟ آیا مهربان نبودم بر تو؟ آیا تو را بر دیگران اختیار نکردم؟ آیا به تو نیکی نکردم و عطای تو را بیشتر از دیگران ندادم؟»
«آیا نمیگفتند مردم که تو را به قتل رسانم و من به تو آسیبی نرسانیدم و در عطای تو افزودم با آن که میدانستم که تو مرا خواهی کشت، لیکن میخواستم حجت خدای تعالی بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بکشد، خواستم که شاید از گمراهی خود برگردی، پس گمراهی بر تو غالب شد مرا کشتی، ای بدبختترین بدبختان.»
پس آن معلون گریست و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا تو میتوانی کسی را که بر در جهنم است نجات دهی؟
پس امیرالمؤمنین(ع) برای آن ملعون به امام حسن علیهالسلام سفارش کرده و فرمودند:
«او را طعام و آب بده و دست و پای او را در زنجیر مکن و با او رفق و مدارا کن. چون من از دنیا بروم او را به یک ضربت قصاص کن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مکن که دست و پا و گوش و سایر اعضای او را نبری.»
«که حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند که: زنهار مثله مکنید اگر چه سگ درنده باشد و اگر شفا یابم من سزاوارترم به آن که او را عفو کنم زیرا که ما اهلبیت کرم و عفو و رحمتیم.»
📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج ۱، ص ۱۸۷