شهادت حضرت فاطمه(س)/4
شانه حضرت فاطمه(س) مجروح شد
در روایت بحار است که:
فاطمه در عقب در، محکم خود را به در چسبانده بود که داخل خانه نشوند. عمَر بر در، لگدی با پای خود زد و در کنده شد و بر شکم فاطمه افتاد و محسن او سقط شد.
وقتی جامه علی را میکشیدند که او را به مسجد برند. فاطمه با اینکه دل او به شدت درد داشت، خود را به علی چسبانده بود و طرف جامه را نگاه میداشت و میکشید به طرف خود، به نحوی که آن جماعت بر میگشتند و به روی یکدیگر میریختند بر روی زمین و به زانو در میآمدند و پیوسته آنها جامه حضرت را میکشیدند و فاطمه هم میکشید تا اینکه عمر، شمشیر خالدبن ولید را گرفت و با غلاف آن بر شانه فاطمه زد تا آنکه مجروح شد؛ سه مرتبه این عمل را کرد و نتوانستند جامه را از دست فاطمه بگیرند تا اینکه جامه پارهپاره شد.
یک پاره آن در دست فاطمه ماند و پارههای دیگر آن در دستهای آن جماعت ماند و آن جراحت بر بازوی زهرا(س) بود تا وقتی از دنیا رحلت فرمود.
در اثر ضربتهایی که به فاطمه وارد شد آن حضرت غش کرد، وقتی به هوش آمد که خانه خالی شده بود و علی را برده بودند. پرسید: «علی کجاست؟» فضه گفت: مردمان او را کشیدند و بردند برای بیعت گرفتن. چون فاطمه این سخن را شنید لباس خود را پوشید و چادر بر سر کرد و دست حسن و حسین را گرفت و با جمعی از زنها در عقب امیرمؤمنان روانه شد تا او را از دست آنها نجات دهد.
چون بر در مسجد رسید، نظر کرد دید ابوبکر بالای منبر پدرش نشسته و علی سر برهنه پایین منبر و شمشیر در دست عمر است و میگوید: ای علی، بیعت کن وگرنه گردنت را میزنم. صدیقه کبری، فاطمه زهرا صیحهای زد و پدرش را ندا کرد.
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۸، ص ۲۲۷
حضرت فاطمه(س) در قیامت
شیخ صدوق از محمد بن سنان با یک واسطه از امام صادق(ع) نقل کرده است که رسول خدا(ص) فرمودند:
«وقتی روز قیامت شودT قبّه و سراپردهای از نور برای دخترم فاطمه برپا سازد و حسین(ع) در حالی که سر خود را به دست گرفته به طرف سراپرده مادر روان گردد. وقتی چشم مادر به فرزندش میافتد شیونی سر دهد و نالهای از دل برکشد که هیچ فرشته مقرب و پیغمبری از فرستادگان حق و هیچ بنده مؤمنی در عرصه محشر باقی نماند جز اینکه بر حال او بگرید.»
«آنگاه خداوند برای آن حضرت مردی را در بهترین صورتها مُمَثَّل میکند که او بدون سر است و با قاتلین خود به دادخواهی مخاصمه میکند. پس خداوند کسانی که در قتل او به نحوی شرکت داشتهاند همه را به قتل میرساند و هلاک میسازد و سپس زنده شوند و امیرمؤمنین(ع) آنها را به قتل رساند و باز زنده شوند و حسن بن علی(ع) آنان را بکشد و باز زنده گردند و حسین(ع) آنان را بکشد و باز زنده شوند و از ذریه ما هیچ فردی باقی نماند مگر اینکه یک بار ایشان را به قتل رسانند.»
سپس امام صادق(ع) فرمودند: «خداوند رحمت کند شیعیان ما را، به خدا قسم شیعیان ما مؤمنین واقعی هستند؛ زیرا در این مصیبت با ما شرکت کردند و اندوه طولانی و افسوس فراوانی خوردند.»
📚منبع
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شیخ صدوق، ص ۴۸۴
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۲۲۱
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۲۰۸
دو رکن علی بن ابیطالب(ع) که از دست داد
صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل میکند از امام صادق(ع) و او از امام باقر(ع) که فرمود:
جابر بن عبدالله انصاری گفت: شنیدم از رسول خدا(ص) که سه روز قبل از مرگش به علی بن ابیطالب فرمود: سلام «خدا بر تو باد ای پدر دو ریحانه من. تو را سفارش به دو ریحانه خود میکنم در دنیا.
به زودی دو رکن وجود تو منهدم خواهد شد و خداوند خلیفه من است بر شما.»
وقتی رسول خدا(ص) قبض روح شد علی علیهالسلام فرمود: «این یکی از دو رکن من است که رسول خدا(ص) فرمودند. پس وقتی فاطمه(س) از دنیا رفت، علی(ع) فرمودند: این هم رکن دوم وجود من که رسول خدا(ص) فرمود.»
📚منبع
معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص۴۰۳
امالی، شیخ صدوق، مجلس ۲۸، ح ۴
مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۶۱
مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۱، ص ۱۳۴
حمايت حضرت فاطمه(س) از امیرالمؤمنین
(فيلسوف محقّق، فيض كاشانی) در كتاب عِلْمُ الْيَقين از كتاب «التهاب نيران الاحزان» درباره چگونگی هجوم به خانه علی(ع) چنين نقل میكند:
عمر، جمعی از بردگان آزاد شده و منافقان را به گرد خود آورد و با آنها به خانه علی(ع) رهسپار شدند، ديدند درِ خانه بسته است فرياد زدند: ای علی! از خانه بيرون بيا، زيرا خليفه رسول خدا(ص) تو را به حضور میخواند.
حضرت علی(ع) در را باز نكرد، آنها هيزم آوردند و كنار در خانه گذاشتند و آتش آوردند تا در خانه را بسوزانند، عمر فرياد زد: سوگند به خدا اگر در را باز نكنيد، خانه را به آتش میكشم.
هنگامیكه فاطمه(س) فهميد كه آنها میخواهند خانهاش را به آتش بكشند، برخاست و در را گشود، جمعيّت بی آنكه مهلت بدهند تا فاطمه(س) خود را بپوشاند در را فشار دادند، فاطمه(س) برای اينكه در برابر نگاه نامحرمان نباشد، به پشت در رفت. عمر در را فشار داد، فاطمه(س) بين فشار در و ديوار قرار گرفت، سپس عمر و همراهان به خانه هجوم بردند، حضرت علی(ع) روی فرش خود نشسته بود، آن قوم آن حضرت را احاطه كردند و اطراف دامن و گريبانش را گرفتند و او را با اجبار به طرف مسجد بردند.
فاطمه(س) به ميان جمعيّت آمد و بين آنها و علی(ع) قرار گرفت و فرمود: «سوگند به خدا نمیگذارم پسر عمويم را از روی ظلم به سوی مسجد بكشيد، وای بر شما چقدر زود به خدا و رسولش خيانت نموديد و به خانوادهاش ستم كرديد. با اينكه رسول خدا(ص) پيروی از ما و دوستی با ما را به شما سفارش كرده بود و فرموده بود كه در امور به خاندان من تمسّک كنيد و خداوند فرمود:
قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي القُرْبی؛ ای پيامبر! به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمیخواهم جز اينكه با خويشان من دوستی نمائيد.» (شوری- ۲۳)
روايت كننده میگويد: اين گفتار فاطمه(س) باعث شد كه بسياری از مردم متفرّق شدند، عمر با جمعی در آنجا ماندند، عمر به پسر عمويش قُنفذ گفت: با تازيانه فاطمه(س) را بزن.
قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوی حضرت زهرا(س) زد كه آثار آن در بدن زهرا(س) پديدار شد و همين ضربت قویترين اثر را در سقط جنين آن حضرت نمود، كه پيامبر(ص) آن جنين را «مُحْسِنْ» ناميده بود، آن قوم، اميرمؤمنان علی(ع) را كشان كشان به سوی مسجد بردند و در برابر ابوبكر قرار دادند، در همين هنگام فاطمه(س) سراسيمه به مسجد آمد، تا علی(ع) را از دست آنها بگيرد و نجات دهد ولی نتوانست. از آنجا به سوی قبر پدرش رفت و با سوز دل و آه جانكاه گريه میكرد و اين اشعار را میخواند:
«نَفْسِي عَلي زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ
يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لا خَيْرَ بَعْدَكَ فِي الْحَياةِ وَ انَّما
اَبْكِي مَخافَةَ اَنْ تَطُولَ حَياتِي»
«پدر جان! جانم با آنهمه اندوه و غصّه در سينهام حبس شده است، ای كاش با همان اندوهها از بدنم خارج میشد.
پدرجان! بعد از تو هيچ خير و نيكی در زندگی نيست، گريه میكنم از بيم آنكه (مبادا) بعد از تو زياد زنده بمانم.»
سپس فرمود:
«پدر جان! دريغ و آه از فراق تو، و ای فغان از جدایی حبيب تو ابوالحسن اميرمؤمنان؛ پدر دو سبط تو حسن و حسين(ع)، آنكس كه تو او را در كودكی تربيت كردی و وقتی كه بزرگ شد، او را برادر خود خواندی و او بزرگترين دوستان و محبوبترين اصحاب تو در حضورت بود، او كه از همه در قبول اسلام پيشی گرفت و به سوی تو هجرت كرد، ای پدر بزرگوار و ای بهترين خلائق!»
«فَها هُوَ يُساقُ فِي الْاسرِ كَما يُقادُ الْبَعِيرَ.»
«اكنون او را اسيرگونه میكشند، چنانكه شتر را میكشند.»
سپس ناله جانسوزی را از دل داغدارش بركشيد و گفت:
«وا مُحَمَّداهُ! وا حَبِيباهُ! وا اَباهُ! وا اَبَا الْقاسِماهُ! وا اَحْمَداهُ، وا قِلَّةَ ناصِراهُ وا غَوْثاهُ، واطُولَ كُرْبَتاهُ، وا حُزْناهُ، وا مُصيبَتاهُ! وا سوءَ صَباحاهُ!!»
«فرياد، يا محمّدا، فرياد ای دوست، ای پدر، ای اباالقاسم، ای احمد، آه و فغان از كمی ياور! و مصيبت و اندوه بسيار و آه از اين روزگار تلخ!!»
فاطمه(س) بعد از اين گفتار، صيحه زد و بیهوش به روی زمين افتاد، مردم از گريه او گريستند و صدا به ناله بلند كردند و مسجد پيامبر(ص) ماتم سرا گرديد.
سپس علی(ع) را در پيش ابوبكر متوقّف ساختند، و به او گفتند: دستت را دراز كرده و بيعت كن!!
حضرت علی(ع) فرمود: سوگند به خدا بيعت نمیكنم، زيرا بيعت من به گردن شما ثابت است (شما با من در غدير خم بيعت كرديد و بايد بر آن وفادار بمانيد.)
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۴۵
روضه حضرت فاطمه(س) در شب معراج توسط جبرئیل
حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ: «لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِ إِلَى السَّمَاءِ قِيلَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَخْتَبِرُكَ فِي ثَلَاثٍ لِيَنْظُرَ كَيْفَ صَبْرُكَ.» قَالَ: «أُسَلِّمُ لِأَمْرِكَ يَا رَبِّ وَ لَا قُوَّةَ لِي عَلَى الصَّبْرِ إِلَّا بِكَ فَمَا هُنَّ ؟»
«وَ أَمَّا الثَّالِثَةُ فَمَا يَلْقَى أَهْلُ بَيْتِكَ مِنْ بَعْدِكَ مِنَ الْقَتْلِ أَمَّا أَخُوكَ عَلِيٌّ فَيَلْقَى مِنْ أُمَّتِكَ الشَّتْمَ وَ التَّعْنِيفَ وَ التَّوْبِيخَ وَ الْحِرْمَانَ وَ الْجَحْدَ [وَ الْجُهْدَ] وَ الظُّلْمَ وَ آخِرُ ذَلِكَ الْقَتْلُ.» فَقَالَ: «يَا رَبِّ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ مِنْكَ التَّوْفِيقُ وَ الصَّبْرُ.» وَ أَمَّا ابْنَتُكَ فَتُظْلَمُ وَ تُحْرَمُ وَ يُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً الَّذِي تَجْعَلُهُ لَهَا وَ تُضْرَبُ وَ هِيَ حَامِلٌ وَ يُدْخَلُ عَلَيْهَا وَ عَلَى حَرِيمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَيْرِ إِذْنٍ ثُمَّ يَمَسُّهَا هَوَانٌ وَ ذُلٌّ ثُمَّ لَا تَجِدُ مَانِعاً وَ تَطْرَحُ مَا فِي بَطْنِهَامِنَ الضَّرْبِ وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِكَ الضَّرْبِ.» قُلْتُ: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ- قَبِلْتُ يَا رَبِّ وَ سَلَّمْتُ وَ مِنْكَ التَّوْفِيقُ وَ الصَّبْرُ [لِلصَّبْرِ]»
«وَ أَمَّا ابْنَتُكَ فَإِنِّي أُوْقِفُهَا عِنْدَ عَرْشِي فَيُقَالُ لَهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَّمَكِ فِي خَلْقِهِ فَمَنْ ظَلَمَكِ وَ ظَلَمَ وُلْدَكِ فَاحْكُمِي فِيهِ بِمَا أَحْبَبْتِ فَإِنِّي أُجِيزُ حُكُومَتَكِ فِيهِمْ فَتَشْهَدُ الْعَرْصَةُ فَإِذَا وَقَفَ مَنْ ظَلَمَهَا أَمَرْتُ بِهِ إِلَى النَّار.»
جعفر حمیری به استنادش از حماد بن عثمان از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که حضرت فرمودند:
«زمانی که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به معراج برده شدند، به ایشان گفته شد که خدای تبارک و تعالی صبر تو را در سه جا امتحان میکند.» پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به درگاه الهی عرضه داشت: «بار پروردگارا تسلیم امر تو میشوم و هیچ نیرویی برای من بر صبر کردن نیست مگر از جانب تو. آن سه چیز چیستند؟»
(بعد از بیان اولین و دومین سختیها جواب آمد که سومین آنها، این است که … تا رسید به اینجا)
«اما سومین مصیبت کشته شدن فرزندانت بعد از تو میباشد . اما برادرت علی از جانب امت تو مورد شماتت و بیتوجهی و توبیخ و محروم شدن از حقش و مخالفت واقع میشود و در آخر کشته میشود.» پیامبر عرضه داشت: «بار پروردگارا قبول میکنم و راضی میشوم در حالی که توفیق و صبر از جانب توست.»
«اما دخترت مورد ستم واقع گشته و محروم شده و حقش غاصبانه گرفته میشود؛ همان حقی که تو برایش قرار میدهی و در حالی که باردار است، او را میزنند و به حریم و خانهاش بدون اجازه وارد میشوند. سپس به او خواری و ذلت میرسد و هیچ باز دارندهای نمییابد و فرزندی را که در شکم دارد از آن ضربه سقط میکند و به سبب آن ضربه از دنیا میرود.»
پیامبر عرضه داشت: «همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم. پروردگارا پذیرفتم و تسلیم شدم و از تو توفیق و صبر میطلبم.»
«اما من دختر تو را در قیامت نزد عرشم نگه میدارم. پس به او گفته میشود: خداوند تو را درباره آفریدگانش داور ساخته. پس هر کس به تو و فرزندانت ظلم کرده دربارهاش آنگونه که دوست داری داوری کن که داوری تو را در میان آنها روا میدانم.»
📚منبع
كامل الزيارات، ابن قولویه، ص ۳۲۲
تأويل الايات، استرآبادی، ص ۸۳۸
الجواهر السنيه، شیخ حر عاملی، ص ۲۹۱
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، ص ۱۶۷
طلب کمک حضرت فاطمه(س) از مهاجرین و انصار
(پس از غصب فدک) علی(ع)، فاطمه(س) را بر الاغی سوار کرد که بر روی آن قطیفه سیاهی بود و او را چهل صباح دور گردانید در خانههای مهاجرین و انصار و حسن و حسین هم با آنها بودند.
گفت: احدی او را اعانت و اجابت نکرد و یاری ننمود تا اینکه رفت نزد معاذ بن جبل و فرمود: «من آمدهام از تو یاری میخواهم. تو بیعت کردی با رسول خدا(ص) بر اینکه یاری کنی او و ذریه او را و منع کنی او را از آنچه که منع میکنی نفس خود را از آن و ذریه خود را. ابوبکر فدک مرا غصب کرده و وکیل مرا از آن بیرون کرده.»
معاذ گفت: با من کس دیگری غیر از من هست؟
فرمود: «احدی مرا اجابت نکرد.»
گفت: پس من کجا میرسم که تو را یاری کنم؟
راوی گفت: پس فاطمه(س) از نزد او بیرون رفت. پسر معاذ به نزد پدر آمد و گفت: دختر محمد(ص) برای چه نزد تو آمد؟ گفت:آمده بود از من یاری میخواست بر ابوبکر که فدک را از او گرفته.
گفت: تو او را چه جواب گفتی؟
گفت: من گفتم که یاری کردن من نفعی برای تو ندارد. من تنها هستم.
گفت: از یاری کردن او ابا کردی؟!
گفت: آری.
گفت: او چه چیز گفت.
به من گفت: «به ذات خدا سوگند، هر آینه با تو منازعه میکنم با زبان فصیحی که محل سخن گفتن است در سر من تا وقتی که وارد شوم بر رسول خدا(ص).»
پسر او به او گفت: من هم به ذات خدا سوگند، منازعه میکنم با تو با زبان فصیحی که محل سخن گفتن است در سر من که چرا اجابت نکردی دختر محمد(ص) را؟!
فرمود و بیرون رفت فاطمه(س) از نزد او و میگفت: «به ذات خدا سوگند با تو سخن دیگری نمیگویم کلمهای تا من و تو گرد آییم نزد رسول خدا(ص) و خارج شد.»
پس علی(ع) به او فرمود: «به تنهایی برو نزد ابیبکر که او رقت قلبش زیادتر است از آن دیگری و به او بگو، ادعا میکنی جانشینی پدر مرا و اینکه تو خلیفه او هستی و در جای نشستهای، اگر فدک مال تو بود و من از تو میخواستم که آن را به من ببخشی واجب میشد که آن را به من برگردانی.»
چون فاطمه(س) به نزد او رفت و آن سخن را به او گفت، در جواب گفت: راست گفتی و نوشته رد فدک را نوشته و به او داد. پس فاطمه(س) بیرون آمد و نوشته با او بود. عمر او را ملاقات کرد و گفت: این نوشته چیست با تو؟!
فرمود: «نوشته رد فدک است که ابوبکر به من داده.»
گفت: بیاور ببینم آن را.
فاطمه(س) ابا کرد به او بدهد. پس با پای خود لگدی به پای آن حضرت زد و او حامل بود به پسری که نام او محسن گذارده شده بود، پس محسن را سقط کرد.
پس سیلی به روی او زد که گوشواره او در گوشش شکست و نوشته را گرفت و آن را پاره کرد.
آنگاه فاطمه(س) رفت و هفتاد و پنج روز مریضه بود و از ضربت عمر از دنیا رفت.
چون زمان وفات او رسید.
علی(ع) را خواند و گفت: «آیا ضمانت میکنی وصیت مرا یا به پسر زبیر وصیت کنم؟»
علی(ع) فرمود: «من ضمانت میکنم وصیت تو را ای دختر محمد.»
گفت: «به حق رسول خدا(ص) از تو خواهش میکنم که چون من مُردم، این دو نفر حاضر نباشند و نماز بر من نگذارند.»
علی(ع) گفت: «این کار را برای تو میکنم.»
پس چون فاطمه(س) از دنیا رفت در شب او را در خانه خود دفن کرد. چون صبح شد اهل مدینه برای تشییع جنازه حاضر شدند و ابوبکر و عمر هم با آنها بودند. امیرمؤمنان بیرون آمد، به او گفتند: با دختر محمد چه کردی؟ او را تجهیز کردهای ای اباالحسن؟
فرمود: «به ذات خدا سوگند او را دفن کردم.»
آن دو نفر گفتند: چه چیز تو را وادار کرد که او را دفن کردی و مارا به مرگ او آگاه نکردی؟
فرمود: «خود او امر کرد.»
عمر گفت: به ذات خدا سوگند همت گماشتم بر بیرون آوردن او از قبر و نماز گذاردن بر او.
علی(ع) فرمود: «آگاه باش به ذات خدا سوگند تا زمانی که دل من در میان پهلوهای من است و ذوالفقار در دست من است تو نمیتوانی او را نبش کنی، خودت میدانی.»
ابوبکر گفت: برو ای عمر، علی سزاوارتر است از ما به او و مردمان منصرف شدند.
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)، ص ۵۱۴
اختصاص، شیخ مفید، ص ۱۸۳
جسم حضرت فاطمه(س) کاهیده شده بود
روایت شده آن حضرت بعد از پدرش دستمال مصیبت بر سر بسته در حالتی که جسم او کاهیده شده و رکن او منهدم شده و چشمش گریان بود و سوزش دل او زیاد بود. ساعتی بعد از ساعتی غش میکرد(۱) و میگفت به دو فرزند خود: «کجا رفت پدر شما که شما را گرامی میداشت و هر مرتبهای شما را بلند می کرد؟ کجا رفت پدر شما که از همه مردمان بیشتر به شما مهربان بود و نمیگذاشت روی زمین راه روید؟ و دیگر نمیبینیم او را که این در را بر روی شما باز کند، هرگز شما را بر گردن خود سوار کند، چنانچه همیشه این کار را با شما میکرد.»
پس بیمار شد و چهل روز بیماری او طولانی شد. پس ام ایمن و اسما بنت عمیس و علی(ع) را نزد خود خواند و به علی(ع) سه وصیت کرد.
«یکی اینکه بعد از او تزویج کند امامه دختر خواهر خود را، برای آنکه اولاد او را دوست میداشت و دیگر آنکه برای او نعشی بگیرد که ملائکه صورت آن را به او نشان داده بودند و صفت آن را برای علی(ع) ذکر کرد و دیگر آنکه به جنازه او حاضر نشوند کسانی که به او ظلم کردند و نگذارند به جنازه او نماز بگزارند احدی از ایشان.»
(۱) وَ رُوِیَ أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنَهَّدَةَ الرُّكنِ بَاكِیَةَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ، یُغْشَى عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ. (حفظ شود)
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)، ص ۶۵۸
کشف الغمه، اربلی، ج ۲، ص ۶۷
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲، ص ۶۷
وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج ۲، ص ۸۸۶
مناقب، ابن شهر آشوب، ج ۳، ص۳۶۴
روزهای بیماری چگونه گذشت؟
در یکی از همین روزها، پدر عزیزش رسول خدا(ص) را در خواب دید و از مصائبی که بر آن حضرت وارد شده بود شکایت کرد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند:«آمدنت به نزد من نزدیک است.»
روز دیگر چنین خواب دیدند:
فرشتگان بسیاری در صفهای منظم از آسمان به زمین فرود میآیند. پیشاپیش آنان دو فرشته است.حضرت صدیقه اطهر(س) را به آسمان بردند. در آنجا قصرهای مرتفع، بوستانها و نهرهای جاری زیبایی را مشاهده فرمودند. کنیزانی شاد و متبسم از کاخها برای استقبال بیرون آمدند که میگفتند: «کسی که بهشت برای او آفریده شده خوش آمد! ما به خاطر پدرش خلق شدهایم.»
فرشتگان، آن عزیز بارگاه کبریا را بالا بردند تا آنکه او را در مکانی که کاخهای بسیار زیاد داشت وارد کردند. داخل کاخها اطاقهای بیشماری بود که با سندس و استبرق و اشیاء گوناگون، داخل ظروف طلا و نقره، غذاهای رنگارنگ متنوع، آماده و مهیا شده بود. در آنجا نهرهایی از شیر سپیدتر و از مشک و عنبر خوشبوتر جاری بود.
حضرت پرسیدند: «این مکان از آنِ کیست؟ و این نهرها چیست؟»
عرضه داشتند: «اینجا همان فردوس اعلی است که بالاتر از آن بهشتی نیست. فردوس اعلی منزلگاه پدر شما و پیامبرانی است که با او هستند و هرکس که خدای تعالی او را دوست داشته باشد. این، نهر “کوثر” است که پروردگار وعده داده آن را به پدرت عطا میفرماید.»
پرسیدند: «پدرم کجاست؟»
عرضه داشتند: «اکنون نزد شما میآیند. در این گفتگو بودند که کاخهایی را بالاتر از آن کاخ مشاهده کردند که به بهترین وجه آذین شده بود. پدر عزیزش را دید که در آنجا نشستهاند و گروهی نزد آن بزرگوار حضور دارند.»
پیامبر اکرم(ص) با دیدن حضرت صدیقهی اطهر(س) او را در آغوش گرفته، ما بین چشمانش را بوسید و فرمودند: «دخترم! میبینی آنچه را خدای تعالی برای تو آماده فرموده است، تو در آنها وارد میشوی؟»
آنگاه قصرهایی در نهایت شکوه و زیبایی را به آن حضرت نشان دادند که در آن لباسها، زیور آلات و … بود.
سپس فرمودند: «این خانهی تو، همسرت و دو فرزند تو و هر کس که تو و آنها را دوست بدارد است. پس دل خوشدار که پس از چند روز دیگر نزد من خواهی آمد.»
حضرت زهرا(س) با نشاط و شادمانی از خواب بیدار شدند و خواب خود را برای امیرمؤمنان(ع) نقل نمودند.
هرگاه امیرمؤمنان(ع) به ایشان میفرمودند: «خدا به تو عافیت دهد و تو را باقی بدارد.»
میفرمود: «یا اباالحسن! به زودی به رسول خدا(ص) ملحق خواهم شد.»
📚منبع
مقتل، مقرم، روزهای بیماری چگونه گذشت؟، ص ۲۵۳
عیادت ابوبکر و عمر از حضرت فاطمه(س)
يک روز على بن ابىطالب عليهالسّلام در مسجد نمازهاى پنجگانه را به جاى مىآورد كه ابوبكر و عمر به آن حضرت گفتند:
دختر رسول خدا در چه حال است؟
چون از آن جريانى كه بين ما و او گذشت آگاهى، چنانچه صلاح بدانى از آن بانو كسب اجازه كن تا ما نزد او بياييم و از گناه خود عذرخواهى نماييم؟ حضرت امير فرمود: «اختيار با شما.»
آنان برخاستند و بر در خانه حضرت زهرا(س) آمدند. حضرت على(ع) نزد فاطمه(س) آمد و گفت:
«اى بانوى آزاده! فلانى و فلانى آمدهاند و تصميم دارند سلامى به تو بگويند. نظرت چيست؟»
فاطمه زهرا(س) فرمودند: «خانه خانه تو مىباشد و من همسر تو. هر عملى كه مىخواهى انجام بده.»
حضرت على(ع) به فاطمه زهرا(س) گفت: «مقنعه خود را بر سر كن.»
آن بانو مقنعه خويش را در بر كرد و صورت خود را به سمت ديوار نمود.
سپس آنان به حضور آن بانو آمدند و پس از اينكه سلام كردند به حضرت زهرا(س) گفتند: از ما راضى باش تا خداوند از تو راضى شود. ما قبول داريم كه به تو ستم كرديم و تقاضاى عفو و بخشش داريم.
فرمود: «اگر شما راست مىگوييد اين موضوعى را كه من از شما مىپرسم جواب بگوييد و میدانم كه جواب آن را مىدانيد. اگر جواب مرا درست گفتيد يقين دارم براى اين مطلبى كه گفتيد آمدهايد.» گفتند: آنچه در نظر دارى بپرس.
فرمود: «شما را به خداوند سوگند میدهم آيا نشنيديد كه پدرم پيغمبر خدا(ص) درباره من مىفرمود: فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را اذيّت كند مرا اذيّت كرده است.»
گفتند: چرا. آن حضرت دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت:
«پروردگارا! اين دو نفر مرا اذيّت كردند، من شكايت ايشان را به تو و به پيامبرت مىكنم!!»
«نه، به خداوند سوگند من هرگز از شما راضى نخواهم شد تا اينكه نزد پدر بزرگوارم بروم و او را از اين ظلم و ستمى كه در باره من كرديد آگاه نمايم و آن حضرت در باره شما قضاوت نمايد!»
ابوبكر پس از شنيدن اين مطلب صدا به واويلا بلند كرد و دچار جزع و فزع شديدى شد! عمر گفت: اى خليفه پيامبر خدا! آيا جا دارد كه تو از سخن يك زن اين طور جزع و فزع كنى؟! راوى مىگويد: حضرت زهرا(س) مدّت چهل روز بعد از رحلت پدر بزرگوارش زنده بود.
📚منبع
زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام، ترجمه بحار الانوار، علامه مجلسی، ص ۶۴۷
نارضایتی حضرت زهرا(س) از خلیفه اول و خلیفه دوم
ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا(س) آمدند. حضرت زهرا(س) روی به دیوار و پشت به آنها کرد. گفتند: آمدهایم که رضای شما را حاصل کنیم، حضرت فرمودند: «من با شما حرف نمیزنم مگر که قول بدهید که آنچه را که میگویم، اگر راست است، به راستی آن شهادت بدهید.» و قبول کردند.
فاطمه(علیهاالسلام) به آن دو گفت: «آیا اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حدیثى فرموده باشد و شما هم آن را شنیده باشید، حاضرید شهادت دهید که ما آن را شنیدهایم؟» گفتند: بلى شهادت مىدهیم.
فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «من شما را به خدا سوگند مىدهم آیا نشنیدهاید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: رضاى فاطمه، رضاى من است و غضب فاطمه، غضب من است، هرکس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که فاطمه را راضى بدارد مرا راضى داشته و هر کس فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده؟»
گفتند: بلى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این را شنیدیم.
فاطمه(علیهاالسلام) سپس فرمودند: «خدا و ملائکه را شاهد و گواه مىگیرم که شما دو نفر مرا به غضب آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید، اگر پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را ملاقات کنم از شما شکایت خواهم کرد.»
فاطمه(علیهاالسلام) مرتب مىفرمودند: «به خدا قسم در هر نمازى که مى خوانم تو (خلیفه اول) را نفرین مىکنم.»
خلیفه اول، چون همیشه تظاهر به گریستن کرد. خلیفه دوم او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند. این آخرین کاری بود که آن دو انجام دادند.
📚منبع
صحیح، بخاری، ص۱۷۷
بحارالانوار، علامه مجلسی، ص ۱۷۰
علل الشرایع، شیخ صدوق، ص۱۷۸
الامامة والسياسة، دینوری، ص ۱۳
عیادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا(س)
برای عیادت حضرت زهرا(س) پشت در سوختهی آن حضرت آمدند. این بار اجازه ورود خواستند (هیزم و آتش به همراه نیاورده بودند.) حضرت صدیقهی طاهره(س) اجازه ورود به آن دو ندادند.
ابوبکر سوگند یاد کرد زیر سقفی نخواهد رفت تا اذن عیادت گرفته و رضایت آن حضرت را کسب کند. شب را در بقیع خوابید. عمر (که در خانه را سوزانده و ماجرای کوچه و آن جسارتها را آفریده بود) نزد امیرمؤمنان(ع) رفت و گفت: ابوبکر پیرمردی نازک دل است. با رسول خدا(ص) در غار همراه بوده، چند بار برای عیادت از فاطمه(س) اجازه خواستهایم امتناع نموده است. از او برای ما اجازه ورود بگیرید.
امیرمؤمنان(ع) موضوع را با حضرت فاطمه(س) در میان گذاشتند که آن دو نفر چه مقصودی دارند. حضرت امتناع فرمودند.
امیرمؤمنان(ع)فرمودند: «من ضمانت آنها را میکنم.»
حضرت صدیقهی اطهر(س) فرمودند: «خانه، خانهی توست و زنان تابع و مطیع مردانند. من در هیچ چیز با شما مخالفت نمیکنم.»
امیرمؤمنان(ع) آن دو را وارد خانه فرمود. وقتی دیدهشان بر آن حضرت افتاد سلام کردند. صدیقهی کبری(س) پاسخ سلام آن دو را ندادند.
ابوبکر گفت: ای دختر رسول خدا(ص)! برای کسب رضایت و خشنودی شما و پرهیز از خشمت به خدمت رسیدهایم. از تو میخواهیم ما را بخشیده و عفو فرمایی و از ستمهایی که دربارهی تو کردیم بگذری.
حضرت فرمود: «هرگز با شما یک کلمه صحبت نمیکنم تا پدرم را ملاقات کرده و اندوه و غمهایم را به او بگویم و از رفتاری که شما با من کردید شکایت کنم.»
ابوبکر گفت: ما برای معذرت خواهی آمدهایم .خشنودی شما را میخواهیم، ما را ببخش و از ما بگذر و ما را برای آنچه کردهایم مؤاخذه مکن. در اینجا حضرت صدیقهی اطهر(س) به امیرمؤمنان(ع) فرمودند: «من با این دو، یک کلمه سخن نمیگویم .حدیثی میپرسم که از رسول خدا(ص) شنیدهاند، اگر مرا تصدیق کردند، آنگاه نظرم را خواهم گفت.» آن دو گفتند: بپرس! ما بجز حق نخواهیم گفت.
حضرت زهرا(س) فرمودند: «شما را به خدا سوگند آیا از رسول خدا(ص) شنیدید میفرمود: فاطمه(س) پارهی تن من است و من از او هستم. هر که او را بیازارد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است. هر کس فاطمه(س) را پس از فوت من بیازارد مانند کسی است که او را در زمان حیات من آزرده و هر کس او را در زمان حیات من بیازارد مانند کسی است که او را بعد از فوت من آزرده است.»
آن دو گفتند: آری! به خدا قسم این حدیث را شنیدهایم.
آنگاه حضرت صدیقهی کبری (س)فرمودند: «خداوندا! تو را شاهد میگیرم این دو نفر مرا آزردند. به خدا سوگند هرگز با شما یک کلمه هم سخن نمیگویم تا پدرم را ملاقات کرده و از آزار و غم و اندوهی به او شکایت کنم که بر سرم آوردید و از رفتاری که با من کردید.»
ابوبکر صدا با ویل و واویلا بلند کرد و گفت: کاش مادر مرا نمیزایید.
عمر به ابوبکر گفت: از مردم تعجب میکنم. چگونه تو را ولی و رییس امور خود کردند؟ تو پیر، خرفت و بیعقل شدهای. از خشم زنی بیتاب و از خشنودی او شاد میشوی!
ابوبکر گفت: من از خشم خدا و خشم تو ای فاطمه(س) به خدا پناه میبرم.
حضرت صدیقهی کبری(س) فرمودند:
«به خدا سوگند در هر نمازی که میخوانم، قطعا و مسلما ترا نفرین میکنم.»
📚منبع
مقتل، مقرم، عیادت ابوبکر و عمر، ص ۲۴۷
نفرین الهی برای دشمنان فاطمه(س)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند:
«ملعون ملعون من یظلم بعدی فاطمة ابنتی ویغصبها حقها ویقتلها؛ مورد نفرین است، مورد نفرین است هر کس پس از من به فاطمه علیهاالسلام دخترم ستم کند و حقش را غصب نماید و او را بکشد.»
📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۳، ص ۳۵۴
گریه پیامبر بر دخترش حضرت زهرا(س)
عمران نخعی از نوفلی، از حسن بن علی بن ابی حمزه، از پدرش از سعید بن جبیر از ابن عباس که گفت:
رسول خدا(ص) نشسته بود که حسن آمد. پیامبر(ص) چون او را دید گریست .سپس فرمود: «پسرم! نزد من بیا.»
سپس حسین آمد… سپس فاطمه… آنگاه امیرالمؤمنین(ع)… اصحاب، علت را پرسیدند. پیغمبر(ص) به آنان پاسخ داد. ازجمله فرمود:
«اما دخترم فاطمه، او سرور زنان عالمیان است. وقتی او را دیدم به یاد آوردم که پس از من با او چه خواهند کرد. گویی میبینم که خواری وارد خانهاش شده، حرمتش شکسته شده، حقش غصب شده، ارثش منع، پهلویش شکسته، جنینش سقط شده و فریاد میزند: یا محمد! اما پاسخ نمیشنود، فریاد استغاثه سر میدهد اما کسی به یاریاش نمیرود. او همچنان محزون،غمگین و گریان است.»
«او پس از آن که در روزگار پدرش عزیز و گرامی بود، خودش را خوار میبیند. او اولین فرد اهل بیت من است که به من ملحق میشود. او محزون، اندوهگین، مغموم ، مغصوب و مقتول به نزد من میآید.»
در این هنگام رسول خدا(ص) میگوید: «خداوندا! کسی را که بر او ستم کرد لعنت کن و کسی را که حقش را غصب کرد عقوبت فرما و کسی را که او را خوار کرد خوار و ذلیل نما و کسی که به پهلویش زد تا فرزندش را سقط کرد، برای همیشه در آتش جهنم مخلد کن.» در این هنگام ملائکه میگویند: «آمین»
—————————-
علامه مجلسی به هنگام نقل این حدیث میگوید: صدوق در امالی به اسناد معتبر از ابن عباس روایت کرده که
برخی در وصف این سند گفتهاند: گویا موثق است. زیرا در توثیق و تضعیف عبدالله بن عبدالرحمن اصمّ اختلاف دارند.
📚منبع
فرائد السمطین، ابراهیم جوینی، ج۲، ص۳۴
امالی، شیخ صدوق، ص۱۰۹_۱۰۱
اثباة الهداة، شیخ حر عاملی، ج ، ۱ص۲۸۰
رنجهای حضرت زهرا(س)، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
گریه پیامبر(ص) بر سیلی خوردن حضرت فاطمه(س)
شیخ صدوق (م. ۳۸۱ ق) و ابن شهر آشوب (م. ۵۸۸ ق) روایت مفصلّی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل مینماید که ایشان در ضمن آن خطاب به حضرت علی علیهالسلام میفرمایند:
«أبكِی مِن ضَربَتِكَ عَلي القَرنِ وَ لَطمِ فاطِمَةَ خَدَّها.»
«از ضربه بر فرق سر تو و سیلی بر گونه فاطمه میگریم.»
📚منبع
أمالی، شیخ صدوق، ص ۱۳۴، چاپ کتابخانه اسلامی
مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۲۰۹، چاپ المکتبة العلمية
درسنامه فاطمی، مجید جعفرپور
گریه پیامبر(ص) برای خانواده خود
امام علی(ع) فرموده است:
روزی من، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) نزد رسول خدا(ص) بودیم. حضرت نگاهی به ما کرد و گریه کرد. عرض کردم: «چرا گریه میکنی؟» فرمود: «بخاطر آنچه پس از من بر سر شما میآید.»
عرض کردم: «بر سر ما چه میآید؟» فرمود: «من بخاطر شمشیری که بر سر تو میخورد، ضربه سیلی که به صورت فاطمه(س) اصابت میکند، خنجری که بر ران پای حسن(ع) میخورد و زهری که به او مینوشانند و کشته شدن حسین(ع) گریه میکنم.»
با شنیدن این حرف، خانوادگی باهم گریه کردیم. به آن حضرت عرض کردم: «ای پیامبر! انگار خدا ما را فقط برای بلا آفریده.»
فرمود: «ای علی! تو را بشارت میدهم به این که خداوند به عهدهی خود گرفته است که تو را جز مؤمن دوست نداشته باشد و جز منافق کینهی تو را به دل نگیرد.»(۱)
📚منبع
الدمعة الساكبة، بهبهانی، گریه برای یک خانواده، ص ۱۰۰
(۱) امالی، شیخ صدوق؛ ص ۱۹۷
گریه پیامبر(ص) بر مصائب حضرت زهرا(س)
شيخ طوسى در امالى به سندش از عبد اللَّه بن عبّاس روايت كرده:
هنگامىكه وفات پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نزديك گرديد، آن حضرت به قدرى گريست كه محاسن مباركش تر شد. عرض شد: «يا رسول اللَّه! چرا گريه مىكنى؟»
فرمود: «براى ذرّيّه و فرزندانم و آن ستمهايى كه از جفاكاران امّتم بعد از من به ايشان مىرسد، مىگريم. گويا مىبينم دخترم فاطمه زهرا بعد از من مظلوم واقع شده، هر چه صدا مىزند: يا ابتاه! احدى از امّت من به فرياد او نمىرسد.» وقتى فاطمه اين مطلب را شنيد، گريان شد.
پيغمبر اكرم به وى فرمود: «دخترم، گريان مباش!» فاطمه گفت:«پدر جان! من براى ظلمهايى كه بعد از تو خواهم ديد گريه نمىكنم، بلكه براى فراقت اشك مىريزم.» پيغمبر فرمود: «دخترم، مژده باد تو را! زيرا تو اوّلين كسى هستى كه در ميان اهل بيتم به من ملحق خواهد شد.»
📚منبع
زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام، ترجمه بحار الانوار، علامه مجلسی، ص ۵۷۳
آتش زدن خانه فاطمه(س)
هنگامیكه علی(ع) بیوفایی مردم را دريافت و دانست كه از ياريش سرپيچی كردند و به اطراف ابوبكر رفتند، ملازم خانه شد و از خانه بيرون نيامد.
عمر به ابوبكر گفت: چرا برای علی(ع) پيام نمیفرستی تا با تو بيعت كند؟
همهی مردم جز علی(ع) و غير از آن چهار نفر بيعت كردهاند.
ابوبكر دارای رقّت قلب و مدارا بود و در امور دقت بيشتری میكرد، ولی عمر سختدلتر و خشنتر بود و زبان تند داشت.
عمر گفت: «قنفُذْ» را به سراغ علی(ع) میفرستم، زيرا قنفذ سختدل و تندخو و بیمهر است و غلام آزاد شده میباشد و از دودمان عديّ بن كعب است.
ابوبكر، قُنفذ را همراه گروهی به حضور علی(ع) فرستاد، قُنفذ به در خانه علی(ع) آمد و اجازه ورود خواست، ولی علی(ع) اجازه ورود نداد. همراهان قنفذ نزد ابوبكر و عمر كه در مسجد با جمعی نشسته بودند آمده و گفتند: علی(ع) به ما اجازه ورود نداد.
عمر گفت: به خانه علی(ع) برويد اگر اجازه نداد بدون اجازه وارد گرديد.
آنها به در خانه علی(ع) آمدند و نخست اجازه ورود طلبيدند، فاطمه(س) كنار در آمد و فرمود: «من بر شما ممنوع كردم كه بدون اجازه وارد خانه من شويد.» (من در زحمت هستم، به خانه من نيایید.)
باز همراهان قنفذ به نزد ابوبكر و عمر بازگشتند، ولی قنفذ همانجا ماند، همراهان او جريان عدم اجازه فاطمه(س) را به ابوبكر و عمر ابلاغ كردند.
عمر خشمگين شد و گفت: ما را با امر زنان چه كار است؟! سپس به اطرافيان خود گفت: هيزم جمع كنيد، آنها هيزم جمع كردند و همراه عمر كنار درِ خانه زهرا(س) آمدند و هيزمها را كنار در گذاردند، در آن وقت علی(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) در آن خانه بودند، آنگاه عمر فرياد زد كه علی و فاطمه(عليهمالسلام) صدای او را شنيدند، او در فريادش میگفت:
وَاللَّهِ لَتُخْرِجُنَّ يا عَلِيُّ وَ لُتُبايِعُنَّ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اِلّا اَضْرمْتُ عَلَيْكَ النَّارَ
سوگند به خدا ای علی! بايد از خانه بيرون بيایی و بايد با خليفه رسول خدا(ابوبكر) بيعت كنی وگرنه بر خانه تو آتش برمیافروزم.
فاطمه(س) به عمر فرمود: «چرا با ما چنين برخورد میكنی؟!»
عمر گفت: در را باز كن وگرنه به شما آتش میافكنم.
فاطمه(س) فرمود: «آيا از خدا نمیترسی و وارد خانه من میشوی؟»
عمر از آنجا نرفت و از همراهان خود آتش خواست و با آن آتش درِ خانه زهرا(س) را شعله ور نمود، سپس در را فشار داد و وارد خانه شد.
فاطمه(س) مقابل او ايستاد و فرياد زد:
«يا اَبَتاهُ! يا رَسُولَ اللَّهِ، ای پدر جان ای رسول خدا!»
عمر شمشير خود را كه در نيام بود بلند كرد و بر پهلوی حضرت زهرا(س) زد، ناله آن حضرت بلند شد:
«يا اَبَتاهُ! (ای پدر جان!)»
عمر تازيانه خود را بلند كرد و بر بازوی زهرا(س) زد.
آن حضرت فرياد زد:
»يا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ ما خَلَفَّكَ اَبُوبَكْرُ وَ عُمَرُ.»
«ای رسول خدا! بنگر كه بعد از تو، ابوبكر و عمر برخورد بسيار بدی با ما نمودند.»
در اين هنگام حضرت علی(ع) برجهيد و گريبان عمر را گرفت و او را بر زمين كوبيد، به طوریكه گردن و بينی او مجروح شد، علی(ع) تصميم گرفت كه او را به قتل برساند، ناگاه به ياد وصيت پيامبر(ص) افتاد و فرمود: «ای پسر صحّاک، سوگند به خداوندی كه محمّد(ص) را به مقام نبوّت كرامت بخشيد، اگر حكم خدا سبقت نگرفته بود و پيمان رسول خدا(ص) در ميان نبود، قطعاً میدانستی كه نمیتوانستی وارد خانه من شوی!»
عمر شخصی را به مسجد فرستاد و از ابوبكر كمک خواست.
جمعی از هواداران ابوبكر آمدند و وارد خانه علی(ع) شدند.
ناگاه علی(ع) برخاست و شمشير بدست گرفت.
قنفذ نزد ابوبكر بازگشت، از ترس اينكه علی(ع) به روی آنها شمشير بكشد، چرا كه از دلاوری و رشادت علی(ع) در جنگها خبر داشت. (و جريان را به ابوبكر گزارش داد.)
ابوبكر به قُنفذ گفت: به سوی خانه علی(ع) برگرد، اگر او از خانه بيرون آمد، او را به اينجا بياور و اگر بيرون نيامد خانه را با كسانی كه در خانه هستند، بسوزان!
قنفذ برگشت و با همراهانش بدون اجازه وارد خانه علی(ع) شدند، علی(ع) خواست شمشيرش را بردارد، قنفذ پيش دستی كرد و شمشير را ربود.
در اين هنگام، فاطمه(س) به حمايت از علی(ع) به ميان آمد، قنفذ تازيهاش را بلند كرد و به فاطمه(س) زد.
فَماتَتْ حِينَ ماتَتْ وَ اِنَّ فِي عَضُدِها مِثلَ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ.
وقتی كه فاطمه(س) بر اثر آن ضربت(پس از مدّتی) از دنيا رفت، آثار شديد آن تازيانه(مانند بازوبند و دستبند) در بازوی زهرا(س) نمايان بود.
سپس حضرت علی(ع) را به اجبار نزد ابوبكر آوردند، عمر با شمشير برهنه بالای سر علی(ع) ايستاده بود.
📚منبع
بیت الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۳۶