شام غریبان امام حسین(ع)
تاراج امام حسین(ع) و خیام در شام غریبان
چون حسین بن علی علیهالسلام به فیض شهادت نائل آمد، عدهای از نامردمان بر گرد پیکر پاکش جمع شدند و سلاح و لباسش را بین خود قسمت کردند.
آنگاه لشکر به خیام حرم، یورش برد و تمام اموال اهل حرم را به تاراج برد؛ حتی چادرهای زنان را از سرشان برداشتند.
مردی را دیدند که زینتآلات فاطمه دختر امام حسین علیهالسلام را از او میگیرد و در همان حال گریه میکند.
فاطمه رو به او کرد و فرمود: «چرا گریه میکنی؟»
گفت: دختر رسول خدا را غارت میکنم و میخواهی گریه نکنم؟
فرمود: «حال که چنین است دست از این کار بدار.»
گفت: هراسم از آن است که اگر من غارت نکنم دیگری این کار را خواهد کرد.
📚منبع
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۷۹
الطبقات الکبری، ابن سعد، ص ۷۸
مصیبت غارت اسیران آل الله(ع) در شام غریبان
هنگامیکه ابا عبداللّه علیهالسّلام کشته شدند لشکریان به اموال او متوجّه شدند و هر آنچه که در خیمهها بود غارت کردند، خیمهها را آتش زدند و شروع به غارت وسایل دختران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کردند، دختران زهرا علیهاالسّلام وحشتزده و گریان فرار میکردند، مقنعه زنان از سر آنها و انگشتر از انگشت، گوشواره از گوش و خلخال از پای آنها جدا میشد.
مردی گوشوارههای زینب علیهاالسّلام را جدا میکند و گوش پاره میشود، دیگری سراغ فاطمه دختر حسین علیهالسّلام میرود که خلخال را جدا کند در حالیکه میگریست، فاطمه به او میگوید:
«چرا گریه میکنی؟» میگوید چگونه گریه نکنم در حالیکه دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را غارت میکنم؟ میگوید: «پس چرا چنین میکنی؟» میگوید: میترسم که دیگران آن را بردارند.
مردی زنان را با چوب نیزه این طرف و آن طرف میبرد در حالیکه آنها به یکدیگر پناه میبردند و مقنعههای آنها برگرفته شده بود، دیگری یکی از دختران حسین علیهالسّلام را قصد میکند و او فرار میکند، او را تعقیب میکند و او با صورت به زمین میخورد و غش میکند، هنگامیکه به هوش میآید میبیند که عمّهاش زینب علیهاالسّلام بالای سرش گریان است.
زنی از آل بکر بن وائل که همراه همسرش بود در آن حالت به دختران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نگاه میکند و فریاد میزند: ای آل بکر بن وائل! آیا اجازه میدهید که دختران رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله غارت شوند، نیست حکم مگر برای خدا، ای خونخواهان رسول خدا. همسرش او را نزد خانوادهاش بازمیگرداند و بدین طریق او را ساکت میسازد.
لشکریان به سوی علیّ بن الحسین علیهالسّلام میروند در حالیکه ایشان بیمار و در بستر خوابیدهاند به گونهای که توان بلند شدن را نداشت.
یکی میگوید: صغیر و کبیری باقی نگذارید و دیگری میگوید: عجله نکنید تا از امیر عمر بن سعد مشورت کنیم. شمر شمشیر خود را برهنه میکند، حمید بن مسلم میگوید: سبحان اللّه! آیا میخواهی بچّهها را بکشی؟ این یک بچه بیمار است، شمر میگوید: ابن زیاد دستور داده اولاد حسین علیهالسّلام را به قتل برسانیم.
عمر بن سعد میآید و هنگامیکه میبیند بانوی بنی هاشم زینب علیهاالسّلام میگوید: «او کشته نمیشود مگر آنکه مرا پیش از او به قتل برسانید.»
📚منبع
کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۳۲
تاریخ طبری، طبری، ج ۶، ص ۲۶۰
الدمعةالساكبة، محمدباقر دهدشتی بهبهانی، ص ٣٤٨
لهوف، ابن طاووس، ص۷۴
غارت لباسهای حضرت سیدالشهدا(ع)
شیخ مفید و شیخ طبرسی در اعلام الوری و دیگران روایت کردهاند که بعد از سلب و غارت لباسهای سیدالشهدا(ع) اسباب خیمه و اشتران و اثقال آن حضرت را غارت کردند و بعض لباسهای زنان را نیز به غارت بردند.
حمید بن مسلم گفت: به خدا قسم میدیدم زنی از زنان یا دختران آن حضرت را که میخواستند جامه خود را از پشت او باز کنند و او امتناع میکرد تا بر او غالب میشدند و آن لباس را میبردند. و رسیدند به علی بن الحسین(ع) که بر فراش مرض بود و با جماعتی از پیادگان بودند.
گفتند: میکشیم این بیمار را.
پس گفتم: «سبحان الله ایقتل الصبیان؟ هذا صبی» و اصرار کردم تا ایشان را از کشتن بیمار گذرانیدم و عمر سعد در رسید.
آن زنان بیکس اطراف او را گرفتند و صیحه کشیدند در وجه آن ملعون و گریستند.
پس آن خبیث به اصحاب خود گفت: کسی از شما داخل خیمه زنان نشود و متعرض آن بیمار نشوید. پس زنان سوال کردند از آن ملعون که امر کند اسباب ایشان را رد کنند و او گفت: هرکس هر چیز برده پس دهد و کسی نشنید و اسباب غارت شده را رو نکردند.
📚منبع
کبریت احمر، فضائل شهدا، شیخ محمدباقر بیرجندی، ص ۳۲۸
ارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۶۹
فاطمه(س) و سر مقدس امام حسین(ع) در تنور خولی
جاءَ خُولی الأَصْبحی بِرأْسِ الحُسَینِ إلی بَیتِه فِی الکُوفهِ فَوَضَعَتْه تَحتَ إجانةِ. فَقالتْ له إِمرأتُه: و أیُّ شیءٍ تحتَ الإِجانةِ؟ قالَ: رأسُ خارجیٍ، فَقَتلهُ الأمیرُ عُبیدالله بنُ زیادٍ و أُریدُ أنْ أَذهبَ به إلی یزیدِ بنِ معاویهِ لِیُعطینی عَلیه مالاً کثیراً. قالت: وَ مَن هُوَ؟ قالَ: الَحُسینُ بنُ علیٍ فَصاحَتْ و خَرَّتْ مَغشیةً علیها.
فَلَمّا أَفاقَتْ و قالَتْ : یا وَلیکَ ، یا شرَّ المَجُوسِ ! لَقَدْ آذیتَ محمداً فی عِتْرتِه. أَما خِفْتَ مِن إلهِ الأرضِ وَ السَّماءِ حَیثُ تَطْلبُ الجائِزَهَ علی رأسِ إبنِ سّیدهِ نساءِ العالمین؟ ثُمَّ خَرجَتْ مِن عندهِ باکیةً.
فَلَمّا قامَتْ ، رَفَعَتْ الرأّسَ وَ قَبَّلَتْه وَ وَضَعَتْهُ فی حِجْرها ، وَجَعَلت تُقَبِّله وَ تَقُول: لَعَنَ اللهُ قاتِلکَ و خَصَمَهِ جدِّک مُحمدٍ المُصطفی.
فَلَمّا جَنَّ اللیلُ غَلبَ علیها النّومُ؛ فَرأتْ کَأَّنَ البیتُ قَد إنْشَقَّ نِصفینِ و غشیه نورٌ.
فَجاءتُ سحابةٌ بیضاءٌ ، فَخَرِجتْ منها إمْرأتانِ فَأخذتا الرأسَ مِن حِجْرها وَ بَکتا. قالتْ: فَقلتُ لهما : بِالله مَنْ أنتُما ؟ قالتْ إِحداهُما : أنا خدیجهُ بنتُ خُویلد و هذه إبنتی فاطمةُ الزهراءِ عَلَیها سَلام، وَ قدْ شَکرناکَ و شکرنا عَمَلک ، وَ أنتَ رفیقَتُنا فی دَرَجهِ القدُسِ فی الجنهِ. قالتْ : فَانْتَبَهتْ مِن النّومِ.
خولی اصبحی سر شریف امام حسین علیهالسلام را به خانهاش در کوفه آورد و آن را در زیر طشت قرار داد.
همسرش به او گفت: چه چیزی در زیر طشت است؟
گفت: سر خارجی است که امیر عبيدالله بن زیاد او را کشت و قصد دارم آن را به سوی یزید بن معاویه ببرم تا بخاطر آن ثروت زیادی به من عطا کند.
گفت: آن خارجی کیست؟
گفت: حسين بن على علیهالسلام.
زن فريادكشيد و غش كرد.
هنگامیکه به هوش آمد گفت: وای بر تو، ای بدترین مجوسیها. آیا پیامبر را با آزار عترتش اذیت نمودی؟
آیا از خداوند زمین و آسمانها نمیترسی که برای سر فرزند سرور زنان عالم جایزه مىطلبى. سپس از نزد او گریان خارج شد.
هنگامیکه بر خاست، سر را از زیر طشت برداشت و بوسید و در دامن خویش قرار داد و آن را میبوسید و گفت: خداوند قاتل و کشنده تو را لعنت و جدّت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله با او مخاصمه کند.
هنگامیکه شب همه جا را فرا گرفت خواب بر او غالب شد. درخواب دید گویا خانه دو نصف شدهاست و نور آن را فرا گرفتهاست. ابری نورانی و سپید آمد و از آن دو زن خارج شدند و سر را گرفته و در دامن خویش قرار دادند و گریستند.
میگوید: به آنها عرضه داشتم: سوگند به خدا شما که هستید؟
یکی از آنها فرمود: «من خدیجه دختر خویلد هستم و این دخترم فاطمهی زهراست و از تو و آنچه انجام دادی تشکر میکنیم. تو همراه ما در درجه قدس در بهشت میباشی.»
📚منبع
مدینه المعاجز، سید هاشم بحرانی، جلد ۴، صفحه ۱۲۵
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۵۷
سید و مولای تو کشته شد
در این هنگام کنیزکی از خیام حرم بیرون آمده مردی از لشکریان او را گفت:
یا امةالله ان صاحبک قد قتل؛ سید و مولای تو کشته شد
کنیزک بازگشته به اهل بیت عصمت و طهارت خبر داد و اسب امام نیز با یالی به خون رنگین به جانب خیمهها بازگشت، زنان و دختران را تاب نمانده ناله و زاری آغاز کردند، ام کلثوم دست بر سر نهاده فریاد «وامحمدا وا جداه وا نبیاه وا ابوالقاسماه وا علیاه وا جعفراه وا حزناه واحسیناه هذا حسین باالعرا مسلوب العمامه و الردا» برداشت و چندان بگریست تا بیهوش شده بر زمین افتاد.
لشکریان از هر طرف به قصد نهب و تاراج جانب خیام عصمت و طهارت برفتند و آنچه از فرش و حلی و زعفران و شتران بود ببردند و دیگر اموال حضرت آنچه یافتند منهوب کردند چنانکه چادر از سر دختران رسول برداشتند و هیچ از بیرحمی و نامردی فرو نگذاشتند و گوش ام کلثوم برای گوشواره بدریدند. از فاطمه صغری مرویاست که اوباش لشکر به خیام حرم رو نهادند و مرا خلخالی زراندر پای بود مردی بدر آوردی و بگریستی.
گفتمش: «این گریه چیست؟» گفت از آنکه دختر زاده پیغمبر خویش غارت همی کنم. گفتم: «چون میدانی دست باز دار و بگذر.» گفت اگر من بگذرم دیگری ببرد.
زنی از بکر بن وائل با شوهر خویش در معسکر عمر بن سعد بود چون این بیمروتی بدید شمشیری بر کف بر در سرادق عصمت ایستاده گفت: «لا حکم الی لله» ای مردمان بکر بن وائل،مگر دختر رسول را نیز غارت همی کنند شوهر آمده زن را به خیمه خود بازگردانید. شمر با گروهی بیامدند و طاهرات را به صحرا براندند: «فخرجن حواسر مسلبات حافیات باکیات یمشین سبا یا فی اسر الذله» و بهخیام حرم اندر آتش زدند.
امام عباد حضرت سجاد(ع) در آن روز سخت مریض و برنج ذرب گرفتار و بر بستر افتاده بود، شمر خواست تا او را نیز شهید کند. حمید بن مسلم و دیگران ملامت و نکوهش کرده گفتند تو را کشتن کودکان نگفتهاند و نیز او خود ازین بیماری نرهد. چندان الحاح کردند تا ازین قصد در گذشت، عمر بن سعد خود آمده و بر در خیمه طاهرات بایستاد و گفت: هیچ کس آهنگ آزار ایشان نکند.
اهل بیت رسول چادرهای خود از او بخواستند تا بدان خویشتن مستور دارند عمر گفت: هر چه به غارت بردهاند باز دهند، البته هیچکس باز پس نداد و گروهی بهحراست بگذاشت تا کسی نیازاردشان، و نیز حضرت سجاد(ع) و زنان نیمشبی از آنجا نتوانند رفت.
📚منبع
مقتل قمقام زخار و صمصام بتار، حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله، صفحات ۵۴۳ و ۵۴۴
گریز روضه شام غریبان؛ امام صادق(ع) در آتش به یاد کربلا میافتد
منصور دوانیقی به فرماندار مدینه دستور داد که خانه امام صادق(ع) را آتش بزن. فرماندار مدینه دستور داد هیزم آوردند خانه را آتش زدند .
وقتی که شعلههای آتش از دالان خانه آن حضرت زبانه کشید بانوان علویه در خانه امام صادق(ع) شیون میزدند بهطوری که صدای آنها به بیرون خانه میرسید.
امام صادق(ع) با تلاش خود آتش را خاموش کرد. فردای آن روز چند نفر از شیعیان به محضر آن حضرت رفتند، دیدند آن حضرت محزون و گریان است. عرض کردند: چرا گریه میکنید؟ آیا از اینکه دشمن چنین گستاخی به شما کردهاست گریه میکنید؟ با اینکه نخستین بار نیست که به شما خاندان چنین میکند.
فرمود: «گریهام برای ایناست که وقتی زبانههای آتش در دالان خانه زبانه کشید زنان و دخترانم را دیدم که در صحن خانه از حجرهای به حجره دیگر و از جانبی به جانب دیگر میدوند تا آتش به آنها آسیب نرساند با اینکه من در خانه بودم. به یاد وحشت افراد خانواده جدم حسین(ع) در روز عاشورا افتادم آن هنگام که دشمن به آنها هجوم آورد و منادی دشمن فریاد میزد: خیمههای ظالمان را بسوزانید.»
📚منبع
ماساةالحسین، عبدالوهاب الکاشی، ص ۱۳۵
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۲۹۳
گریز روضه شام غریبان امام حسین(ع)؛ منع پیامبر(ص) از غارت خیمههای زنان
در جنگ تبوک بعد از آنکه لشکر کفار شکست خوردند، فرار کردند و اصحاب پیغمبر(ص) قصد خیمههای کفار نمودند تا غارت نمایند. حضرت رسول(ص) آنها را منع فرمودند که داخل خیمههای آنها نشوید شاید در آن خیمهها اطفال و کنیزان باشد و دل آنها نازک است و چون نگاه آنها به وسایل جنگی میافتد جزع و فزع میکنند و من راضی نیستم که صدای گریه اطفال بلند شود اگرچه اطفال کافرند.
اشاره گریز: پس وای بر بنی امیه که با شمشیرهای برهنه ریختند در خیمههای محترم امام و دست به غارت زنان و دختران و طفلان سیدالشهدا(ع) بلند شد.
📚منبع
انوار الشهاده، شیخ محمد حسن بن علی یزدی، صفحه ۲۱۷
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص۲۳۳