شهادت حضرت زهرا (س)
شهادت حضرت زهرا (س)
حضرت زهرا (س) غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند
در روایتی آمده است:
حضرت زهرا سلام الله علیها به اسماء فرمود: «برایم آب بیاور.» آنگاه با آن غسل کردند.
سپس فرمودند: «برایم لباس نو(پاکیزه)بیاور، پس آن را به تن کردند.»
سپس فرمودند: «باقیمانده حنوط رسول خدا صلی الله علیه و اله را برایم بیاور و زیر سرم قرار ده، سپس از نزدم خارج شو و خوب مرا نگاه کن، چون من خواستار مناجات با پروردگارم هستم.»
اسما گوید: از نزد آن حضرت بیرون رفتم و مناجات با پروردگارش را میشنیدم، پس بر او داخل شدم ولی او متوجه ورود من نشد، آنگاه دیدم دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده، میگوید:
«خداوندا! به حق محمد مصطفی و علاقهای که به من دارد و به حق حسین شهید و اندوهی که بر من دارد و به حق دو دخترم و حسرتی که ایشان بر من میخورند، از تو میخواهم بر گناهکاران امت محمد رحم کنی و آنان را بخشایی و داخل در بهشتشان کنی که تو همانا بهترین مسوولین و مهربانترین مهربانانی.»
سپس فرمود: «ای اسماء! خوب مواظب باش و پس از آن مرا صدا کن، اگر پاسخ دادم که چه بهتر و گرنه بدان که بر پدرم وارد شدهام» (در روایتی دیگر «بر پروردگارم»)
راوی گوید: اسما مدتی منتظر ماند سپس آن حضرت را صدا کرد، ولی ایشان پاسخی ندادند. آنگاه اسما ندا کرد: ای دخت محمد مصطفی! ای دخت بهترین کسی که زنان همچو او را نزادهاند، ای دختر بهترین کسی که پا بر زمین گذارده. ای دخت کسی که نسبت به پروردگارش فاصلهای به مقدار «قاب قوسین» و یا کمتر از آن داشت.
باز پاسخی نشنید، آنگاه پرده از روی فاطمه زهرا برگرفت و مشاهده نمود که روح از بدنش جدا شده است. پس پرده را بر روی آن حضرت افکنده و در حالی که حضرت را میبوسید عرض کرد: ای فاطمه! هنگامی که بر پدرت رسول خدا وارد شدی، از جانب اسماء بنت عمیس به او سلام برسان.
آنگاه اسماء گریبان چاک زده از اتاق بیرون رفت، در این هنگام به حسن و حسین علیه السلام برخورد کرد.
به او فرمودند: «مادرمان کجاست؟» اسماء پاسخی نداد . داخل خانه شده و دیدند که مادرشان دراز کشیده است، حسین قدم به جلو نهاده مادر را تکان داد. دید که مادر رخت از جهان بر بسته. گفت: «ای برادر! خدا تو را در غم مادر صبر و اجر عنایت فرماید.»
حسن علیه السلام خود را روی مادر افکنده و در حالی که او را میبوسید، گفت:«ای مادر! با من سخن بگو پیش از آنکه روح از بدنم جدا شود.»
اسماء گوید: حسین علیه السلام روی پاهای مادر افتاد و پاهای مادر را بوسید و گفت: «ای مادر! من فرزندت حسین هستم، با من سخن بگو پیش از آنکه قلبم گرفته بمیرم.»
اسماء به آن دو گفت: ای فرزندان رسول خدا! به سوی پدر خود بروید و او را از مرگ مادرتان آگاه سازید. پس آن دو بیرون رفتند در حالی که فریاد میزدند: «یا محمدّاه! یا احمداه! امروز داغ تو برای ما تازه شد، چون مادرمان از دار دنیا رخت بر بست.»
آنگاه علی علیه السلام را با خبر ساختند – در حالی که آن حضرت در مسجد تشریف داشتند – چون خبر را شنیدند، بیهوش شدند، پس بر صورت حضرت آب پاشیدند که پس از مدتی به هوش آمده، فرمودند: «ای دخت محمد! چه کسی به من تسلیت بگوید؟! در حالی که تو مرا دلداری میدادی. اکنون پس از تو به چه چیز تسلی یابم؟»
📚منبع
در آستانه مصیبت عظمی شهادت صدیقه کبری(س)، آیت الله العظمی وحید خراسانی، ص۳۶-۳۷
وفات فاطمه الزهراء، بلادی بحرانی، ص ۷۷-۷۸
درسنامه فاطمی، مجید جعفرپور
آخرین روز عمر حضرت فاطمه (س)
ام سلمه زن ابی رافع (غلام رسول خدا) گفت:
شکایت کرد فاطمه(س) در آن شکایتی که روح او قبض میشد و من بیمارداری او میکردم. پس صبح کرد روزی را و من او را تسکین میدادم از مرضی که داشت. پس علی(ع) بیرون رفت برای بعضی از حوائجی که داشت. پس به من فرمود: «آب غسل برایم بیاور.»
من آب آوردم و او به پا خواست و غسل کرد نیکوتر غسلی، پس لباسهای تازه خود را پوشید و به من فرمود: «بستر مرا در میان خانه بگستران.» پس رو به قبله کرد و خوابید و گفت: «من قبض کرده شدم و غسل کردهام بدن مرا کشف نکن.»
پس دست خود را بالای طرف روی خود نهاد و مرد.
و اسما بنت عمیس گفت: فاطمه به من وصیت کرد که چون مرد کسی او را غسل ندهد مگر من و علی(ع). پس کمک کردم من علی را بر غسل دادن او(۱)
امیرمومنان(ع) غسل داد فاطمه را از محل بستن ازار و اسما بنت عمیس از پایین آن(۲)
📚منبع
جُنةُ العاصمه، میرجهانی طباطبایی، در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص)، ص ۶۶۱
(۱) مناقب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص ۱۳۸
مسند، احمدبن حنبل، ج ۶، ص ۴۶۱
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۱۸۳
(۲) انساب الاشراف، بلاذری، ج ۳، ص ۱۳۸
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۱۸۴
روز شهادت حضرت زهرا (س)
ام سلمه همسر ابو رافع می گوید: من در دوران بیماری حضرت صدیقه (س) پرستار آن حضرت بودم. در یکی از روزها به من فرمودند: «مادر! برای غسل من آبی بیاور»
حضرت به بهترین وجه غسل کردند.
سپس فرمودند: «مادر! لباسهای جدید مرا بیاور»
آنها را پوشیدند و به من امر کردند بسترشان را در وسط اتاق بگذارم. حضرت روی آن و رو به قبله خوابیدند و فرمودند: «من اکنون قبض روح میشوم هیچکس رو اندازم را بر ندارد»(۱)
اسما بنت عمیس میگوید: وقتی فاطمه(س) وارد اطاق شد اندکی صبر کردم، سپس آن حضرت را صدا زدم.
پاسخی نفرمود. گفتم: ای دختر محمد مصطفی(ص)، ای دختر گرامی ترین مادران! ای دختر بهترین کسی که پا بر زمین نهاده! ای دختر کسی که به مقام قرب «قاب قوسین اوادنی» رسید!
پاسخی نفرمود: داخل اطاق شدم و روپوش حضرت را برداشتم. دیدم فاطمه (س) در حالی که شهید(۲)، شکیبا و مورد ظلم و ستم واقع شده بود از این دنیای پست رخت بر بسته است.
بین نماز مغرب و عشا(۳) قبض روح گردیده بود. به روی آن عزیز مظلوم افتادم او را میبوسیدم، میسوختم و میگفتم:
ای فاطمه جان! وقتی بر پدرت وارد شدی از جانب من هم سلام برسان.
در این لحظات جانگداز امامان بزرگوار حسن و حسین(ع) وارد خانه شده و متوجه فوت مادر عزیزشان شدند.
امام حسن(ع) روی مادر افتاد. او را میبوسید و میگفت: «مادر! پیش از آنکه روح از بدنم برود با من حرف بزن.»
امام حسین(ع) پای مادر را میبوسید و میگفت: «مادر! من پسرت حسین هستم. پیش از آنکه قلبم پاره شود و بمیرم با من حرف بزن.»
آقا زادهها به مسجد رفتند و پدر بزرگوارشان را از شهادت مادرشان با خبر کردند.
امیرمومنان(ع) به منزل آمدند و فرمودند:
«ای دختر محمد(ص) من خود را به تو تسلی میدادم. بعد از تو دیگر آرامشی نخواهد بود.» و فرمود:
«خداوندا! من از دختر پیامبر(ص) راضی و خشنودم. خداوندا! او تنهاست. مونس او باش، هجرت نموده او را دریاب. مظلوم و ستمدیده است یا احکم الحاکمین برایش داوری فرما»(۴)
ام کلثوم با ردایی بیرون آمد و فریاد میزد: ای پدر! یا رسول الله(ص)! به درستی که امروز ما تو را از دست دادیم. فقدانی که پس از آن دیگر دیداری نیست.
فریاد ناله و گریه بر دختر رسول خدا(ص) مدینه را فرا گرفت. مردم پشت در خانهی وحی جمع شدند و در انتظار بیرون آمدن جنازهی مطهر آن مظلومه بودند که ابوذر آمد و گفت: مردم! بروید. تشییع جنازهی دختر رسول خدا(ص) امشب انجام نمیشود(۵) و به تاخیر افتاده است.
به این ترتیب مردم متفرق شدند.
📚منبع
مقتل، مقرم، روز شهادت، ص ۲۵۷
(۱) مسند، احمد بن حنبل، ج ۶، ص ۴۶۱
(۲) اصول کافی، شیخ کلینی، ج ۱، ص ۳۸۲
مرآة العقول، علامه مجلسی، ج ۱، ص ۳۸۳
(۳) مصباح الانوار، عبدالله شبر
(۴) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۷، ص ۲۷۱
سفارشات آخر حضرت فاطمه (س)
در كتاب مصباح الانوار از امام جعفر صادق(ع) از پدران مقدّسش عليهم السّلام روايت شده است:
حضرت زهرا(س) مابين نماز مغرب و عشا از دنيا رفت.
عبد اللَّه بن حسن روايت مىكند كه هنگامى كه رحلت حضرت زهرا(س) نزديک شد، نظرى خاص كرد و فرمود:
«سلام بر جبرائيل، سلام به رسول خدا، بار خدايا! مرا با رسول خود محشور كن.
پروردگارا! مرا در بهشت و جوار خود جاى بده. خانه تو خانه سلامتى است.»
سپس فرمود: «آيا آنچه را كه من مىبينم شما هم مىبينيد؟ زيرا اين مركبهاى اهل آسمانهاست.
اين جبرئيل و اين پيغمبر خداست كه به من مىفرمايد: دخترم بيا، زيرا اين نعمتهايى كه تو در پيش دارى برايت بهتر است.»
زيد بن على عليه السّلام مى گويد: زمانى كه وفات حضرت فاطمه(س) نزديك شد آن بانو به جبرئيل و حضرت رسول(ص) و ملك الموت سلام كرد: حاضرين احساسات ملائكه را شنيدند و بهترين بوى مشك را استشمام نمودند.
و امام باقر عليه السّلام فرمودند: «فاطمه عليها السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شش ماه زندگى كرد و در روايت ديگر از آن حضرت آمده است فاطمه پانزده روز بيمار بود و سپس وفات نمود.»
امام صادق(ع) فرموده است: «شاهدان دفن حضرت فاطمه(س) سلمان فارسى، مقداد بن اسود، ابوذر غفارى، عبد اللَّه بن مسعود، عبّاس بن عبد المطّلب و زبير بن عوام بودند.»
امام باقر عليه السّلام از پدرانش روايت نمودند: «حضرت فاطمه(س) در دوره شش ماهه زندگانى بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هرگز نخنديد.»
همچنین از امام باقر عليه السّلام روايت است: «فاطمه عليها السّلام را در هفت قطعه پارچه كفن كردند. ابتداى بيمارى حضرت فاطمه پنجاه شب بعد از وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود و وقتى آن حضرت دريافت كه از اين بيمارى بهبود نخواهد جست لذا توصيههايش را به على عليه السّلام فرمود و در اين حال على عليه السّلام بسيار ناله و زارى مىكرد و پس از آن نيز به همه توصيه ها و سفارشهاى فاطمه عليها السّلام عمل كرد.»
فاطمه عليها السّلام به على عليه السّلام گفت: «اى ابو الحسن! رسول خدا به من خبر داده كه اوّلين شخص از خانواده او هستم كه به حضرتش خواهم پيوست، پس گريزى از مرگ نيست، در مقابل امر خداوند صبر پيشه كن و به رضاى او راضى باش.»
امام باقر عليه السّلام میفرمایند:
«على عليه السّلام را به غسل، كفن و دفن شبانه خويش سفارش كرد و على نيز اطاعت نمود و او را درباره صدقات و ارثيهاش توصيههايى كرد.»
هنگامى كه على عليه السّلام از دفن فاطمه عليها السّلام فراغت يافت دو نفر او را ملاقات كرده و پرسيدند: آن دو چيزى كه با خود حمل مىكنى چيست؟ على عليه السّلام فرمود: «وصيّت فاطمه و سفارشهاى اوست.»
📚منبع
مصباح الانوار، عبدالله شبر