جایگاه امام باقر(ع)
جایگاه امام باقر(ع)
سلام پیامبر(ص) بر امام باقر(ع)
جابربن عبدالله انصاری، از یاران پارسای رسول خدا(ص) بود. روزی پیامبر(ص) به وی فرمود: «ای جابر تو زنده میمانی تا آنکه فرزندم «محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام» را که در تورات به «باقر» معروف است ملاقات کنی، چون وی را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان.»
جابر پس از رحلت رسول خدا(ص) در حالی که از شدت علاقمندی و عشق به خاندان نبوت از همه گسسته و به اهل بیت علیهمالسلام پیوسته بود در مسجد پیغمبر(ص) مینشست و به امید دیدار پیشوای پنجم(ع) و در انتظار رسیدن آن لحظهی موعود برای رساندن سلام رسول اکرم(ص) فریاد بر میآورد: «یا باقر العلم»، «یا باقر العلم» «ای شکافندهی علم»، «ای شکافندهی دانش»
مردم مدینه – که به این راز آگاه نبودند – میگفتند: جابر (بر اثر پیری و ضعف نیروی اندیشه) هذیان میگوید. جابر در پاسخ آنان میگفت: نه به خدا هذیان نمیگویم و لیکن از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود:
«تو به زودی مردی از خاندان مرا درک خواهی کرد که نام او نام من و شمایل او شمایل من است، علم و دانش را می شکافد.»
من بر اساس پیشگویی پیامبر(ص) این سخن را بر زبان میآورم. جابر عمری دراز یافت تا اینکه – طبق نقل امام صادق(ع) – روزی امام باقر(ع) به نزد وی رفت و بر او سلام کرد. جابر جواب سلام را داد و چون نابینا بود پرسید: چه کسی هستی؟
فرمود: «محمد بن علی بن الحسین.» جابر گفت: فرزندم پیش بیا، امام (ع) نزدیک رفت. جابر دست امام(ع) را بوسید و خود را روی پای وی انداخت، میبوسید و میگفت: رسول خدا(ص) تو را سلام رسانده است… .و از آن پس جابر پیوسته خدمت امام (ع) میرسید و از محضر پر فیضش استفاده میکرد.
📚منبع
الارشاد، شیخ مفید، ص ۲۶۲
كار و كوشش امام باقر(ع)
محمد بن منكدر مىگويد: «من گمان نمىكردم على بن الحسين عليه السلام جانشينى برتر از خود بنهد، تا آنكه پسرش محمّد بن على را ديدم و خواستم او را پند دهم ولى او مرا پند داد.»
دوستانش گفتند: امام عليهالسلام به چه چيزى تو را پند داد؟
گفت: در ساعتى بسيار گرم به بخشى از نواحى مدينه رفته بودم، حضرت امام باقر عليه السلام را ديدم كه مشغول کار بود، پيش خود گفتم مردى از مردان بزرگ قريش در اين ساعت با اين حال در طلب دنياست! سوگند مىخورم كه او را قاطعانه موعظه كنم.
نزديك او شدم و سلام كردم، نفس زنان جواب سلامم را داد. از شدت گرما عرق از سر و رويش مىريخت. به او گفتم: خدا كارت را به صلاح آورد، بزرگى از بزرگان قريش آن هم در اين ساعت در طلب دنياست، اگر مرگت از راه رسد و تو در اين حال باشى چه مىكنى؟
امام فرمود: «به خدا سوگند اگر مرگم برسد و در اين حال باشم بى ترديد به من رسيده در حالى كه در طاعتى از طاعات خدا هستم كه به وسيله آن ارزش وجودم را از تو و از مردم حفظ مىكنم.
من از مرگ زمانى مى ترسم كه مرا در رسد و من بر گناهى از گناهان باشم!»
گفتم: خدا رحمتت كند! خواستم تو را موعظه كنم تو مرا موعظه كردى.
📚منبع
الكافی، شیخ کلینی، ج ۵، ص ۷۳
الارشاد، مفيد، ج ۲، ص ۱۶۱
وسائل الشيعه، شیخ حر عاملی، ج ۱۷، ص ۱۹
بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۶، ص ۳۵۰
زنده شدن مرده توسط امام باقر(ع)
جوانى از اهل شام در جلسه امام باقر صلوات الله عليه زياد حاضر مى شد، روزى در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا! من به جهت محبّت به شما در جلسه شما حاضر نمىشوم، بلكه فقط به خاطر فصاحت و دانش شماست كه در اين محفل حاضر مىشوم.
امام عليه السلام تبسّمى نمود و چيزى نفرمود.
چند روزى گذشت و خبرى از جوان نشد، حضرت جوياى حال آن جوان شد.
شخصى گفت: او بيمار است.
در اين حين شخصى وارد شد و گفت: اى فرزند رسول خدا! جوان شامى كه در مجلس شما زياد حاضر مىشد از دنيا رفت.
او وصيّت كرده كه شما بر جنازه او نماز بخوانيد.
امام باقر عليه السلام فرمود:
«وقتى او را غسل داديد، بگذاريد روى سرير باشد و كفن نكنيد تا من بيايم.»
آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و رداى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بر تن كرد و نعلين بر پا نمود و به سوى او رفت.
وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقى شد كه او را غسل مىدادند. او را غسل داده روى سرير گذاشته بودند، حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود:
«اى فلانى!»
ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبیک گفت و سر بلند كرد و نشست، حضرت شربت سويقى خواست و به او خورانيد.
آنگاه پرسيد:« چه شده به تو؟»
گفت: ترديدى ندارم كه قبض روح شدم، وقتى روح از بدنم خارج شد صداى دلنشينى را شنيدم كه تا حال نيكوتر از آن نشنيدهام كه گفتند:
«ردّوا إليه روحه، فإنّ محمّد بن عليّ قد سألناه.»
«روح او را باز گردانيد، زيرا محمّد بن على او را از ما خواسته است.»
📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج۲، ص۱۰۷