شب عاشورا

شب عاشورا

 

 

ای روزگار اُف بر دوستی‌ات

امام زين العابدين عليه‌السلام: «در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد، نشسته بودم و عمّه‌ام زينب عليهاالسلام، از من پرستارى مى‏‌كرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و جون، غلام ابوذر غِفارى، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان مشغول بود. و پدرم مى‌خواند»:

«اى روزگار! اف بر دوستى‌ات! چه‌قدر بامدادها و شامگاه‌هايى داشته‌‏اى‏ كه در آن‌ها، همراه و يا جوينده‏‌اى كُشته شده‏ كه روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است! و كار، با [خداى‏] بزرگ است‏ و هر زنده‌اى، اين راه را مى‏‌پيمايد.»

«دو يا سه بار، اين شعر را خواند تا آن‌جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست. گريه، راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا، فرود مى‌‏آيد؛ امّا عمه‌‏ام نيز آن‌چه را من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دل‌‏نازك و بى‏‌تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بيرون پريد و در حالى‌كه لباسش را بر روى زمين مى‏‌كشيد و درمانده شده بود، خود را به امام عليه‌السلام رساند و گفت»:

«وا مصيبتا! كاش مُرده بودم. امروز، [گويى‏] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن، در گذشته‌اند، اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى‏‌ماندگان!» حسين عليه‌السلام به او نگريست و فرمود: «خواهرم! شيطان، بردبارى‌‏ات را نبرَد.»

زينب عليهاالسلام گفت: «اى اباعبداللّه! پدر و مادرم فدايت! خود را آماده كشته‌شدن كرده‌اى! جانم فدايت!» حسين عليه‌السلام، اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر مرغ سنگ‌خواره را شبى آزاد بگذارند، مى‌خوابد.» زينب عليهاالسلام گفت: «واى بر من! آيا چنين سخت، در زير فشارى؟ همين دلم را بيشتر ريش مى‏‌كند و بر من، سخت مى‌‏آيد.»

«آن‌گاه، به صورت خود زد و گريبان، چاك كرد و بی‌هوش شد و افتاد. حسين عليه‌السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت»:

«خواهرم! از خدا، پروا كن و به تسلّى‏ بخشىِ او، آرام باش. بدان كه زمينيان، مى‌ميرند و آسمانيان، باقى نمى‌مانند و هر چيزى، از ميان مى‌رود، جز ذات خدا كه با قدرتش زمين را آفريده‌است و مردم را برمى‏‌انگيزد تا همه، باز گردند و او تنها بمانَد. پدرم، از من بهتر بود. مادرم، از من بهتر بود. برادرم، از من بهتر بود و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.»

حسين عليه‌السلام، با اين سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را سوگند مى‏‌دهم كه به اين [سفارشم‏]، عمل كنى؛ بر [مرگ‏] من، گريبانْ چاك مده و صورت، مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان مكن.»

«سپس او را آورد و كنار من نشاند و به سوى يارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خيمه‌‏هاى خود را به يكديگر نزديک كنند و طناب‏‌هاى خيمه‌‏ها را در هم‏ بتابند و خودشان در ميان خيمه‌‏ها قرار بگيرند و فقط سمتى را كه دشمن از طريق آن مى‏‌آيد باز بگذارند.»

 

📚منبع

تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۲۰

الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۳

 

 

 

وقایع شب عاشورا در نقل الفتوح

امير المؤمنين حسين*(ع) آن ساعت نشسته بود و سر بر زانو نهاده و در خواب بود. خواهر آن حضرت، زينب خاتون بر سر بالين برادر آمد و گفت: «يا ابن رسول الله، اى برادر، لشكر خصم آمدند. اينك نزديک رسيدند.» حسين بن على(ع) فرمود:

«اى خواهر، در اين لحظه كه چشم من گرم شد جدّ خود محمّد مصطفى(ص)، پدر خويش على مرتضى(ع)، مادر پاكيزه سيرت خود، فاطمه زهرا(س) و برادر والا گهرم حسن مجتبى(ع) را به خواب ديدم كه همه با هم بودند و مرا گفتند اى حسين! خوش‌دل باش كه هم در اين نزديكى به نزد ما خواهى آمد، اين سخن از ايشان مى‌‏شنیدم كه تو مرا بيدار كردى. اى خواهر، يقين بدان كه مفارقت شما نزديك آمده است.»

زينب(س) فرياد برآورد و طپانچه بر وى زد و نوحه و زارى آغاز نهاد. آن حضرت فرمود:
«اى خواهر! خاموش باش و زارى مكن كه اگر اين قوم آواز تو بشنوند، شماتت كنند. پس، روى به برادر خويش عبّاس آورد و گفت: اى برادر، برو و از اين قوم بپرس كه به چه كار آمده‏‌ايد؟»

عبّاس به برادران خويش فرمود: «با من باشيد.» پس همگى برنشستند و برابر لشكر عمر سعد شدند و پرسيدند: «غرض آمدن شما چيست؟»
گفتند: فرمان عبيد الله رسيده است كه بيعت يزيد بر حسين بن على(ع) و برادران او عرضه كنيد اگر قبول كنند، فهو المراد و الّا با ايشان جنگ كنيد.

عبّاس گفت: «ساعتى صبر كنيد تا بازگردم و اميرالمؤمنين حسين(ع) را خبر دهم.»
آن قوم جابه‌جا توقّف كردند. عبّاس نزديک برادر آمد و سخن ايشان باز گفت. آن حضرت سر در پيش افکند. عبّاس ايستاده بود و اصحاب اميرالمؤمنين با اين قوم سخن همى گفتند. حبيب بن مظاهر الأسدى ايشان را مى‌‏گفت: «بد قومى خواهيد بود روز قيامت كه به حضرت بارى تعالى رسيد؛ چه فرزند پيغمبر او، اهل بيت اتقيا، شيعه ابرار، و اصحاب اخيار او را كشته باشيد.»

و اميرالمؤمنين حسين(ع) تشنه لب نشسته بود و در كار جنگ با آن قوم انديشه مى‌‏كرد. پس، برادر خود عبّاس را فرمود: «اى برادر، مى‌‏خواهم كه يک امشب كه در پيش است عبادت كنم و از خداى تعالى آمرزش خواهم و از او- جلّ و علا- در اين محاربه با اين جماعت مدد و معونت و ظفر و نصرت طلبم. تو را به نزد اين قوم مى‌‏بايد رفت و از ايشان درخواست كرد كه يک امروز باز گردند و امشب ما را مهلت دهند تا فردا بامداد روى به كارزار آريم.»

عبّاس به نزد آن قوم آمد و اين معنى با ايشان باز گفت و التماس كرد كه باز گردند و باقى آن روز و آن شب مهلت دهند. عمر سعد شمر را گفت: چه مصلحت مى‏‌بينى، ايشان را مهلت دهيم يا نه؟
شمر گفت: امير تويى من چه دانم؟
عمر سعد گفت: كاشكى من امير نبودمى و در اين مهلكه نيفتادمى.

عمرو بن حجّاج زبيدى گفت: سبحان الله! اگر اين جماعت كه ما را به ايشان جنگ فرموده‌‏اند، تُرک بودندى اين قدر درخواست كردندى، واجب بودى كه التماس ايشان به اجابت مقرون داشتندى فكيف كه اهل بيت محمّد مصطفايند.

عمر گفت: ايشان را خبر دهيد كه اين التماس شما را به اجابت مقرون داشتم و تا فردا بامداد مهلت دادم. آن‌گاه گفت تا لشكر بازگردند.
چون لشكر عمر سعد بد گهر بازگشت، اميرالمؤمنين حسين(ع) آن شب را در طاعت و عبادت زنده داشت. گاه در ركوع و گاه در سجود مى‏‌گريست و تضرّع مى‏‌كرد و از خداى تعالى آمرزش و عفو مى‌‏خواست.

برادران، اصحاب، اهل بيت و شيعه او همچنين آن شب را در طاعت و عبادت بودند. از ايشان آن شب هيچ كس نخفت. همه در نماز بودند و از خداى تعالى آمرزش مى‌‏طلبيدند.

 

بر اساس اعتقادات شیعه، بکار بردن لفظ امیرالمؤمنین جز برای امام علی(ع)، مناسب نیست.
 

 

📚منبع
الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص ۹۰۱

 

 

 

گريه شب عاشورا حضرت فاطمه(س) در كربلا

قالتْ زینبُ علیهاالسلام:
«بینما أنا جالسهٌ فی خِیمتی لیلةَ عاشوراء فإذا سَمِعتُ صوتَ البکاءِ مِن خیمةِ أخی الحسینِ . فذهبتُ إلی خیمتِه و رأیتُه مُصلیاً فیها ، فَرَجعتُ . ثم سمعتُ صوتَ البکاء ثانیهً فذهبتُ إلیها مصلِّیاً أیضاً ، و کَرّر هذا الأمرُ ثلاثَ مرّاتٍ.
فَوَقفتُ حتّی فرغَ أخی مِنْ صلاتِه؛ فسلّمتُ علیه و حَکیتُ لَه ما سِمعتُ مِن صوتِ البُکاء . فَقال : یا أُختی ، شِدةُ المُصیبةِ أَثَرتْ فیک حَتّی لا تَعرفی صَوتَ أُمِّک . إعلَمی یا أُختی ، إِنَّ اُمّی ثلاثهَ لَیالٍ تبکی وَ تَصْرَخُ فی کربلاء.»

حضرت زینب علیهاالسلام فرمودند:
«در شب عاشورا درخیمه‌ی خویش نشسته بودم که ناگهان صدای گریه‌ای را از خیمه‌ی برادرم حسین علیه‌السلام شنیدم. به خیمه‌ی او رفتم و او را در حال نماز خواندن دیدم و بازگشتم. دوباره صدای گریه را شنیدم و به سوی او رفتم و او را دوباره در حال نماز خواندن دیدم و این امر سه بار تکرار شد.

ایستادم تا برادرم از نماز فارغ شود، به او سلام دادم و آن‌چه را شنیده بودم، برای او حکایت کردم.»

فرمودند: «ای خواهرم شدت مصیبت بر تو آن‌قدر اثر گذاشته است که دیگر صدای مادرم را نمی‌شناسی. ای خواهرم بدان که مادرم سه شبانه روز است که در کربلا گریه می‌کند و نوحه سر می دهد.»

 

 

📚منبع
مفتاح الجنه، مقدس‌زنجانی، صفحه ۳۶
الزهراء و الحسین، انصاری زنجانی، ص ۲۷۰
فاطمیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۵۷

 

 

 

مهلت طلبیدن امام حسین(ع) برای عبادت در شب عاشورا
 

حضرت سیدالشهدا(ع) فرمود: «ای برادر! اگر بتوانی ایشان را راضی کنی که جنگ را به فردا بیندازد تا امشب را نماز بخوانیم و به دعا و استغفار صبح کنیم، پس خداوند -عزوجل- می‌داند که دوست می‌دارم نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را.»

ابی‌الفضل به سوی آن قوم برگردید و فرمایش آن حضرت را به ایشان رسانید. پسر سعد کافر نمی‌خواست که قبول کند، عمرو بن حجاج زبیدی(لع) گفت: اگر کفار دیلم از ما طلب می‌کردند این را اجابت می‌کردیم.(۱)

پس قبول کردند و گفتند: اگر فردا تسلیم حکم امیر ما شدید شما را زنده می‌بریم و اگر نه با شما قتال می‌کنیم.(۲)

 

 

📚منبع
کبریت احمر، اهمیت نماز جمعه، محمدباقر بیرجندی، ص ۶۰۸
(۱) مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۹۸
(۲)ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۴

 

 

 

خطبه امام حسین(ع) در شب عاشورا

پس آن بزرگوار اصحاب خود را جمع فرمود و بعد از خطبه و کلام بسیاری فرمود:

«هر یک از شما دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و بروید. قصد ایشان جان من است و هرگاه مرا ببینند به کسی کار ندارند و دنبال او نروند.»

پس آن‌ها قبول نکردند و شهادت در رکاب آن جناب را بر حیات عاریت دنیویه اختیار کردند.(۱)

 

📚منبع
کبریت احمر، اهمیت نماز جمعه، محمدباقر بیرجندی، ص ۶۰۸
(۱) ارشاد، شیخ مفید، ۹۱/۲

 

 

شباهت امام حسین(ع) به جدش

ای شیعه! حضرت امام حسین(ع) نیز اقتدا به جدش داشت در همه چیز؛ هم در نماز و اهتمام به تلاوت قرآن و از این جهت شب عاشورا زمان گرفت که تا صبح نماز بگزارد و به تلاوت قرآن و استغفار صبح کند. (۱)

و اول ظهر هم امان خواست تا نماز بگزارد ولیکن دست از جنگ نکشیدند و فرزند رسول خدا(ص) را امان ندادند تا آن‌که زهیربن قین و سعید بن عبدالله سینه‌های خود را سپر قرار دادند از برای تیرهای مخالفین و آن حضرت به طریق خوف نماز خواندند.(۲)

 

 

📚منبع
کبریت احمر، بعثت پیامبر اسلام، ص ۳۹۳
(۱) ارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص ۱۳۳
(۲) مقتل خوارزمی، ج۲، ص۲۰

 

 

 

احوالات امام حسین(ع) در شب عاشورا

راوی گويد: امام حسين عليه‌السّلام بر روی زمين بنشست و لحظه‌ای او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: «ای خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوار خود حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه عليه و آله و پدر عالی مقدار خويش علی مرتضی(ع) و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن(ع) را در خواب ديدم كه فرمودند»:

«ای حسين ! عن قريب نزد ما خواهی بود.» و در بعضی روايات چنين آمده‌است كه فردا به نزد ما خواهی بود.
راوی گويد: عليای مخدّره زينب خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان، سيلی به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. امام حسين عليه‌السّلام فرمود:

«ای خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.»
آخرين شب زندگی امام حسين عليه‌السّلام چون شب عاشورا در رسيد، حضرت سيّدالشهداء عليه‌السّلام ، اصحاب و ياران خود را جمع نمود و شرايط حمد وثناء الهی را به جا آورد و رو به ياران خود نمود و فرمود:

«أَمّا بَعْدُ،…؛ من هيچ اصحابی را صالح‌تر و بهتر از شما و نه اهل بيتی را فاضل‌تر و شايسته‌تر از اهل بيت خويش نمی‌دانم . خدا به همگی شما جزای خير دهاد. اينك تاريكی شب شما را فرا گرفته‌است ؛ پس اين شب را مركب خويشتن نماييد و هر يك از شما دست يكی از مردان اهل بيت مرا بگيريد و در اين شب تار از دور من ، متفرّق شويد و مرا به اين گروه دشمن وا بگذاريد؛ زيرا ايشان را اراده ای بجز من نيست.»

حضرت چون اين سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: «به چه سبب اين كار را بكنيم؛ آيا از برای آن‌كه بعد از تو در دنيا زنده بمانيم؟ هرگز خدا چنين روزی را به ما نشان ندهاد.» و اول كسی كه اين سخن بر زبان راند عباس عليه‌السّلام بود و ساير برادران نيز تابع او شدند.

راوی گويد: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب، آن شب را به سر بردند در حالتی‌كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضی در ركوع و برخی در سجود و پاره‌ای در قيام و قعود بودند. پس در آن شب سی و دو نفر از لشكر پسر سعد لعين بر آن قوم سعادت آيين عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن‌است كه به ايشان ملحق شدند.

در آن حال (برير) با عبدالرحمن شوخی می‌نمود و او را به خنده می‌آورد. عبد الرحمن به او گفت: «ای برير! اين ساعت، وقت خنديدن و بيهوده‌گويی نيست، در اين حالت چگونه می‌خندی؟!»

برير گفت: «كسان من همه می‌دانند كه من نه در هنگام جوانی و نه در حال پيری، سخنان باطل و بيهوده را دوست نداشتم و اين شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آن‌چه كه به سوی آن خواهيم رفت.»

 

 

📚منبع

سوگنامه کربلا، محمدطاهر دزفولی، ترجمه كتاب لهوف سيد ابن طاووس

 

 

 

متن مقتل وداع امام حسین(ع) در شب عاشورا

قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْن: «إني لَجَالِسٌ فِي تِلْك الْعَشِيَّةَ الَّتِي قُتِلَ أَبِي فِي صَبِيحَتِهَا وَعِنْدِي عَمَّتٍي زَيْنَبُ تُمَرَّضُنِي إذِاعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍلَهُ وَعِنْدَهُ جُوَيْنٌ مَوْلَى أبِي ذَرًّ وَهُوَيُعَالِجُ سَيْفَهُ وَيُصْلِحُهُ.»

امام علی بن الحسین علیه‌السلام می‌فرماید: «درشب شهادت پدرم نشسته بود و عمّه‌ام زینب علیهماالسلام نزد من بود و مرا مداوا می‌نمود. پدرم در خیمه‌ی خود نشسته بود و “جُون” غلام ابوذر در پیش او بود و شمشیر خود را صیقل می‌داد و رو به راه می‌کرد و پدر می‌فرمود»:

«يَا دَهْرُأُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلي كَمْ لَكَ بِالْإشْرَاقِ وَالْأصِيلي مِنْ صَاحِبٍ أَؤ طَالِبٍ قَتِيلي؛ ای روزگار اف بر تو که چقدر در دوستی بی‌وفایی! چقدر صبحگاهان و شامگاهان همنشین و جوینده خود راه به کشتن دادی.»

«وَأَمَّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتُ مَاسَمِعْتُ وَهِيَ امْرَأَةٌ وَمِنْ شَأْنِ النِّسَاءِالرَّقَّةُ فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا؛ امّا عمّه‌ام آن‌چه من شنیدم شنید. او یک زن بود و زنان قلب لطیفی دارند. نتوانست جلوی خود را بگیرد.

فَقالَتْ بِه أَبِي أَنْتَ وَأُمي يا أبا عَبْدِالله؛ ای ابا عبدالله! مادر و پدرم فدای تو باد.

أَسَتُقْتَلُ؛ آیا کشته می‌شوی؟»

 

نَفْسی فِداك هَذا کلام مَن اَیقَنَ بِالقَتل؛ جانم فدای تو باد. این کلام کسی‌است که یقین به کشته شدن دارد!

فَقال عَليه السلام: «نَعَمْ يا أُختاهُ؛ آری. ای خواهر.»

فَقالت زينبُ؛ حضرت زینب(س) عرضه داشت:

«وَاثُكْلَاهُ؛ وای از این مصیبت!»

 

«لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ؛ کاش مرگ زندگی مرا می‌گرفت.

الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةٌ وَمَاتَتْ أَبِي عَلِيُّ وَمَاتَتْ أَخِي الْحَسَنُ؛ گویی امروز است که مادرم فاطمه وفات نموده‌است و پدرم علی نیز از دنیا رفته‌است و برادرم حسن هم رحلت کرده‌است.»

«يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِي وَثِمَالَ الْبَاقِی؛ ای جانشین گذشتگان و تکیه گاه بازماندگان!»

فَنَظَرَ إِلَيْهَا الْحُسَيْنُ فقَالَ لَهَا؛ امام حسین(ع) به خواهرش نگریست و فرمود:

 

«يَاأُخَيَّةُ؛ ای خواهر عزیزم!

لَايُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَانُ وَتَرَقْرَقَتْ عًيْنَاهُ بِالدُّمُوعٍ؛ مبادا شیطان صبر تو را برباید ! بعد چشمان حسین پر از اشک شد.»

ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَهَوَتْ أِلَي جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَخرَّتْ مَغْشِيّاًعَلَيْهَا؛ پس به صورت خود سیلی زد دست بر گریبان برد گریبان چاک نمود و بی‌هوش بر روی زمین افتاد.

فقال الحسین: «أَبِي خَيْرٌمِنَّي وُأُمَّي خَيْرُمِنَّي وَأَخِي خَيْرٌمِنَّي وَلِي وَلِكُلَّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ الله أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا ةَوَسيرها؛  پدرم از من بهتر بود و مادرم از من بهتر و برادرم نیز از من بهتر (همه از دنیا رفتند) و رسول صلی الله برای من و هر مسلمانی آسوده و مقتدا است.»

با این کلمات خواهر را آرام نمود و تسکین بخشید.

زنانی که صدای امام حسین علیه‌السلام را شنیدند گریستند و به صورت‌هایشان سیلی زدند، گریبان چاک کردند و امّ کلثوم مدام ناله می‌کرد.

وا مُحَّمدا؛ ای وای جدّم محمّد!
وا عليا؛ ای وای پدرم!
وا أُماها؛ ای وای مادرم!
واأَخاها؛ ای وای برادرم!
وا الحسين؛ ای وای حسینم!

 

 

📚منبع

تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۲۰

الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۳

 

 

 

 

Template Design:Dima Group