خصائص امام حسین(ع)

خصائص امام حسین(ع)

 

امام حسین(ع) و حضرت زکریا(ع)
 

سعد بن عبدالله قمی در مورد آیه کهیعص از امام عصر(عج) سوال نمود.
امام(عج) فرمود: «این حروف از خبرهای غیبی است که خداوند به بنده‌اش زکریا داد. زکریا هنگامی که به اسماء خمسه طیبه اطلاع یافت هرگاه به نام مبارک امام حسین علیه‌السلام می‌رسید اشک در چشمانش حلقه می‌زد. روزی از خداوند علت این حال را پرسید خداوند داستان کربلا را در قالب این حروف برایش بیان فرمود.»

«پس “کاف” یعنی کربلا و “هاء” یعنی هلاکت و “یاء” یعنی یزید لعنت الله علیه که قاتل آن حضرت بود و “عین” یعنی عطش و تشنگی که بر آن حضرت مستولی می‌شود و “صاد” یعنی صبر آن حضرت بر بلا.
زکریا(ع) وقتی جریان را شنید سه روز از مسجدش خارج نشد و مردم را راه نداد و بر حسین علیه‌السلام گریست.»

 

 

📚منبع
قصص الانبیاء، قطب الدین راوندی، ص ۳۹۸
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۲۹

 

 

تسلیت گفتن ملائکه به پیامبر اکرم(ص) در شهادت امام حسین(ع)

در کتاب بصائر الدرجات است که فرمود:

باقی نماند ملکی در آسمان، مگر آنکه نازل شد بر رسول خدا(ص) و تعزیت گفت آن حضرت را به ولدش حسین(ع) و خبر داد او را به ثواب آن حضرت بر شهادت و آورد تربت او را مصروعا علیها مذبوحا مقتولا، طریحا مخدولا

پس رسول خدا(ص) فرمود: «اللهم اخذل من خذله و اقتل من قتله و اذبح من ذبحه و لا تمتعه بما طلب.»

 

 

📚منبع
کبریت احمر، عدل و احسان، محمد باقر بیرجندی، ص ۴۶۸

 

 

پیامبر(ص) مدفن اباعبدالله الحسین(ع) را می‌بیند
 

بعد از آنکه دو سال تمام از میلاد حضرت اباعبدالله الحسین(ع) گذشت رسول خدا(ص) برای سفری بیرون رفت وقتی مقداری راه پیمود ناگهان ایستاد و با چشمان گریان گفت: «انا لله و انا الیه راجعون.»

سبب آن را پرسیدند، فرمود: «این جبرئیل است مرا از سرزمینی در کنار فرات خبر می‌دهد که اسمش کربلاست، فرزندم حسین پسر فاطمه در آنجا کشته می‌شود.‌»

پرسیدند: چه کسی او را می‌کشد؟ فرمود: «مردی به نام یزید لعنت الله علیه که خداوند وی را بی‌برکت گرداند. گویا هم اکنون اقامتگاه و محل دفن پسرم را در آن سرزمین می‌بینم در حالی که سرش را به ارمغان می‌برند.»

 

 

📚منبع
قصص الانبیاء، قطب الدین راوندی، ص ۳۹۸
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۲۹

 

 

بوی سیب

ابن شهر آشوب روایت کرده‌است که روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم آمد به صورت دحیه کلبی و نزد آن حضرت نشسته بود که ناگاه حسنین علیهم‌السّلام داخل شدند و چون جبرئیل را گمان دحیه می‌کردند به نزدیک او آمدند و از او هدیّه می‌طلبیدند، جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و بهی و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد.

چون آن میوه‌ها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم بردند. حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان ردّ کرد و فرمود: «که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اول به نزد پدر خود ببرید بهتر است.»

پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم نزد ایشان رفت و همگی از آن میوه‌ها تناول کردند و هر چه می‌خوردند به حال اوّل بر می‌گشت و چیزی از آن کم نمی‌شد و آن میوه‌ها به حال خود بود تا هنگامی که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت و باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییری در آنها به هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسّلام رحلت فرمود.پس انار بر طرف شد.

و چون حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام شهید شد بِهْ برطرف شد و سیب ماند، آن سیب را حضرت امام حسن علیه‌السّلام داشت تا آنکه به زهر شهید شد و آسیبی به آن نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه‌السّلام بود.

حضرت امام زین العابدین علیه‌السّلام فرمود:

«وقتی که پدرم در صحرای کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگی بر او غالب می‌شد آن را می‌بوئید تا تشنگی آن حضرت تخفیف می‌یافت، چون تشنگی بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست از حیات خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد. چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند.»

پس آن حضرت فرمود: «که من بوی آن سیب را از مرقد مطّهر پدرم می‌شنوم هنگامی که به زیارت او می‌روم و هر که از شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطّر برود بوی سیب را از آن ضریح منور می‌شنود.»

 

📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص ۶۸۵

 

 

 شفاعت حسنین علیهم‌السلام

روایت شده که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم حسنین(ع) را بر پشت مبارک سوار کرد. حسن(ع) را بر اضلاع راست و حسین(ع) را بر اضلاع چپ و رختی برفت و فرمود: «بهترین شترها، شتر شما است و بهترین سوارها، شمائید و پدر شما فاضلتر از شما است.»

ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی در زمان رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم گناهی کرد و از بیم پنهان شد تا هنگامی که حسنین(ع) را تنها یافت، پس ایشان را برگرفت و بر دوش خود سوار کرد و به نزد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم آورد و عرض کرد: یا رسول اللّه! اِنّی مُسْتجیرٌ باللّه و بِهِما؛ یعنی من پناه آورده‌ام به خدا و به این دو فرزندان تو از آن گناه که کرده‌ام.

رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم چنان بخندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود: «برو که آزادی و حسنین(ع) را فرمود که شفاعت شما را قبول کردم در حقّ او، پس این آیه نازل شد و لوْ انّهُمْ اِذْ ظلمُوا انْفُسهُمْ.»(1)

و نیز ابن شهر آشوب از سلمان فارسی روایت کرده که حضرت حسین علیهم‌السّلام بر ران رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم جای داشت پیغمبر او را می‌بوسید و می‌فرمود: «تو سیّد، پسر سیّد و پدر ساداتی و امام و پسر امام و پدر امامانی و حجّت، پسر حجّت و پدر حجّت‌های خدایی، از صُلب تو نُه تن امام پدید آیند و نُهم ایشان قائم آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است.»

 

📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۶۸۲

(1) وَما أَرسَلنا مِن رَسولٍ إِلّا لِيُطاعَ بِإِذنِ اللَّهِ ۚ وَلَو أَنَّهُم إِذ ظَلَموا أَنفُسَهُم جاءوكَ فَاستَغفَرُوا اللَّهَ وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوّابًا رَحيمًا. ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. و اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم می‌کردند (و فرمانهای خدا را زیر پا می‌گذاردند)، به نزد تو می‌آمدند؛ و از خدا طلب آمرزش می‌کردند؛ و پیامبر هم برای آنها استغفار می‌کرد؛ خدا را توبه پذیر و مهربان می‌یافتند.

سوره نسا، آیه ۶۴

 

 

 

 

زبرقان از شمشیر کشیدن به روی امام حسین(ع) امتناع می‌کند

در جنگ صفین زبرقان که از شجاعان لشکر معاویه بود در میدان جنگ آواز هل من مبارز سر داد و حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به اذن پدر بزرگوارش جهت مبارزه با او وارد میدان شد.
تا چشم زبرقان به آن جلال و شکوه حضرت افتاد متحیر شد و از هیبت آن حضرت به خود لرزید، پیش آمد و با کمال ادب خدمت حضرت عرض کرد چه کسی هستی که به مصاف من آمده‌ای؟

حضرت فرمود: «جدّ من رسول خداست، پدر من ولیّ خداست و مادرم دختر رسول خداست و خودم نور چشم رسول خدا حسینم.»

زبرقان شمشیر را در غلاف کرد و سر خجلت به زیر انداخت و عرض کرد اگر امعاء و احشاء من پر از تیر و سنان و نیزه و خنجر تو شود و مرا به دست خود پاره پاره و قطعه قطعه کنی نگاه تند به صورت تو نمی‌کنم چه برسد به آنکه به روی تو شمشیر بکشم.

حضرت فرمود: «به چه جهت؟»

عرض کرد برای آنکه خودم در مدینه بارها دیدم رسول خدا(ص) لب‌های تو را می‌بوسید و می‌فرمود: «حسین(ع) از من است و من از حسینم هر که حسین(ع) را اذیت کند مرا اذیت کرده است.»

 

 

📚منبع

ریاض القدس، قزوینی، ج ۲، ص۱۲۶
گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۲۲۰

 

 

رمزگشایی از سخن پیامبر اکرم(ص) در مورد امام حسین(ع) بعد از هزار و چند سال

امام صادق علیه السلام فرمودند: «بر بدن جدّ غریب ما ۱۹۵۰ زخم زدند.»
راوی سوال کرد:
یابن رسول الله مگر امکان دارد چنین چیزی، مگر یک بدن چقدر طاقت و حجم دارد؟
حضرت فرمودند: «به خدا قسم نیزه برجای نیزه می‌زدند، شمشیر برجای شمشیر می‌زدند، تیر برجای تیر می‌زدند.»

روزی پیغمبر صلوات الله علیه و آله بالای منبر مسجد نشسته بودند و برای مردم موعظه می‌کردند.

یک وقت امام حسین علیه السلام که در آن زمان چهار، پنج ساله بودند از در وارد شدند، امام حسین علیه‌السلام آمدند پائین پله‌ی منبر ایستادند.

ناگهان پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله شروع به گریه کردن نمودند و به حسین علیه‌السلام اشاره کرده فرمودند:
«تَرَقَ عَینَ البَقَه!»
«یعنی بیا بالا چشم پشه!»

هیچکس معنی این تعبیر را نفهمید یعنی چه؟ چرا رسول الله به امام حسین علیه‌السلام خطاب می‌کند بیا بالا ای چشم پشه!!

سالیان سال کسی نفهمید شاید بعد از هزار و چند سال!!

قریب به صد و اندی سال پیش مرحوم فرهاد میرزا اعتماد السلطنه صاحب مقتل بسیار ارزشمند قَمقام زَخّاز و صَمصام بَتّار که یک مقتل بسیار ارزشمند و مفیدی است. ایشان به فرنگ رفت، در اروپا میکروسکوپ تازه اختراع شده بود به این جناب شاهزاده قجری گفتند که آقای شاهزاده تشریف بیاورید که یک وسیله‌ای اختراع شده به نام میکروسکوپ، هر چیز ریزی که زیرش بگذارید درشت نمایی می‌کند و نشان می‌دهد.

ما چشم یک پشه را جدا کردیم و گذاشتیم زیر این میکروسکوپ، بیایید نگاه کنید!

جناب فرهاد میرزا چشم خود را گذاشت روی میکروسکوپ و نگاهی کرد و در همان موقع کسی که پای دستگاه بود گفت جناب آقای فرهاد میرزا شمردیم ۱۹۵۰ شکاف در چشم پشه است!

یک دفعه دیدند فرهاد میرزا نشست روی زمین شروع کرد به گریه و به سر زدن.

همه گفتند چه شد فرهاد میرزا، ما که چیزی نگفتیم؟! ما گفتیم چشم پشه یک حالتی دارد شبکه شبکه است و سوراخ سوراخ، شمردیم و دیدیم ۱۹۵۰ شبکه دارد!!
فرهاد میرزا گفت شماها نمی‌دانید! بعد از هزار و چهارصد سال تعبیر حرف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مشخص شد که چرا آن روز پیغمبر اکرم به اباعبدالله الحسین علیه‌السلام با عنوان چشم پشه خطاب کرد.

 

 

📚 منبع

کفایة الأثر، علی بن محمد بن علی خزاز قمی رازی، ص۸۱ تا ۸۳ 
مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۸۸

بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۱۶، ص۲۹۵ / ج۳۶، ص۳۱۳ / ج۴۳، ص۲۸۶
الطرائف، ابن طاووس، ترجمه داوود الهامی، ص۳۷۰
مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب

 

 

 

️لبخند امام حسین(ع) بخاطر احترام به پدر و مادر

عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشکور رضوان الله تعالی علیه فرمود. در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه‌السلام مشرّف هستم و حضرت در آنجا تشریف دارند. یک نفر جوان عرب معدی (دهاتی) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت با لبخند جوابش دادند.

فردای آن شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرّف شدم و در گوشه حرم توقف کردم، ناگهان آن جوان عرب معدی  که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را ندیدم.

مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده‌ای که امام علیه السلام با لبخند به تو جواب می‌دهد؟

گفت: مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شب‌های جمعه که برای زیارت می‌آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ می‌کنم و یک هفته هم مادرم را می‌آورم تا اینکه شب جمعه‌ای که نوبت پدرم بود چون سوارش کردم مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری شاید هفته دیگر زنده نباشم.گفتم: باران می‌بارد. هوا سرد است. مشکل است.

نپذیرفت، ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را دیدم و سلام کردم، آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرّف می‌شوم حضرت امام حسین علیه‌السلام را می‌بینم و با تبسم جوابم را می‌دهد.

 

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۹۷

 

 

️ امام زمان(عج) روضه اباعبدالله(ع) خواند

شهید عظیم الشأن شیخ احمد کافی واعظ اهل بیت رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود که خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبیلی فرمود: با طلاب پیاده کربلا می‌آمدیم (اوقات زیارتی حضرت اباعبدالله(ع) که می‌شود از نجف ده تا ده تا، بیست تا بیست تا حرکت می‌کنند و کربلا می‌آیند) در بین راه یک آقا طلبه‌ای بود که گاهی برای ما روضه می‌خواند که امام حسین(ع) یک نمکی در حنجره‌اش گذاشته بود.

مقدس اردبیلی می‌فرماید آمدم کربلا زیارت اربعین بود از بس که دیدم زائر آمده و شلوغ است گفتم داخل حرم نروم، با این طلبه‌ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشویم. گفتم: همین گوشه صحن می‌ایستم زیارت می‌خوانم. طلبه‌ها را دور خودم جمع کردم. یک وقت گفتم طلبه‌ها این آقا طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خواند کجاست؟ گفتند: آقا در بین این جمعیت نمی‌دانیم کجا رفته است.

در این اثنا دیدم یک عربی مردم را می‌شکافت و به طرف من می‌آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبیلی می‌خواهی چه کنی؟ گفتم: می‌خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: «بلندتر بخوان من هم گوش کنم.» زیارت را بلندتر خواندم. یکی دو جا توجهم را به نکاتی ادبی داد وقتی که زیارت تمام شد به طلبه‌ها گفتم این آقا طلبه پیدایش نشد؟ گفتند: آقا نمی‌دانیم کجا رفته است؟

یک وقت این عرب به من فرمود: «مقدس اردبیلی چه می‌خواهی؟» گفتم: یکی از این طلبه‌ها در راه برای ما گاهی روضه می‌خواند نمی‌دانم کجا رفته، می‌خواستم اینجا بیاید و برای ما روضه بخواند. آقای عرب به من فرمود: «مقدس اردبیلی می‌خواهی من برایت روضه بخوانم؟» گفتم: آری. آیا به روضه خواندن واردی؟

فرمود: «آری.» که در این اثناء دیدم عرب رویش را به طرف ضریح اباعبدالله الحسین علیه‌السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد.

یک وقت صدا زد یا اباعبدالله(ع) نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه‌ها هیچ کدام یادمان نمی‌رود از آن ساعتی که می‌خواستی از خواهرت زینب سلام الله علیها جدا شوی. در این هنگام دیدم کسی نیست فهمیدم این عرب مهدی زهرا علیه‌السلام بوده واقعاً ساعت حساس و عجیبی بود.

 

 

📚منبع
کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۷۰

 

شفای مرد فلج در حرم امام حسین(ع)

شیخ ابوجعفر نیشابوری رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود: سالی با جمعی از رفقا برای زیارت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام از شهر و دیارمان بیرون آمدیم، چون به دو سه فرسخی کربلا که رسیدیم یکی از رفقایی که با ما بود ناگاه بدنش خشک و کم‌کم فلج شد و مثل یک قطعه گوشت گردید. از این وضعیت بسیار ناراحت شد و به ما التماس می‌کرد و قسم می‌داد که او را وا نگذاریم و با خود به کربلا ببریم.

شخصی ایستادگی کرد و او را کمک و پرستاری کرد و محافظت نمود و او را بر روی حیوانی گذاشت تا به کربلا رسیدیم. چون داخل حرم شدیم او را در یک پارچه‌ای گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سمت قبر حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام بلند کردیم.

آن مرد افلیج دعا می‌کرد و گریه و تضرع و ناله می‌نمود. خدا را به حق حسین علیه‌السلام قسم می‌داد که او را شفا دهد. چون آن پارچه را به زمین گذاشتند آن مرد نشست و بعد برخاست و راه رفت چنانچه گویی از بند رهایی و نجات یافت.

 

📚منبع

کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۵

 

 

برزخ زوار امام حسین علیه‌السلام
 

شیخ احمد معرفت واعظ متقی اهل بیت عصمت، در مورد برزخ زوار امام حسین علیه‌السلام نقل نمود، یکی از مراجع تقلید نقل کرد یکی از علما نجف اشرف که یک شخصیت علمی‌ست، ایشان مقید بود هر هفته حرکت می‌کرده و به کربلا می‌رفته روزهای پنجشنبه که حوزه تعطیل می‌شد.

صبح که نماز می‌خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویری بود تقریبا سیزده فرسخ هست می‌آمد کربلا برای زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) و بعد بر می‌گشت.
به او گفتند: آقا شما دیگر پیر شده‌اید ناتوان گردیده‌اید سرما گرما حرکت می‌کنید می‌روید کربلا. آخر آن هم پیاده، پس سواره بروید زیرا برای شما زحمت است.

ایشان فرمودند: واقعش آن وقتی که چیزی ندیده بودم می‌رفتم، حالا که چیزها هم دیدم نروم.
گفتند: چه دیدی؟

فرمود: یک سال تابستان هوا خیلی گرم بود، نماز صبح را خواندم. رسم این بود که یک مقدار غذا، یک کوزه آب، یک عصا که غذا را به آن می‌بستم و با کوزه آب می‌گذاشتم سر عصا و عصا را می‌انداختم سر شانه و راه می‌افتادم.

قدری که از نجف بیرون آمدم در آن هوا قلب الاثر تشنه شدم گفتم از این آبها بخورم اما حیفم آمد. دیدم یک کوزه بیشتر آب نیست. به راه افتادم، هوا خیلی گرم بود یک مقدار دیگر راه آمدم کم‌کم آفتاب بالای سرم آمد دیدم دیگر نمی‌توانم تحمل کنم گفتم: مقداری از این آبها بخورم عصا را برگرداندم کوزه را برداشتم نگاه کردم دیدم تمام آبها بخار شده رفته هوا یک قطره آب هم توی کوزه نیست.
و من تشنه وسط بیابان.

دیگر نفهمیدم چه شد چشمهایم سیاهی رفت خوردم زمین از هوش رفتم. در حالی بودم نمی‌دانم یک وقت دیدم نسیم خنکی به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم باغ و گلستان و درختها و نهرهای جاری به به چقدر عالی اینجا کجاست؟ این درختها چیست؟ این نهرهای جاری چیست؟ این آدم‌های خوشرو و زیبا و تو دل برو چه کسانی هستند؟ از جای خودم بلند شدم کوزه هم دستم بود ولی خشک و آب داخل آن نبود.

آمدم به این آقایانی که تشریف داشتند گفتم: آقا اینجا کجاست؟ من بین نجف و کربلا این تشکیلات را ندیده بودم؟ گفتند: «حالا آب را بخور تشنه هستی کوزه‌ات را هم پر کن چون به دردت می‌خورد بعد ما به شما می‌گوییم کجا هستی.»

وقتی از آب خوردم عجب آبی این چه آبی است؟! چقدر لذیذ چقدر عالی. کوزه ام را پر کردم سر حال شده آمدم جلو.
گفتم : خوب آقایان اینجا کجاست؟ گفتند: «اینجا عالم برزخ زوار قبر آقا امام حسین(ع) است.»

یعنی آنهایی که حساب با امام حسین(ع) باز کردند عالم برزخ ایشان اینجاست. یک وقت دیدم باد گرم به صورتم خورد چشمهایم را باز کردم دیدم همان وسط صحرای نجف هستم و هیچ اثری از آن درختها و باغها نیست و فقط آنچه که هست کوزه پر از آب است اما از آن آبها.
گفت: «حالا منی که به چشمم این چیزها را دیده حالا دیگر زیارت آقایم امام حسین را ترک کنم؟!!»
 

📚منبع

کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۴

 

 

ادای قرض توسط امام حسین(ع)

عمرو بن دينار روايت می‌كند: حضرت امام حسين(ع) نزد اسامة بن زيد كه مريض بود رفت، شنيد كه اسامه می‌گفت: وا غماه!

حضرت امام حسین(ع) فرمود: «اى پسر برادرم! غم و اندوه تو چيست؟»

گفت: قرض من می‌باشد كه به شصت هزار درهم رسيده است. حضرت امام حسین(ع) فرمودند: «قرض تو را من ادا می‌كنم.»

اسامه گفت: می ترسم بميرم.

فرمودند: «تو نخواهى مرد تا من قرض تو را ادا نمايم.» راوى می‌گويد: حضرت امام حسین(ع) قبل از فوت اسامه قرض وى را ادا كرد.»

 

📚منبع
سیره معصومان، سید محسن امین، ج۵، ص۷۴

 

Template Design:Dima Group