ولادت پیامبر اکرم(ص)

ولادت پیامبر اکرم(ص)

 

 

اوصاف پیامبر اکرم(ص) از زبان مرد یهودی

هنگامی‌که پیامبر اکرم(ص) دیده به جهان گشود، مرد یهودی نزد جماعت قریش آمد و گفت: آیا امشب در میان شما کودکی به دنیا آمده است؟پاسخ دادند: نه

مرد یهودی گفت: بنابراین آن کودک در سرزمین فلسطین به دنیا آمده که نامش احمد است، که یکی از نشانه‌های او این است که خالی در بدن دارد که رنگش مانند رنگ ابریشم خاکستری است که هلاکت و نابودی اهل کتاب و یهودی بدست او صورت می‌گیرد.

جماعت قریش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند آیا آن کودک در سرزمین مکه به دنیا آمده‌است یا نه. در این سؤال و جواب‌ها در یافتند که فرزندی در خانه عبدالله پسر عبدالمطلب به دنیا آمده‌است. آنها به جستجوی آن مرد یهودی پرداختند او را پیدا کرده و به او خبر دادند که در میان ما پسری به دنیا آمده‌است.

مرد یهودی گفت: آیا او قبل از خبر دادن من به دنیا آمده‌است یا بعد از آن؟ گفتند: قبل از خبر دادن تو به دنیا آمده‌است. مرد یهودی گفت: مرا نزد او ببرید تا او را ببینم، مردم قریش همراه او حرکت‌کردند و نزد مادر آن کودک آمدند و به او گفتند: کودک خود را بیرون بیاور تا او را ببینیم.

آمنه مادر بزرگوار آن کودک گفت: سوگند به خدا پسرم برخلاف روش تولد پسران دیگر به دنیا آمد، سپس از او نوری بدرخشید به‌طوری که من در روشنی آن نور کاخهای بُصری (که در اطراف شام بود) را دیدم و شنیدم که هاتفی از جانب آسمان می‌گفت: «ای آمنه! تو سرور و آقای امت را بدنیا آوردی، پس بگو که او را به خدای یکتا پناه می‌دهم از شر هر شخص حسودی و نام او را محمد(ص) بگذار.»

مرد یهودی کودک را گرفت و نگاهی به او کرد و سپس او را گردانید و به خالی که بین شانه‌هایش بود با دقت نگاه کرد، ناگاه بیهوش شد و به زمین افتاد.
مردم قریش کودک را گرفتند و به مادرش دادند و به او گفتند: خدای متعال وجود این کودک را برای تو مبارک کند.

وقتی که مردم قریش از خانه آمنه بیرون آمدند، مرد یهودی به هوش آمد، به او گفتند: چه شده است شما را که روی زمین افتاده‌ای؟ گفت: مقام نبوت از بنی‌اسرائیل تا روز قیامت، بیرون رفت، سوگند به خدا این کودک همان پیامبری است که قوم بنی اسرائیل را به هلاکت می‌رساند.

مردم قریش از این بشارت خوشحال شدند، مرد یهودی به آنها گفت: شادمان شوید، سوگند به خدا این مولود، آنچنان شکوه و عظمت به شما می‌بخشد که زبانزد مردم مشرق و مغرب خواهد بود.

 

📚منبع
سیمای پر فروغ محمد(ص)، شیخ عباس قمی، ص ۳۸ و ۳۹ و ۴۱

 

 

معجزات ولادت حضرت محمد(ص)

از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده است که: «ابلیس به هفت آسمان بالا می‌رفت و گوش می‌داد و اخبار سماویه را می‌شنید پس چون حضرت عیسی علی نبینا وآله و علیه‌السلام متولد شد، او را از سه آسمان منع کردند و تا چهار آسمان بالا می‌رفت و چون حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم متولد شد او را از همه آسمانها منع کردند و شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات راندند.»

«صبح آن روز که آن حضرت متولّد شد هر بتی که در هر جای عالم بود بر رو افتاده بود و ایوان کسری یعنی پادشاه عجم بلرزید و چهارده کنگره آن افتاد و دریاچه ساوه که سالها آن را می‌پرستیدند فرو رفت و خشک شد و وادی سماوه که سالها بود کسی آب در آن ندیده‌بود، آب در آن جاری شد و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد و داناترین علمای مجوس در آن شب در خواب دید که شتر صعبی چند اسبان عربی را می‌کشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ایشان شدند.»

«طاق کسری از میانش شکست و دو حصّه شد و آب دجله شکافته شد و در قصر او جاری‌گردید و نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید و پرواز کرد تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهی در آن صبح سرنگون شده بود و جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمی‌توانستند گفت و علم کاهنان برطرف شد و سِحْر ساحران باطل شد و هر کاهنی که بود میان او و همزادی که داشت که خبرها به او می‌گفت جدائی افتاد.»

«و قریش در میان عرب بزرگ شدند و ایشان را (آل اللّه) گفتند؛ زیرا که ایشان در خانه خدا بودند. و آمنه علیهاالسّلام مادر آن حضرت گفت: واللّه که چون پسرم بر زمین رسید دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد پس، از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و به سبب آن نور، قصرهای شام را دیدم و در میان آن روشنی صدائی شنیدم که قائلی می‌گفت که زائیدی بهترین مردم را، پس او را (محمّد) نام کن.»

 

 

📚منبع
منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص ۲۸

 

 

ندای شیطان بعد از ولادت حضرت محمد(ص)

از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت شده است:

«چون آن حضرت متولّد شد، بتها که بر کعبه گذاشته‌بودند همه بر رو در افتادند و چون شام شد این ندا از آسمان رسید که (جآء الْحقُّ و زَهق الْباطِلُ اِنّ الْباطِل کان زهُوقا) و جمیع دنیا در آن شب روشن شد و هر سنگ و کلوخی و درختی خندیدند و آنچه در آسمانها و زمینها بود تسبیح خدا گفتند و شیطان گریخت و می‌گفت: بهترین امّتها و بهترین خلائق و گرامی‌ترین بندگان و بزرگترین عالمیان محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است.»

 

📚 منبع

منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۳۱

 

 

دیدار فرشتگان با حضرت محمد(ص) در اولین لحظه‌های تولد

پس از زایمان آمنه، حوریان بهشتی کودک را در پارچه‌ای پیچیده در برابر آمنه نهادند و به آسمان بازگشتند تا بشارت ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به ملائکه برسانند.

جبرئیل و میکائیل دو ملک متقرب خداوند به صورت دو جوان وارد خانه آمنه شدند. در دست جبرئیل ظرف بزرگی از طلا و با میکائیل آبریزی از عقیق سرخ بود پس جبرئیل بدن حضرت محمد صلی‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلم را شست و شو می‌داد و میکائیل بر آن آب می‌ریخت.

پس از پایان شستشو در چشمان کودک سرمه کشیدند و بر سر او ماده‌ای ساخته شده از مشک و عنبر و کافور قرار دادند.
پس ملائکه هفت آسمان به دیدار حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) آمدند و گروه گروه بر او سلام کردند.

*میکائیل یکی از چهار فرشته مقرب خداست که مأمور روزی رساندن به مخلوقات است.

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۵، ص ۲۸۸

 

 

ولادت پیامبر اکرم(ص) از زبان حضرت عبدالمطلب(ع)

عبدالمطلب می‌گوید:
هنگام زایمان آمنه، در حال طواف خانه خدا بودم که ناگاه مشاهده کردم بت‌های کعبه همگی بر زمین ریختند و متلاشی شدند. بت بزرگ نیز با صورت بر زمین افتاد. در همان موقع ندایی آسمانی شنیدم که گفت: «اینک آمنه، رسول خدا را به دنیا آورد.» با دیدن این صحنه متحیر شدم و با سرعت به سوی خانه آمنه شتافتم. ابر سفیدی تمامی خانه را پر کرده و بوی مشک ناب و عنبر و عود همه جا را گرفته بود.

به نوزاد نگاه کردم، او را بوسیدم و خداوند را ستایش نمودم: «الحمدلله الذی اخرجک الینا حیث وعدنا بقدومک.»

«سپاس خداوندی را که همان‌گونه که وعده کرده‌بود تو را به دنیا آورد.» سپس محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که در چهره من و آمنه تبسم می‌کرد به آمنه سپردم و گفتم: «او را نگاهبانی کن که مقامی بسیار بزرگ خواهد یافت.»

مردم از هر سو به دیدار محمد می‌آمدند. هرکس او را زیارت می‌کرد، چنان از بوی مشک خوشبو می‌شد که وقتی برمی‌گشت، دیگران تا مدت‌ها بوی خوش او را استشمام می‌کردند.

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۵، ص ۳۲۹

 

 

ندای آسمانی در هنگام ولادت پیامبر اکرم(ص)

امام صادق علیه‌السلام ماجرای ولادت پیامبر اکرم(ص) را از زبان آمنه چنین نقل می‌فرماید:
«به خدا سوگند، فرزندم با دستان خود بر زمین فرودآمد. آن‌گاه سر به سوی آسمان بلند کرد و به آن نگریست. نوری از من ساطع شده‌بود که همه چیز در پرتوش نورانی بود.» شنیدم که منادی صدا زد:
«تو بزرگترین مرد جهان را به دنیا آوردی.»

و نیز نقل کرده‌اند:
آمنه صدایی شنید که می‌گفت: تو باردار بزرگ این امت هستی. پس وقتی فرزندت متولد می‌شود بگو: «اعیذه بالواحد من شرّ کل حاسد؛ او را از گزند همه‌ی حسودها به خدای یگانه می‌سپارم. سپس او را محمد نام بگذار»

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ص ۲۵۸
سیرةالنبویه، ابن هشام مصری، ج۱، ص ۱۶۶

 

 

چگونگی ولادت پیامبر اکرم(ص)

آمنه مادر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى‌فرماید:

«هنگامى كه محمد(صلى الله علیه و آله) را باردار شدم، نورى از او ساطع گردید كه آسمانها و زمین را روشن كرد.»

حضرت آمنه مى‌فرماید: «چند روزى بر من گذشت كه ناراحت بودم، مى‌دانستم در ماه زایمان هستم. شب ولادت درد من افزون شد و من تك و تنها در اطاق به شوهر جوان ‌مرگم عبدالله و به تنهایى و غربت خودم كه دور از سرزمین یثرب افتاده‌ام، فكر مى‌كردم.
آهسته آهسته اشک مى‌ریختم.»

«از طرفى هم خیال داشتم برخیزم و دختران عبدالمطلب را كنار بسترم بخوانم اما هنوز این خیال قطعى نبود و با خودم مى‌گفتم از كجا معلوم این درد درد زائیدن باشد كه ناگهان به گوشم آوایى رسید كه شادمان شدم، صداى چند زن را شنیدم كه بر بالینم نشسته‌اند و درباره من صحبت مى‌كنند. از صداى آرام و دلپذیرشان آنقدر خوشم آمد كه تقریبا درد خود را فراموش ‍کرده بودم، سرم را از روى زمین برداشتم كه ببینم زنانى كه در كنارم نشسته‌اند كجایى هستند و از كجا آمده‌اند و با من چه آشنایى دارند؟»

دیدم چقدر زیبا! و چه خوش بو و پاكیزه! من گمان كردم از خانم‌هاى قریش هستند حیرتم از این بود كه چگونه بى خبر به اتاق من آمده‌اند! و چه كسى ایشان را از حال من با خبرشان كرده است؟ به رسم و روش عرب‌ها كه در برابر عزیزترین دوستانشان قربان صدقه مى‌روند به گرمی گفتم: پدر و مادرم به فداى شما باد، از كجا آمده‌اید و چه كسانى هستید؟»

«آن زن كه طرف راستم نشسته بود گفت: من مریم مادر مسیح و دختر عمرانم!

دومى گفت: من آسیه همسر فرعون هستم و دو زن دیگرى هم دو فرشته بهشتى بودند كه به خانه من آمده بودند، دستى كه از بال پرستو نرم‌تر بود به پهلویم كشیده شد، دردم آرام گرفت؛ اما نه دیگر چیزى مى‌دیدم و نه چیزى مى‌شنیدم.»

«این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت كه آهسته آهسته این حالت محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشید. در روشنایى این نور ملكوتى، پسرم را بر دامنم یافتم كه پیشانى عبودیت بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش مى‌داد با این كه نه گوینده را مى‌دیدم و نه از نجوایش مطلبى درمى‌یافتم باز هم خوشحال بودم.»

سه موجود سفیدپوش پسرم را از دامنم برداشته بودند، نمى‌دانستم این سه نفر كیستند، از خاندان هاشم نبودند، عرب هم نبودند، شاید آدمى زاد هم نبودند، اما من مى‌ترسیدم و در عین حال قدرتى كه دستم را پیش ببرد و كودک تازه به دنیا آمده‌ام را از دستشان بگیرد در من نبود، این سه نفر با خودشان دو ظرف آورده و پارچه حریرى كه از ابر سفیدتر و لطیف‌تر بود در كنارشان دیدم.»

«پسرم را با آبى كه در یكى از آن ظرف‌ها مى‌درخشید در ظرف دیگر شستشو دادند و بعد در میان دو شانه‌اش مُهر زدند و بعد در آن پارچه پیچیدند و برداشتند و با خود به آسمانها بردند تا چند لحظه زبانم بند آمده بود ناگهان زبان و گلویم باز شد و فریاد زدم، امّ عثمان، امّ عثمان!

خواستم بگویم كه نگذارند فرزندم را ببرند ولى در همین هنگام چشمم به آغوشم افتاد، اى خدا این پسر من است كه به آغوشم آرمیده است.»

 

📚 منبع
در دیار عشق، محمد خوانساری، ص ۹۱
نخستین معصوم، محمد هاشم خراسانی، ص ۳۰

 

 

تولد پیامبر اکرم(ص)، نگرانی و بی‌تابی ابلیس

آن روزی که پیامبر اکرم(ص) چشم به جهان گشود، ابلیس نگران و بی‌طاقت شد. ابلیس فرزندان خود را جمع کرده و در میان آنها فریاد کشید.
فرزندان پرسیدند: چرا بی‌تاب و نگران شده‌ای؟ او در پاسخ گفت: وای بر شما! امشب چهره آسمان و زمین دگرگون شده و موضوع عظیمی برایم رخ داده‌است که از زمان عروج حضرت عیسی(ع) به آسمان تاکنون برایم رخ نداده است، بروید به جستجو بپردازید و ببینید چه اتفاقی بوجود آمده است؟!

همه فرزندان ابلیس در سراسر زمین متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد پدرشان ابلیس آمدند و گفتند: چیز تازه‌ای نیافتیم.

ابلیس گفت: من خودم باید به جستجو بپردازم و راز جریان را کشف کنم، ابلیس به سوی سراسر زمین حرکت کرد و همه جا را گشت تا اینکه به سر زمین مکه آمد، دید سراسر حرم پر از فرشتگان است، خواست وارد حرم شود، فرشتگان بر او فریاد زدند، ابلیس از نهیب فرشتگان به عقب باز گشت، سپس به صورت گنجشکی در آمد و از جانب کوه حراء که نزدیکی کعبه بود داخل حرم شد، ناگهان جبرئیل بر او فریاد زد: «برگرد خدایت ترا لعنت کند!»

ابلیس گفت: یک سؤال دارم و آن اینکه بگو بدانم امشب در زمین چه حادثه‌ای رخ داده است؟

جبرئیل گفت: «محمد(ص) متولد شده است.»

ابلیس سؤال کرد: آیا مرا در او بهره‌ای است؟

جبرئیل گفت: «نه هیچ بهره‌ای برای تو نیست.»

ابلیس سؤال کرد: آیا در امت او بهره‌ای دارم؟

جبرئیل گفت: «آری.»

ابلیس گفت: به همین اندازه راضی و خشنودم.

موقعی که حضرت محمد(ص) ولادت یافت، ابلیس به شیاطین گفت: این محمد است که با شمشیر برنده‌ای که بعد از این نمی‌توان زندگی کرد بوجود آمده. امت او همان امتی‌است که خدا مرا برای خاطر آن امت لعنت و رجیم نموده، امت این محمد است که وحدانیت و یگانگی خدا را اظهار می‌نمایند، برای پروردگار خود شریک قرار نمی‌دهند. بزودی از طرف این پیامبر و امت او عملی انجام می‌گیرد که چشم و قلب مرا گریان خواهدکرد، پس قرارگاه و پناهگاه ما یکجا خواهد بود؟!

شیاطین در جواب گفتند: چشم تو روشن باد که خدای سبحان مردم را هفت گروه خلق کرد، شش گروه که از امت حضرت محمد(ص) سخت‌تر و از لحاظ جمعیت و فرزند بیشتر بودند از بین رفتند و ما از آنان عهد و پیمان گرفتیم، به ناچار از گروه هفتم هم عهد و پیمان خواهیم گرفت.

ابلیس گفت: چگونه شما بر آنان قدرت پیدا می‌کنید در صورتی که در میان آنان خصلت‌های نیکوئی از قبیل: امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد؟! شیاطین گفتند: ما از راه علم نزد شخص عالم می‌آییم و او را گمراه می‌کنیم.
شخص جاهل را از راه جهل گمراه می‌کنیم. اهل دنیا را از راه دنیا. اهل زاهد را از راه زهد.
شخص زنا کار را از راه زنا وسوسه می‌نمائیم.

ابلیس گفت: آنان به لطف خدای یگانه چنگ می‌زنند شیاطین گفتند: اگر آنان به لطف خدای یگانه چنگ می‌زنند ما هم گروه هوا و هوس را که گمراه کننده و گمراهند ثابت نگاه می‌داریم، ابلیس خندید و گفت: چشم مرا روشن کردید!!

 

📚منبع
ستارگان درخشان، عسگرپور، ج ۱، ص ۱۶

سیمای پر فروغ محمد، محمدی اشتهاردی، ص ۴۰

 

 

معجزات زمان ولادت پیامبر اکرم(ص)

امام صادق علیه‌السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم(ص) آشکار شد، چنین بر می‌شمارد:

🔹 ابلیس از ورود به آسمان‌های هفت‌گانه محروم شد.
🔸 شیاطین دور شدند.
🔹 تمامی بت‌ها در بتکده به صورت بر زمین افتادند.
🔸ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
🔹آب دریاچه ساوه خشک شد.
🔸 سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
🔹آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
🔸نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
🔹 کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
🔸سحر ساحران باطل شد.

استحیائیل ــ یکی از فرشتگان بزرگ خدا ــ در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت:«ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.»

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۵، ص ۲۵۷

 

 

ولادت پیامبر اکرم(ص) از زبان حضرت آمنه(س)

آمنه(س) می‌گوید: وقتی زمان زایمانم نزدیک شد، دیدم بال پرنده‌ای سفید بر قلبم کشیده شد و همه ترس و نگرانی‌ها از من دور گردید، نوشیدنی سفید رنگی برای من آوردند و من که تشنه بودم، از آن نوشیدم. نوری مرا در بر گرفت. سپس بانوانی بلند قامت با من سخن گفتند ولی گفتار آنان همانند گفتار انسان‌ها نبود. ناگهان دیدم پارچه ابریشمی سفیدی بین آسمان و زمین را پوشانده است و هاتفی می‌گوید: «از گرامی‌ترین مردم، او را بگیرید.»

«مردانی را دیدم که در آسمان ایستاده بودند و در دستان آنان جام‌های آب بود. به شرق و غرب زمین نگاه کردم و پرچمی از سندس (پارچه بافته شده از حریر) دیدم که بر ستونی از یاقوت بین آسمان و زمین در پشت کعبه بر افراشته بود. پس از آن محمد صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد در حالی که انگشتان خود را به آسمان بلند کرده بود.»

ابر سفیدی از آسمان پایین آمد و او را در بر گرفت. گوینده‌ای گفت: محمد را در شرق و غرب زمین و دریاها گردش دهید تا همگان او را به نام و صورت و عنوان بشناسند.
سپس او را باز گرداندند و دیدمش که در پارچه‌ای سفیدتر از شیر پیچیده شده بود و زیر او پارچه‌ای بود از ابریشم سبز.

سه کلید از جنس مروارید تازه با او بود. هاتفی می‌گفت: کلیدهای یاری (نصرت)، رحمت و نبوت همیشه با اوست.»

«پس از آن، ابر دیگری او را فرا گرفت و مدتی بیش از بار اول او را با خود برد. شنیدم که گوینده‌ای می‌گفت: محمد را در شرق و غرب بگردانید و او را بر جنیان و آدمیان، پرندگان و درندگان نمایش دهید و به او عطا کنید صفای آدم، نازک‌دلی نوح، دوستی ابراهیم، زبان اسماعیل، کمال یوسف، شادی یعقوب، صدای داود، زهد یحیی و کرم عیسی را. سپس هاتفی گفت:«همه دنیا در اختیار و قدرت محمد در آمد.»

«سپس سه نفر را دیدم که صورت آنان همانند خورشید می‌درخشید؛ در دست یکی از آنان جامی نقره‌ای با مشک بود و در دست دومی ظرف زمرّدین چهارگوشه‌ای بود که در هر گوشه آن مروارید سفیدی قرار داشت. در این وقت هاتفی گفت: این دنیاست؛ ای حبیب خدا، آن را بگیر. محمد صلی الله علیه و آله و سلم وسط آن را گرفت.»

«گوینده‌ای گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم کعبه را گرفت. در دست سومی پارچه ابریشمین سفیدی بود که آن را گشود و از آن مهری خارج کرد که چشم بیننده را به خود جلب می‌کرد. پس از آن هفت بار از آب همان جام شست و کتف محمد صلی الله علیه و آله وسلم را با آن مهر کرد و آب دهان خود را در دهان مبارک کودک نهاد و او را به سخن گفتن واداشت و چیزهایی گفت که من نفهمیدم، مگر این چند جمله را»:

«در پناه خدا باشی. من قلب تو را از ایمان و علم و یقین و عقل و شجاعت انباشتم. تو برترین انسان هستی. آن که از تو پیروی کند سعادتمند است و آن که فرمان تو را نبرد بدبخت.»

«این فرشته همان رضوان (نگاهبان بهشت) بود. رفت و پس از مدتی بازگشت و به محمد گفت: بر تو بشارت باد ای سایه سربلندی دنیا و آخرت. سپس نوری از سر محمد صلی الله علیه و آله وسلم تا آسمان درخشید و من کاخ‌های سرزمین شام را دیدم و در اطراف خود انبوهی از مرغان زیبا را که بالهایشان را گشاده بودند.»

 

📚منبع
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱۵، ص ۲۷۲

Template Design:Dima Group